گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عقرب زلف کجت بماه قرین است

ما رسیه خازن بهشت برین است

زهره چنگی که مشتریست غلامش

مشتری آن غلام زهره جبین است

گفتمش از کعبه برد جانب دیرم

گفت مکن شکوه رسم عشق چنین است

جم که مسخر نمود ساحت عالم

نام تواش زیب بخش مهر و نگین است

عقل بسودای خال تست که از چیست

هندوی آتش پرست خلد نشین است

من بدم واپسین خوشم که تو گفتی

وعده وصلم بروز بازپسین است

ترک نگاهت اشاره کرد بیغما

صبر و خرد برد و نوبت دل و دین است

لعل و قدت را نمونه کوثر و طوبی

باغ جمالت بهشت روی زمین است

من نخورم بی لبت شراب زکوثر

زهر بود بی تو گرچه ماء معین است

هر کسی آشفته با کسی بودش کار

حیدر صفدر ترا امام مبین است