ساقی بیار جامی از آن مایه خوشی
تا بیخ غم بسوزم از آن آب آتشی
گر داروی خوشی بقدح باشدت بیار
زیرا که دل دیده بدوران آن خوشی
خوش میزنی به پرده تو مطرب نوای عشق
چون این نوا کسی نشنیده بدلکشی
ای چشم یار حالت مستیت چون بود
چون خون خلق خورده نگاهت بسرخوشی
بلبل که پیش گل بسراید غزل هزار
پیش رخت چو غنچه کشد پیشه خامشی
تا نشنوم نصحیت ارباب هوش را
بگذار تا بمانم در خواب بیهشی
آشفته همچو مرغ بنخجیر گه پرد
شاید باشتباه بدامش تو درکشی
پندارم ای غلام ثناخوان حیدری
ورنه کسی ندیده نگارین به این کشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از غایت تنزه و خوبی و دلکشی
پنداشتم که جنت عدنست از خوشی
در سر کشیده شاخ شجرهای اوحلل
در بر گرفته خاک چمن های او وشی
بر گلبنان گنبد اخضر نهاد او
[...]
ای صورت تو آیت زیبائی و خوشی
نقشی کجا چو قامت آن دلربا کشی
بر فرق خاک تیره در دست آب پاک
ز آنروی آبدار گل لعل آتشی
زلفی چنانک، شام سر آسیمه بر شفق
[...]
ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی
دم میدهی تو گرم و دم سرد میکشی
خالی است اندرون تو از بند لاجرم
خالی کننده دل و جان مشوشی
نقشی کنی به صورت معشوق هر کسی
[...]
گر بفریب می کشی ور بعتاب می کشی
دل بتو می کشد مرا زانک لطیف و دلکشی
آب حیات می برد لعل لب چو آتشت
واب نبات می چکد زان لب لعل آتشی
حاصل من ز خطّ تو نیست بجز سیه رخی
[...]
حیف آیدم که چون تو نگار پریوشی
گردد ندیم و همنفس دیو ناخوشی
تا عالمی نسوزد از این آه آتشین
از خون دیده میزنم آبی بآتشی
عشاق را بقامت تو دل همی کشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.