گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

هر که را سر زوفا خاک ره مقصود است

بخت مقبل بود و طالع او مسعود است

شعله طور بود یا که گلستان خلیل

پرتو عارض تو یا شرر نمرود است

سر زخاکم نزند زآتش دل هیچ گیاه

ور گیا روید از او لاله خون آلود است

صبح نورانی وصل تو مرا عید سعید

شب ظلمانی هجرت اجل موعود است

حاش لله که نهد کس بسرش دست قبول

هر که در حلقه صاحب نظران مردود است

پیر میخانه برهنش نستاند چکنم

که مرا خرقه و سجاده ریا آلود است

گفتی آشفته چه جنس است ترا رخت وجود

تارش از زلف بتان رشته و عشقش پود است

 
 
 
یغمای جندقی

سینه‌ام مجمر و عشق آتش و دل چون عود است

این نفس نیست که برمی‌کشم از دل، دود است

دل ندانم ز خدنگ که به خون خفت ولی

اینقدر هست که مژگان تو خون‌آلود است

از تو گر لطف و کرم ور همه جور است و ستم

[...]

اقبال لاهوری

خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است

این که جوینده و یابندهٔ هر موجود است

جلوهٔ پاک طلب از مه و خورشید گذر

زانکه هر جلوه درین دیر نگه آلود است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه