گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آن غمی را که کران نیست غم حرمانست

آن شبی را که سحر نیست شب هجرانست

غیرت عشق نداری اثری در تو مگر

یوسف تست زلیخا که در این زندانست

می ‌نشاید که برد منت بی‌جا ز طبیب

درمند تو که مستغنی از درمانست

بهر خندیدن گل تا کی و چند اندر باغ

ابر نیسان چو من سوخته دل گریانست

هر یکی رشحه از چشمه چشم تر ماست

این که گویند که این قلزم و آن عمانست

وه که هر روز که خواهم غمت از دل بنهم

شوق من بر رخ زیبای تو صد چندانست

رفت چون گلشن شیراز به تاراج خزان

بر سر آشفته کنونم هوس تهرانست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

چشم پرنور که مست نظر جانانست

ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست

خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد

سجده گاه ملک و قبله هر انسانست

هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم

[...]

ابن یمین

دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست

بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست

گه آنست که جان خو ز بدن باز کند

که میان من و جان وقت غم هجرانست

غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست

[...]

جهان ملک خاتون

دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست

زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست

خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من

که بیا لعل شکرخای تواش درمانست

صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
شاه نعمت‌الله ولی

میر میخانهٔ ما سید سر مستانست

رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست

نور چشم است و به نورش همه را می بینم

آفتابیست که در دور قمر تابانست

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
قاسم انوار

در نهان خانه وحدت قمری پنهان است

که همو جان جهانست و همو جانانست

هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست

عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست

پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه