هر که را سر زوفا خاک ره مقصود است
بخت مقبل بود و طالع او مسعود است
شعله طور بود یا که گلستان خلیل
پرتو عارض تو یا شرر نمرود است
سر زخاکم نزند زآتش دل هیچ گیاه
ور گیا روید از او لاله خون آلود است
صبح نورانی وصل تو مرا عید سعید
شب ظلمانی هجرت اجل موعود است
حاش لله که نهد کس بسرش دست قبول
هر که در حلقه صاحب نظران مردود است
پیر میخانه برهنش نستاند چکنم
که مرا خرقه و سجاده ریا آلود است
گفتی آشفته چه جنس است ترا رخت وجود
تارش از زلف بتان رشته و عشقش پود است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره اهمیت عشق و وصال محبوب و شرایط روحی شاعر است. شاعر میگوید هر کس در مسیر عشق قرار گیرد، شانس و اقبال خوشی نصیبش خواهد شد. او عشق را همچون آتشی میداند که از دلش شعله ور است و حتی اگر در جایی بیابانزده باشد، همچنان به عشق ادامه میدهد. همچنین، شاعر به شادی وصال و غم هجرت از معشوق اشاره میکند و بیان میکند که هیچکس نمیتواند او را به پذیرش غیر محبوب وادار کند. در نهایت، به وضعیت خودش در میان جامعه و احساساتش نسبت به عشق و زیباییهای آن پرداخته است.
هوش مصنوعی: هر کسی که موهایش بر سر راه کسی دیگر باشد، نشان از خوش شانسی و آینده روشن اوست.
هوش مصنوعی: آیا نور چهره تو همان شعلهای است که بر کوه طور درخشید یا اینکه همچون باغ خلیل، زیبایی و صفاست؟ یا اینکه این درخشندگی، همان شرر نمرود است که در برابر ابراهیم قرار گرفت؟
هوش مصنوعی: اگر سر من بر روی خاک بیفتد، هیچ گیاهی از آتش دل من رشد نخواهد کرد. و اگر هم گیاهی از آن خاک بیرون بیاید، لالهای خواهد بود که خون آلود است.
هوش مصنوعی: صبح دلانگیز وصال تو برای من همانند عید مبارک است، در حالی که شب تاریک و دشوار هجرت، زمانی است که برایم به انتظار آن روز موعود نشستهام.
هوش مصنوعی: نمیشود که هر کسی را به راحتی بپذیریم و به او احترام بگذاریم. هر کسی که در میان اندیشمندان و صاحبنظران مورد قبول نیست، نباید مورد تایید قرار گیرد.
هوش مصنوعی: پیر میخانه نمیگذارد که من از او سؤالی بکنم، چون خودم در ظاهرم با ریا و تظاهر آغشتهام.
هوش مصنوعی: گفتی که چرا اینقدر درهم و پریشانم؟ لباس وجود من از تارهای زلف معشوق بافته شده و عشق او مانند پودی است که این پارچه را شکل داده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سینهام مجمر و عشق آتش و دل چون عود است
این نفس نیست که برمیکشم از دل، دود است
دل ندانم ز خدنگ که به خون خفت ولی
اینقدر هست که مژگان تو خونآلود است
از تو گر لطف و کرم ور همه جور است و ستم
[...]
خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است
این که جوینده و یابندهٔ هر موجود است
جلوهٔ پاک طلب از مه و خورشید گذر
زانکه هر جلوه درین دیر نگه آلود است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.