در چشم شناسای ره و رسم امانت
دزدیدن گردن بود از تیغ خیانت
پوشیده نظر، دیده ور از یاری مردم
کور است که دارد ز عصا چشم اعانت
یک فایده خواری ما اینکه عزیزان
دیگر نتوانند بما داد اهانت
چیزی به بها کس ندهد جنس گران را
ای خصم به ما این همه مفروش متانت
مالت بود از وارث، از آن رو نکنی صرف
ای خواجه ممسک، به تو ختم است دیانت
واعظ به نفهمیدگی خویش کن اقرار
با لاف فطانت نشود جمع فطانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به نقد خیانت و بیاعتمادی در روابط انسانی میپردازد. او میگوید که دزدی از امانت، خیانت است و افرادی که به دیگران یاری نمیرسانند، در واقع کور هستند. همچنین به این نکته اشاره میکند که آسیبپذیری باعث میشود که دیگران نتوانند به ما توهین کنند. او بر این باور است که ارزشهای واقعی درونی انسانهاست و نباید به ظواهر و ثروتهای مادی اهمیت داد. شاعر از واعظان نیز میخواهد که به نادانی خود اعتراف کنند و بفهمند که با حرفهای تظاهرآمیز نمیتوان به درک و خرد واقعی رسید.
هوش مصنوعی: در چشم کسی که با هوش و آگاه است، خیانت و فریب به این شکل است که انسان به راحتی میتواند با نیرنگی از حقایق و اصولی که باید رعایت کند، دور شود، مانند کسی که از تیغ خیانت، گردن خود را در معرض خطر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: نگاه پنهان و نادان است کسی که به کمک دیگران نیاز دارد، او مانند فردی است که با عصا راه میرود و نمیتواند خوب ببیند.
هوش مصنوعی: یک حسن ذلت ما این است که دیگران نتوانند به ما توهین کنند.
هوش مصنوعی: هیچکس بهایی برای چیزهای با ارزش قائل نیست، پس ای دشمن، اینقدر خودت را ارزانفروشی نکن.
هوش مصنوعی: مال تو از سوی وراثت به دست تو رسیده است، بنابراین ای آقایی که دستگیر و دلسردی، نباید آن را در انحصار خود نگهداری. دیانت و درستکاری تو به این وابسته است که به دیگران هم اجازه استفاده از آن را بدهی.
هوش مصنوعی: واعظ باید به نادانی خود اعتراف کند؛ چرا که با ادعای دانایی، نمیتواند جمع آوری دانایی و تیزبینی را نشان دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت
مویی نفروشم به همه ملک جهانت
شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت
تو خود شکری یا عسلست آب دهانت
یک روز عنایت کن و تیری به من انداز
[...]
جان جوهر پاک است و تن ار سرو روانت
تن پیش تنت ریزم و جان بر جانت
تو در دل من ساکن و من در طلب تو
جویان شده فریاد زنان گرد جهانت
در خاک بجوید دل من روز اجل را
[...]
ای هر دو جهان خاک ره سرو روانت
گردون مطوق یکی از فاختگانت
بر کوتهی بینش خود داد گواهی
آن کس که نشان داد برون از دو جهانت
پنهانتر ازانی که توانت به نشان یافت
[...]
دانی چه تمیز است میان تن و جانت
تو جان جهانی و بود جسم جهانت
با تلخی جان باختنم کام نه تلخ است
نامم ببری گر دم رفتن بزبانت
ظلمات خم زلف سیه من چو سکندر
[...]
ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت
وی سرو چمن پا به گل از سرو چمانت
خرسند شکاری که نشینی به کمینش
قربان خدنگی که رها شد ز کمانت
تا آینه از خوبی خود با خبرت کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.