گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دانی چه تمیز است میان تن و جانت

تو جان جهانی و بود جسم جهانت

با تلخی جان باختنم کام نه تلخ است

نامم ببری گر دم رفتن بزبانت

ظلمات خم زلف سیه من چو سکندر

خضر است خطت چشمه خضر آب دهانت

با مهر منیر تو کجا ماه بتابد

کی سرو چمد با قد چون سرو روانت

بر سرو نیامیخته آن سنبل گیسو

بر ماه کجا باشد ابروی کمانت

گر مشتری دین و دلت تاجر عشق است

یکسان بنماید بنظر سود و زیانت

تحسین بحسن تو بجز عجز نداریم

این نکته مبین نشود جز به بیانت

رویت که عیان دیده مگر عین حقیقت

کذب است که گفتند که دیدیم عیانت

آشفته بداغ تو کند فخر بعالم

گر داغ شده به که بجا هست نشانت

جانان جهانی تو علی مظهر حقی

جان بهر تو می‌خواهد آشفته به جانت

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت

مویی نفروشم به همه ملک جهانت

شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت

تو خود شکری یا عسلست آب دهانت

یک روز عنایت کن و تیری به من انداز

[...]

ناصر بخارایی

جان جوهر پاک است و تن ار سرو روانت

تن پیش تنت ریزم و جان بر جانت

تو در دل من ساکن و من در طلب تو

جویان شده فریاد زنان گرد جهانت

در خاک بجوید دل من روز اجل را

[...]

صائب تبریزی

ای هر دو جهان خاک ره سرو روانت

گردون مطوق یکی از فاختگانت

بر کوتهی بینش خود داد گواهی

آن کس که نشان داد برون از دو جهانت

پنهانتر ازانی که توانت به نشان یافت

[...]

واعظ قزوینی

در چشم شناسای ره و رسم امانت

دزدیدن گردن بود از تیغ خیانت

پوشیده نظر، دیده ور از یاری مردم

کور است که دارد ز عصا چشم اعانت

یک فایده خواری ما اینکه عزیزان

[...]

فروغی بسطامی

ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت

وی سرو چمن پا به گل از سرو چمانت

خرسند شکاری که نشینی به کمینش

قربان خدنگی که رها شد ز کمانت

تا آینه از خوبی خود با خبرت کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه