گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

میر میخانهٔ ما سید سر مستانست

رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست

نور چشم است و به نورش همه را می بینم

آفتابیست که در دور قمر تابانست

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

تو مپندار که او از نظرم پنهانست

گر فروشند به صد جان نفسی صحبت او

بجز ای جان عزیزم که نکو ارزانست

گنج اگر می طلبی در دل ما می جویش

ز آنکه گنجینهٔ او کُنج دل ویرانست

دُردی درد به من ده که خوشی می نوشم

من دوا را چه کنم درد دلم درمانست

رند مستی به تو گر روی نماید روزی

نعمة الله طلب از وی که مرا جانانست

 
 
 
حسابداری شخصی تدبیر - پیامک‌هاتو تراکنش کن!
غزل شمارهٔ ۳۰۹ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابن یمین

دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست

بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست

گه آنست که جان خو ز بدن باز کند

که میان من و جان وقت غم هجرانست

غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست

[...]

جهان ملک خاتون

دیده‌ام در رخ جان پرور تو حیرانست

زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست

خستهٔ روز فراقت شده‌ام مسکین من

که بیا لعل شکرخای تواَش درمانست

صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
شاه نعمت‌الله ولی

کشتهٔ حضرت او زندهٔ جاویدانست

ایمن از مرگ بود زنده جاوید آنست

نقد گنجینه که شاهان جهان می جویند

گنج عشقست که در کنج دل ویرانست

دل ندارد به جز از خدمت دلدار مراد

[...]

قاسم انوار

در نهان خانه وحدت قمری پنهان است

که همو جان جهانست و همو جانانست

هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست

عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست

پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
اسیری لاهیجی

دلم ز شوق رخت بی سرو سامان است

جان ز سودای سر زلف تو سرگردانست

عالم از پرتو حسن تو نماید روشن

همه ذرات ز مهر رخ تو تابانست

بخدا هرکه دلیلی طلبد گو بخود آ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه