حیف آیدم که چون تو نگار پریوشی
گردد ندیم و همنفس دیو ناخوشی
تا عالمی نسوزد از این آه آتشین
از خون دیده میزنم آبی بآتشی
عشاق را بقامت تو دل همی کشد
چون قد تو ندید کسی سرو دلکشی
سلطانیم نگر که همه شب بکوی تو
بالین ز خشت دارم و از خاک مفرشی
تا دیده دل بروی تو آنخال عنبرین
دارم بسان زلف تو حال مشوشی
من نیز بودم آدمی و عقل داشتم
دیوانه گشتم از غم چون تو پریوشی
در روز حشر مست برآید حسین اگر
نوشد ز لعل تو می صافی بیغشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بیتهای شعر، شاعر از عشق و دلباختگی خود به محبوبی با جمال دلنشین سخن میگوید. او احساس میکند که وجود نشانهها و زیباییهای محبوبش، باعث دیوانگیاش شده است. شاعر به تصویر کشیدن درد و اندوهی که از فراق و دوری محبوب به دل دارد، میپردازد و از آتش شوق و اشکهایش میگوید. او همچنین به شبهایی اشاره میکند که در انتظار محبوبش میگذراند و از زحمت و رنجی که در این راه متحمل میشود، سخن میگوید. در نهایت، شاعر با اشاره به روز حشر، به امیدی در نوشیدن از عشق محبوب و دست یافتن به صفا و خلوص میرسد.
هوش مصنوعی: حسرت میخورم که من هم مثل تو با زیبایی و لطافت باشم و با همراهی کسانی که روحشان زشت و ناخوشایند است، ارتباط برقرار کنم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که کسی به خاطر این اندوه و درد، دچار آتش خشم نشود، من با عشق و اشک خود، در تلاش هستم که آبی بر آتش این احساسات بزنم.
هوش مصنوعی: عاشقان به قامت تو دل میسپارند، زیرا هیچکس مانند تو را با تناسبی دلفریب ندیده است.
هوش مصنوعی: من در کنار تو مانند سلطان زندگی میکنم، حتی اگر شبها بر روی زمین دراز بکشم و از خاک برای خود فرشی بسازم.
هوش مصنوعی: چشمم به روی تو است و در دل بویی شبیه به عطر خوش عنبر دارم، مانند حال و وضعی که زلف تو به من میدهد.
هوش مصنوعی: من هم آدمی بودم و عقل داشتم، اما از غم و اندوهی که داشتم دیوانه شدم، چون تو معشوقهای بینظیر و زیبا هستی.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، اگر حسین به سراغ تو بیاید و از لعل تو نوشیدنی پاک و خالص بگیرد، به اندازهای شاد و سرمست خواهد شد که احساس خوشحالی و بیغشی در او نمایان خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از غایت تنزه و خوبی و دلکشی
پنداشتم که جنت عدنست از خوشی
در سر کشیده شاخ شجرهای اوحلل
در بر گرفته خاک چمن های او وشی
بر گلبنان گنبد اخضر نهاد او
[...]
ای صورت تو آیت زیبائی و خوشی
نقشی کجا چو قامت آن دلربا کشی
بر فرق خاک تیره در دست آب پاک
ز آنروی آبدار گل لعل آتشی
زلفی چنانک، شام سر آسیمه بر شفق
[...]
ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی
دم میدهی تو گرم و دم سرد میکشی
خالی است اندرون تو از بند لاجرم
خالی کننده دل و جان مشوشی
نقشی کنی به صورت معشوق هر کسی
[...]
گر بفریب می کشی ور بعتاب می کشی
دل بتو می کشد مرا زانک لطیف و دلکشی
آب حیات می برد لعل لب چو آتشت
واب نبات می چکد زان لب لعل آتشی
حاصل من ز خطّ تو نیست بجز سیه رخی
[...]
با هر که غیر ماست چو شیر و شکر خوشی
با ما چه موجب است که چون آب و آتشی
ما همچو آب در قدمت سر نهاده ایم
ای سرو سرفراز سر از ما چه می کشی
می گفت شانه با سر زلفت که از چه رو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.