گنجور

 
افسر کرمانی

هرجا که تو بنشینی، صد فتنه برانگیزی

هر فتنه شود هفتاد، هر لحظه که برخیزی

کام دل هر عاقل، از لعل شکر خایی

دام ره هر دانا، با زلف دلاویزی

از جلوه رخ بیضا، در هاله تو می پوشی

وز سبزه خط عنبر، بر لاله بیاویزی

بر فرق سر خورشید، خاک سیه از غیرت

زآن کاکلِ مُشک افشان، ای ماه تو می بیزی

از زلف عبیر آسا، در هاله قمر پوشی

وز طلعت چون بیضا، در لاله گهرریزی

از لعل روان پرور، با معجز عیسایی

وز چشم ستم گستر، با فتنه چنگیزی

در کوه غم عشقت، خوبان همه فرهادند

صد حیف که چون شیرین، هم صحبت پرویزی

از خانه خود ای دوست، من رفتم و او آمد

وقت است فریدون وار، با حادثه بستیزی

ای آن که دل ما شد، دیوانه زنجیرت

گیرم که پری زادی، از ما ز چه بگریزی

ای آن که تو را باشد، رخساره چو آیینه

از آه دل افسر، تا چند نپرهیزی؟

 
 
 
خاقانی

هر روز به هر دستی رنگی دگر آمیزی

هر لحظه به هر چشمی شور دگر انگیزی

صد بزم بیارایی هر جا که تو بنشینی

صد شهر بیاشوبی هرجا که تو برخیزی

چون مار کنی زلفین وز پرده برون آیی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

در پرده قانون چند بی فایده آویزی

مطرب ره عشقی زن تا شور برانگیزی

تا مستی عشقت هست مستان می انگوری

چون باده صافی هست با درد چه آمیزی

عقلت بمثل شیر است عشقت بیقین آتش

[...]

اقبال لاهوری

صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی

صد آه شررریزی یک شعر دل‌آویزی

در عشق و هوسناکی دانی که تفاوت چیست

آن تیشهٔ فرهادی این حیلهٔ پرویزی

با پردگیان برگو کاین مشت غبار من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اقبال لاهوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه