هر روز به هر دستی رنگی دگر آمیزی
هر لحظه به هر چشمی شور دگر انگیزی
صد بزم بیارایی هر جا که تو بنشینی
صد شهر بیاشوبی هرجا که تو برخیزی
چون مار کنی زلفین وز پرده برون آیی
ناگه بزنی زخمی چون کژدم و بگریزی
فتنه کنیم بر خود پنهان شوی از چشمم
چون فتنه برانگیزی از فتنه چه پرهیزی
مژگان تو خونم را چون آب همی ریزد
تو بر سر من محنت چون خاک همی بیزی
خون ریخته میبینی گوئی که نه خون توست
از غمزه بپرس آخر کاین خون که میریزی
بردی دل خاقانی در زلف نهان کردی
ترسم ببری جانش در طره در آویزی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر محبت و دلبستگی شاعر به محبوبش است. شاعر از زیباییهای محبوب میگوید که هر روز و هر لحظه تازه و جذاب به نظر میرسد. او از تأثیر قدرتمند محبوب بر احساسات و زندگیاش سخن میگوید و اینکه حضور او میتواند شور و هیجان زیادی ایجاد کند. شاعر به زلفها و مژگان محبوب اشاره میکند و از درد و رنجی که از محبت او به دل دارد صحبت میکند. او به نوعی هشدار میدهد که این عشق میتواند به زودی جانش را به خطر بیندازد و به همین دلیل نگرانی و اضطرابش را بیان میکند. در کل، این شعر ترکیبی از عشق شیرین و دردناک را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: هر روز با دستهای مختلف رنگهای جدیدی به زندگیام میزنم و هر لحظه با نگاههای تازه، احساسی متفاوت را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: هر جا که تو حضور داشته باشی، با زیبایی و شکوهی خاصی همراه است و هر زمانی که تو برخیزی و حرکت کنی، دنیای اطراف را تحت تأثیر قرار داده و به هم میزنید.
هوش مصنوعی: زمانی که زلفهایت را کنار بزنی و ناگهان از پس پرده بیرون بیایی، به طرز غیرمنتظرهای ضربهای چون نیشِ کژدم برمیزنی و سپس سریعاً فرار میکنی.
هوش مصنوعی: ما خودمان را دچار مشکلی میکنیم که وقتی تو از خودت پرده برمیداری و خود را نشان میدهی، من نمیتوانم از تو دور شوم و از این آشفتگی که خودم به وجود آوردهام، فراری باشم.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و دلربایت مانند آبی است که خون قلبم را میریزد و تو بر سر من مشکلات و دردها را مانند خاکی که بر سرش میریزد، فرو میکشی.
هوش مصنوعی: تو میگوئی که این خون، خون تو نیست و در واقع نمیفهمی چه بر سرت میآید. از دلایل این وضعیت بپرس، زیرا این خون که بر زمین میریزد، نشانهای از درد و رنجی است که درگذر زمان بر تو وارد شده است.
هوش مصنوعی: دل خاقانی را با زلف پنهانیات ربودی و میترسم که جانش را نیز در قید طرهات اسیر کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در پرده قانون چند بی فایده آویزی
مطرب ره عشقی زن تا شور برانگیزی
تا مستی عشقت هست مستان می انگوری
چون باده صافی هست با درد چه آمیزی
عقلت بمثل شیر است عشقت بیقین آتش
[...]
هرجا که تو بنشینی، صد فتنه برانگیزی
هر فتنه شود هفتاد، هر لحظه که برخیزی
کام دل هر عاقل، از لعل شکر خایی
دام ره هر دانا، با زلف دلاویزی
از جلوه رخ بیضا، در هاله تو می پوشی
[...]
صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی
صد آه شررریزی یک شعر دلآویزی
در عشق و هوسناکی دانی که تفاوت چیست
آن تیشهٔ فرهادی این حیلهٔ پرویزی
با پردگیان برگو کاین مشت غبار من
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.