گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

سود ره عشق چیست جمله زیان است

سود من است ار زیان اهل جهان است

عاشق صادق زیان و سود نداند

عاقل کامل بفکر سود و زیان است

زردی رخساره با طبیب بگفتم

گفت می سرخ دافع یرقان است

گفته جانانه ات مفرح یاقوت

صحبت بیگانه مورث خفقان است

سر زکمندت جوان و پیر نپیچند

زلف دراز تو دام پیر و جوان است

غمزه مست تو خصم مردم هشیار

فتنه چشمت بلای دور زمان است

عشق بجز کشور یقین نکند جا

حالت سودا قرین ظن و گمان است

ظن حسن سر زند زحسن شریرت

در حق اهل قیاس ظن من آن است

حالت آشفته دوش دید حکیمی

گفت پریشانیش بزلف بتان است

گو نکشد ابروی تو تیغ بمردم

کز خط سبزت بدست خط امان است

خط نه که طغرای مدح حیدر صفدر

کز رخ خوبان روزگار عیان است