آن غمی را که کران نیست غم حرمانست
آن شبی را که سحر نیست شب هجرانست
غیرت عشق نداری اثری در تو مگر
یوسف تست زلیخا که در این زندانست
می نشاید که برد منت بیجا ز طبیب
درمند تو که مستغنی از درمانست
بهر خندیدن گل تا کی و چند اندر باغ
ابر نیسان چو من سوخته دل گریانست
هر یکی رشحه از چشمه چشم تر ماست
این که گویند که این قلزم و آن عمانست
وه که هر روز که خواهم غمت از دل بنهم
شوق من بر رخ زیبای تو صد چندانست
رفت چون گلشن شیراز به تاراج خزان
بر سر آشفته کنونم هوس تهرانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از غم و دوری عشق سخن میگوید. شاعر از غم بیپایان و شبهای طولانی هجران مینالد و میگوید که احساس عشق در دلش چون یوسف در زندان است و غیرت عشق در او کم است. او احساس میکند که نیازی به پزشک ندارد چون دردی از عشق دارد که درمانناپذیر است. شاعر از زیبایی گلها و باران میگوید و این که هر قطره اشک او نشانی از غمش است. همچنین به این فکر میکند که هر روز تلاش میکند تا غم عشق را از دل بردارد، اما عشق او به معشوق، شدت پیدا میکند. در نهایت، یادآور میشود که مانند گلشیری که به واسطه خزان از بین رفته، او هم در آتش هوس تهران میسوزد.
هوش مصنوعی: غم بیپایانی که هیچ حد و مرزی ندارد، همان غم جدایی و فقدان است. و شبی که صبحی در آن نیست، به معنای شب هجران و فراق است.
هوش مصنوعی: اگر غیرت عشق را در وجودت ندارید، به جز اینکه یوسف زلیخا در این زندان اسیر است، هیچ تأثیری در شما نخواهد بود.
هوش مصنوعی: نمیتوان از پزشک فقیر توقع داشت که به دلیل بیدردی و بینیازیاش از درمان، بیدلیل و بیجا از او قدردانی شود.
هوش مصنوعی: تا چه زمانی و چه مدت باید گل برای خندیدن باشد؟ در باغ بارانهای بهاری، قلبی سوخته و غمگین مثل من نیز وجود دارد که در حال گریان است.
هوش مصنوعی: هر یک از اشکهای ما مانند جویباری است که از چشمه چشمانمان جاری میشود. این ادعا که این دریا یا آن شهرستان است، به حقیقت نمیرسد.
هوش مصنوعی: هر روز که تصمیم میگیرم غم تو را فراموش کنم، ولی اشتیاق من به زیباییات بیشتر از همیشه است.
هوش مصنوعی: دلم تنگ شده برای تهران، چون گلشن شیراز که در فصل خزانی به سر میبرد، حالا حال و روز من هم آشفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم پرنور که مست نظر جانانست
ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست
خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد
سجده گاه ملک و قبله هر انسانست
هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم
[...]
دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست
بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست
گه آنست که جان خو ز بدن باز کند
که میان من و جان وقت غم هجرانست
غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست
[...]
دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست
زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست
خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من
که بیا لعل شکرخای تواش درمانست
صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن
[...]
میر میخانهٔ ما سید سر مستانست
رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست
نور چشم است و به نورش همه را می بینم
آفتابیست که در دور قمر تابانست
چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
[...]
در نهان خانه وحدت قمری پنهان است
که همو جان جهانست و همو جانانست
هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست
عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست
پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.