گنجور

 
ناصر بخارایی

جان جوهر پاک است و تن ار سرو روانت

تن پیش تنت ریزم و جان بر جانت

تو در دل من ساکن و من در طلب تو

جویان شده فریاد زنان گرد جهانت

در خاک بجوید دل من روز اجل را

یابد مگر از جان لب من بوی دهانت

موئی نکنی فرق میان من و مویت

وان نیز به فرق تو کنم هم هست میانت

ابروت کمان و مژه تیر است، رها کن

تا بوسه دهد صید تو بر تیر و کمانت

تو نار خلیلی و تن من بت آذر

سوزد دهن من اگر آرم به زبانت

ای عاشق فرزانه که سر رشتهٔ تقدیر

در گرد جهان می‌ببرد گرد جهانت

جویان شُعیبی، ببُر از صحبت فرعون

تا مار عصایت شود و گرگ شبانت

ناصر به یکی کام و زبان از تو چه گوید

سوسن به زبانها نکند شرح و بیانت