گنجور

 
ابن یمین

دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست

بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست

گه آنست که جان خو ز بدن باز کند

که میان من و جان وقت غم هجرانست

غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست

غم جانست که او را ره بی پایانست

آه از آنروز که عزم سفرم باید کرد

اولین منزل من عرصه گورستانست

چون برندم بلب گور و نهندم در خاک

بهمان قاعده و رسم که در دورانست

تن تنها بگذارند و نماند با من

بجز اعمال اگر کفر و اگر ایمانست

دستگیری نکند مال و زن و فرزندم

مگرم آن عملی کان صفت رحمانست

راستی و کرم و لطف و کم آزاری و داد

هر چه زین نوع بود آنهمه با انسانست

سفری دور و درازست که اندر پیش است

مرکبی سست و ضعیف است که زیر رانست

بر تن زار خود ایدوست بزاری بگری

که رهی پر خطر از پیش و ز پس طوفانست

جان چو مرغیست گرفتار قفس بی پروبال

یا چو بیچاره غریبیست که در زندانست

نیست اندر عملش آنکه ورا گیرد دست

طاعتش جمله گناهست و عمل عصیانست

عمر ضایع شده و داده جوانی بر باد

هر چه کردست همه عمر بر او تاوانست

نیکبخت آنکه ز باطل سوی حق روی نهاد

مقبل آن دل که درو معرفت سبحانست

حاصل از ذکر خدایست کمال همه کس

آنچه بی ذکر خدایست همه نقصانست

یا رب از ما نظر رحمت خود باز مگیر

که درین درد مرا رحمت تو درمانست

عفو کن بار خدایا تو گناهان مرا

که مرا زاتش خجلت جگری بریانست

گر چه اندر عملم نیست کم از طاعت و بیش

لیک اندر کرمش بیش ز پیش احسانست

هست محمود یمین عاصی و مفلس شده پیر

در دو عالم بامید کرم یزدانست