گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مرا که هجر تو در ششدر هلاک انداخت

پس از تو نرد غم عشق با که خواهم باخت

زهر چه هست بپرداختیم خانه ولی

زدوست خانه دل را نمیتوان پرداخت

بمزدقان برو ای باد مژگانی بر

که ترکی از تو همه فارس را مسخر ساخت

بر آن نگار زرندی چه شد مسلم فارس

لوای حسن دگرباره بر عراق افراخت

شد است خاک من اکسیر عشق پنداری

تنم زبوته مهرت فلک زبسکه گداخت

رسد بکعبه مقصود آن طلبکاری

که پای را زسر اندر ره طلب نشناخت

اگر خدای نمی‌خواست کردن آشفته

چرا شکنج سر زلف تو پریشان ساخت