آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۴

در پرده قانون چند بی فایده آویزی

مطرب ره عشقی زن تا شور برانگیزی

تا مستی عشقت هست مستان می انگوری

چون باده صافی هست با درد چه آمیزی

عقلت بمثل شیر است عشقت بیقین آتش

ای شیر رسید آتش وقتست که بگریزی

در مجلس میخوران صوفی چو مقیمستی

از توبه و از پرهیز آن به که بپرهیزی

در جلوه بت کشمیر در جام می خلار

تا از سر عقل و دین یکباره تو برخیزی

ای عقل مکن پنجه با عشق قوی بازو

ای صعوه تو با شاهین بیهوده چه بستیزی

آشفته اسیرستی در دام هوای نفس

در سایه شیر حق آن به که تو بگریزی