چه شد نایی که اندر نی تو را راه فغان گم شد
زدم سردی حدیث اشتیاقت در دهان گم شد
نمیدانم اسیر زلف شد یا کشته غمزه
همیدانم که مرغ دل ز سینه پرزنان گم شد
ز اشک و آه یعقوب و زلیخا اندرین وادی
در ابر تیره و باران بشیر و کاروان گم شد
مرا شد پای فرسوده تویی ای کعبه آسوده
ترحم کن که بس ممل درین ریگ روان گم شد
هما خواندم تو را ای عشق وزان بر تو تو را منزل
که اندر جستجویت طایر وهم و گمان گم شد
بگفتم در میان آرم مگر موی میانش را
بگفتا رو که بس فکر دقیقم در میان گم شد
چه خاصیت بود در غمزه جادوی چشمانت
که تیرش تارها شد از کمان اندر نشان گم شد
تو را من ای بلابالا سراپا فتنه میدانم
که در دوران چشمت فتنه آخر زمان گم شد
ببر نامش تو در خیل سگان خویش ای مولا
که از گمنامی آشفته میان همرهان گم شد
تویی شاهنشه امکان به ظاهر خفتهای در طوس
وجودت گوهری یکتا که در این خاکدان گم شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و اندوه عاشقانه و جستجوی عشق سخن میگوید. شاعر از گم شدن خود و احساساتش در دنیای ظاهری و مادی سخن میگوید و از معشوق میخواهد که کمک کند تا دوباره راه خود را پیدا کند. او به تصاویر مختلفی اشاره میکند، از جمله اشکها و آه یعقوب و زلیخا، و از حالتی که در آن عشق و زیبایی به پنهانی و گمنامی دچار شده است. در نهایت، شاعر معشوق را به عنوان گوهری یکتا معرفی میکند که در دنیای مادی گم شده است و امیدوار است که در این جستجو به او برسد.
هوش مصنوعی: چرا صدای تو در نی گم شده و فریادت ناپدید شده است؟ من صحبت از عشق تو را با سردی در دهانم حس میکنم و کلامم در مورد تو فراموش شده است.
هوش مصنوعی: نمیدانم که به خاطر زلف کسی به دام افتادهام یا به خاطر چشمهای فریبا، فقط میدانم که دل من با دل شوری از سینهام پرواز کرده و ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: در این دیار، در سایه اشکها و نالههای یعقوب و زلیخا، خبری از باران و ابرهای تیره نیست و کاروانی که به دنبال بشارت بود گم شده است.
هوش مصنوعی: من خسته و ناامید شدهام و به تو ای کعبه، محل آرامش و سکون پناه میآورم. بر من رحم کن که در این بیابان پر از ریگ و خطر گم شدهام.
هوش مصنوعی: ای عشق، تو را همچون هما میخوانم و این را از تو میطلبم که در جستجوی تو، پرندهای از خیال و گمان گم شده است.
هوش مصنوعی: گفتم که شاید بتوانم در دلش جایی برای خود پیدا کنم، اما او گفت برو، زیرا تمام ذهن من در فکر دیگری مشغول است.
هوش مصنوعی: چشمانت چنان جادویی دارد که وقتی به من مینگری، تیر غمزهات تمام رشتهها را دچار سردرگمی میکند و هدف را گم میکند.
هوش مصنوعی: من تو را ای زیبای بلندقد، موجودی پر از راز و فتنه میدانم، چرا که در زمان نگاه تو، فتنههای آخرالزمان ناپدید شدند.
هوش مصنوعی: ای مولای من، نام او را در میان سگان خود بنویس، چرا که او از ناشناسی و گمنامی در میان رفیقانش گم شده و حیران است.
هوش مصنوعی: شما در واقعیت شاهنشاه امکان هستید، در حالی که در ظاهر به خواب رفتهاید. وجود شما همچون جواهری نادر و باارزش است که در این دنیای مادی و محدود به فراموشی سپرده شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سخن می گفتم از لبهاش در کامم زبان گم شد
گرفتم ناگهان نامش حدیثم در دهان گم شد
دل گم گشته را در هر خم زلفش همی جستم
که ناگه چشم بد خویش سوی جان رفت و جان گم شد
ندانم دی کی آمد، کی ز پیشم رفت، کان ساعت
[...]
ز بیداد تو حرف مهر را نام و نشان گم شد
کتاب حسن را جزو محبت از میان گم شد
ز جوش بوالهوس گرد دلت عاشق نمی گردد
طفیلی جمع شد چندان که جای میهمان گم شد
سحر بیتی مغنی می سرود از تو به یاد آمد
[...]
غبار غم ز ابر نوبهاری در جهان گم شد
قدح را بر زمین مگذار ساقی کآسمان گم شد
در آن زلف از ضعیفی می دهد آهم نشان از دل
که سوزن می شود پیدا چو شب با ریسمان گم شد
علاج داغ دل کردیم اما درد پنهان را
[...]
برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از جهان گم شد
نمودی چهره تا خورشید را نام و نشان گم شد
به هنگام جواب ار ببینم خاموش معذورم
که چون گفتی سخن در کامم از حسرت زبان گم شد
نمیدانم دلم را خط به غارت برده یا خالش
[...]
هجوم غم رسید اندر دل و راه فغان گم شد
مران ای ساربان محمل که امشب کاروان گم شد
مگر مرغی رها گردید از کنج قفس دیگر
که از نالیدن او دست و پای باغبان گم شد
ترا گفتم مپیچ ای مرغ دل بر زرف پرچینش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.