گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گرد عسلی لعل تو مور و مگسانند

یا خط نظر بند به صاحب هوسانند

ما هیچکسان جز تو کس ای عشق نداریم ‏

این طایفه را از چه نپرسی چه کسانند

لیلا تو به محمل درو مجنون تو عالم

رحمی تو که این قافله از بازپسانند

از پرتو رخسار تو دودی قبس طور

از نور تو خورشید و قمر مقتبسانند

آنان که مسلمان و به دل منکر عشقند

کافر همه از قلب و مسلمان به لسانند

ای شمع تو از آه سحرخیز بپرهیز

زیرا که در این سلسله صاحب‌نفسانند

عشاق کدامند و چه نامند به کویت

در رهگذر جلوه‌ات ای برق خسانند

در کوی تو آشفته و اغیار هم‌آواز

با بلبل و با زاغ و زغن هم‌قفسانند

اندیشه نداریم دلا زآتش دوزخ

ما را به در شاه نجف گر برسانند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

این جا شکری هست که چندین مگسانند

یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند

بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی

کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند

ای قافله سالار چنین گرم چه رانی

[...]

اوحدی

در بند غم عشق تو بسیار کسانند

تنها نه منم خود، که درین غصه بسانند

در خاک به امید تو خلقیست نشسته

یک روز برون آی و ببین تا به چه سانند؟

عشاق تو در پیش گرفتند بیابان

[...]

کمال خجندی

جان و لبش از صبح ازل همنفسانند

غافل ز نفسهای چنین هیچ کسانند

گره لب از بی سببی نیست بسی خال

آنجا شکری هست که چندین مگسانند

پروازگه کوی تو دارند تمنا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه