گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ز رعنایی چه نازد سروبُن یا گل ز زیبایی

که با سرو گل‌اندامی سری داریم و سودایی

هجوم خط و ارباب هوس گرد لبت نوشد

چو بر تنگ شکر مور و مگس آورده غوغایی

حریفان انجمن سازند با ساز و طرب هرشب

مرا عیش نهان کافی به یاد روی زیبایی

دریغ از دانش و دین و فسوس از حکمت و عقلم

که در قید جنون مفتون بود هر گوشه دانایی

بده پیمانه‌ای کز هردو عالم وارهم ساقی

که اهل عشق را بیرون از این دو هست دنیایی

کنی گر صد تجلی سوزم و مشتاق دیدارم

مگر پروانه را از سوختن بوده است پروایی

مخالف می‌زنی مطرب نوا در پرده قانون

که عاشق را به بزم دل بود مزماری و نایی

گل روی تو را آشفته باید مدح‌خوان باشد

بلی بر گل به جز بلبل سزا کی بوده گویایی

حدیث چشمه خور را مجو از چشم خفاشان

گرت باید سخن روشن بجو این سِر ز حربایی

کجا در بوستان در سایه سرو چمان آید

به گلزار درون آن را که باشد سروبالایی

حدیث عشق آشفته که مشهور است در آفاق

حرامش باد جز عشق علی گر پخته سودایی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode