گنجور

 
قاسم انوار

در نهان خانه وحدت قمری پنهان است

که همو جان جهانست و همو جانانست

هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست

عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست

پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید

هر گدایی که ز کوی تو رسد سلطانست

دلم از دست ببردی و بهجران دادی

داستان من شوریده ازین دستانست

گر بصدنامه نویسم صفت مشتاقی

اشتیاقم بملاقات تو صد چندانست

رسم آشفتگی و وصف پریشانی ها

بی خطا چین سر زلف ترا در شانست

قاسم از شیوه سودای تو شوریده دلست

دل سودا زده با عشق تو جان در جانست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode