دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست
زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست
خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من
که بیا لعل شکرخای تواش درمانست
صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن
مگر ای دوست شب هجر تو بی پایانست
دیده ی بخت من غمزده ی شوریده
سالها تا ز غم عشق رخت گریانست
مهر رخسار چو خورشید تو اندر دل ما
به سرو جان تو سوگند که صد چندانست
مدّتی تا به هوای قد آن سرو بلند
مرغ جانم به سر کوی تو در طیرانست
دادم امروز بده از شب وصلت زیراک
خانه ی عمر من از جور جهان ویرانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن از زیبایی و جذابیت محبوبش سخن میگوید و احساس غم و درد جدایی را برای او بیان میکند. او میگوید که در دیدن چهره محبوبش حیران و شگفتزده است، زیرا زیباییاش اکنون چندین برابر شده است. شاعر از خستگی و رنج ناشی از فراقش صحبت میکند و میگوید که بازگشت محبوبش تنها درمان دردهایش است. او اشاره میکند که عمرش در انتظار وصال محبوب گذشته و شبهای دلتنگیاش بینهایت طولانی است. در ادامه، غم عشق و زیبایی محبوبش به مانند خورشیدی در دلش میدرخشد و او هیچگاه از یاد او غافل نمیشود. در نهایت، شاعر با اشاره به نابودی خانهی عمرش به دلیل دشواریهای زندگی و دوری از محبوب، خواستار وصال و دیدار اوست.
هوش مصنوعی: چشمانم به زیباییهای تو خیره ماندهاند چون زیبایی چهرهات امروز به شدت چند برابر شده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری تو خسته و درمانده شدهام، ای مسکین من! بیایی که لبهای شیرین تو میتواند تسکینم دهد.
هوش مصنوعی: ما صبح وصالت را ندیدیم و عمرمان درگذشت. مگر اینکه ای دوست، شب جدایی تو به پایان نمیرسد.
هوش مصنوعی: چشم خوشبختی من سالهاست که از شدت غم و اندوه به حالتی آشفته درآمده و به خاطر اشکهای عشق، همیشه غمگین و گریان است.
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات مانند خورشید در دل ما تابان است و به جان تو سوگند که این عشق و محبت چند برابر بیشتر از آن چیزی است که به نظر میآید.
هوش مصنوعی: مدتی است که به خاطر زیبایی و قامت بلند تو، روح من همیشه در حال پرواز به سوی توست.
هوش مصنوعی: امروز تمام خواستههای خود را به تو میدهم تا از شب وصال تو بهرهمند شوم، زیرا زندگیام به خاطر سختیهای دنیا نابود شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم پرنور که مست نظر جانانست
ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست
خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد
سجده گاه ملک و قبله هر انسانست
هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم
[...]
دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست
بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست
گه آنست که جان خو ز بدن باز کند
که میان من و جان وقت غم هجرانست
غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست
[...]
سر من در غم سودای تو بی سامانست
درد من در غم هجران تو بی درمانست
دل اگر بردی و بازم ندهی نیست عجب
کار دل سهل بود لیک سخن در جانست
گر به وصلم بنوازی چه شود ای دلبر
[...]
میر میخانهٔ ما سید سر مستانست
رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست
نور چشم است و به نورش همه را می بینم
آفتابیست که در دور قمر تابانست
چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
[...]
در نهان خانه وحدت قمری پنهان است
که همو جان جهانست و همو جانانست
هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست
عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست
پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.