در عاشقی گشتم زبون ای کاش دل خون میشدی
عقلم ز سر کردی برون ای کاش مجنون میشدی
ای عشق عالمسوز من وی برق جانافروز من
آتش زدی چون نی به جان ای کاش بیرون میشدی
میخواست با سبحه به دل زاهد کند زنار من
ای دل نکردی این عمل حقا که مغبون میشدی
ای لؤلؤ بحرین دل بیجا چه ریزی از بصر
گر مانده بودی در صدف تو در مکنون میشدی
از عقل و دین بیگانهام سودایی و دیوانهام
آشفته این شور جنون ای کاش افزون میشدی
قاصد چو آمد سوی تو آهسته رفتم همرهش
گفتم مبر نامم برش زیرا که محزون میشدی
تا حالت زار مرا دانی که چون شد از غمت
ای کاش در زلف بتی چون خویش مفتون میشدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.