گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زهجر زلف تو گفتم شبی کنیم شکایت

فغان که این شب تیره نمیرسد بنهایت

نمیدهد دلم از دست دامن شب یلدا

که در درازی و تاری ززلف تست کنایت

بسوزی ار بعدالت ببخشی ار زکرامت

زتست بخشش و رحمت زماست جرم و جنایت

دعا کنم چو بدشنام نام من بلب آری

که فحش از آن لب شیرین کرامتست و عنایت

حدیث عشق زپروانه پرس وصدق از او جو

که سوخت جانش و از سوختن نکرد شکایت

بغیر شمع که میسوخت شب بحالت زارم

کسی بشام فراق توام نکرد حمایت

بدیده رشگ برد دل برای دیدن رویت

ببین که بخل چه قدر است و رشگ تا به چه غایت

بجز نسیم سحر کو شمیم زلف تو آورد

کسی بزخمی ناسور دل نکرد رعایت

فراق نامه آشفته گر بکوه بخوانی

بسنگ خاره کند آه درمند سرایت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت

به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت

بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم

قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت

ملامت من مسکین کسی کند که نداند

[...]

سلمان ساوجی

هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت

خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت

جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا

نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت

بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را

[...]

شمس مغربی

گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت

نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت

ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق

نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت

نهایت همه انبیا و رسل گذشته

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شمس مغربی
امیرعلیشیر نوایی

جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت

به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت

پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم

مگر که همت پیر مغان نمود هدایت

ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی

[...]

محتشم کاشانی

کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت

که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت

غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل

ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت

سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه