گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مرا که هجر تو در ششدر هلاک انداخت

پس از تو نرد غم عشق با که خواهم باخت

زهر چه هست بپرداختیم خانه ولی

زدوست خانه دل را نمیتوان پرداخت

بمزدقان برو ای باد مژگانی بر

که ترکی از تو همه فارس را مسخر ساخت

بر آن نگار زرندی چه شد مسلم فارس

لوای حسن دگرباره بر عراق افراخت

شد است خاک من اکسیر عشق پنداری

تنم زبوته مهرت فلک زبسکه گداخت

رسد بکعبه مقصود آن طلبکاری

که پای را زسر اندر ره طلب نشناخت

اگر خدای نمی‌خواست کردن آشفته

چرا شکنج سر زلف تو پریشان ساخت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت

که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت

دو دوست یک نفس از عمر برنیاسودند

که آسمان به سر وقتشان دو اسبه نتاخت

چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
جهان ملک خاتون

چو در فراق تو یک دم نمی توانم ساخت

بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت

فراق روی تو ما را چنان نزار فکند

که هر که دید مرا از خیال وانشناخت

ببرد از من بیچاره صبر و هوش رخش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
اهلی شیرازی

کسی که حق حریفان مهربان نشناخت

سزاست گر جگرش جور ناکسان خون ساخت

دریغ نیست مرا جان اگر چه دیر نماند

دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت

رمید مرغ دل ما از آن چمن آن روز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
اسیر شهرستانی

کسی که در قدح دیگران بهار گداخت

مرا در آتش افسرده خمار گداخت

شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم

نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت

توبه کردم آسمان میخانه ساخت

[...]

صامت بروجردی

نه صالح بن وهب از کمین سمند بتاخت

به قصد پهلوی سلطان دین سنان افراخت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه