دوست میدارم که گیرم دلبری
پاکدامن شاهدی جنگ آوری
دادخواهان روز حشر از دست تو
داوری دارند و تو خود داوری
ملک دل چشمت گرفت از غمزه ای
کعبه را تسخیر کرده کافری
یوسفت چون بنده شد غلمان غلام
کی به ببینی سوی چون ما چاکری
ایکه چون منصور گفتی حرف حق
داربر پاشد اگر داری سری
کس ندیده غیر از آن زلف سیاه
هندوئی کز ماه سازد بستری
مدح حیدر عادت است آشفته را
ظلم باشد گوید ار از دیگری
از دل عشاق خیزد مهر دوست
نیست در هر بحر زینسان جوهری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف عشق و زیباییهای محبوبی است که به صورت خاص توصیف شده است. شاعر از دلبری و پاکدامنی محبوب سخن میگوید و ارتباط آن را با عدالت و داوری روز قیامت بیان میکند. او به قدرت چشمان محبوب اشاره میکند که دلها را میرباید و در عین حال زیباییهایی که ناشی از آن است، شگفتانگیز میداند. شاعر همچنین به عشق و وفاداری عاشقان اشاره میکند و تصریح میکند که این مهر و عشق از دلها برمیخیزد و در میان همه وجودها نظیرش نیست.
هوش مصنوعی: دوستی را میخواهم که دلی پاک و بیآلایش داشته باشد و در عین حال، با زیبایی و شجاعت خود، دل من را به دست آورد.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، شاکیان از تو میخواهند که دربارهی حقایق و injustices قضاوت کنی، در حالی که خودت نیز قاضی هستی.
هوش مصنوعی: چشم تو با یک ناز و نگاهش دل مرا به تصرف درآورد، آنچنان که حتی کعبه را هم میشود تسخیر کرد.
هوش مصنوعی: وقتی یوسف به عنوان یک بنده به زندان افتاد، دیگر غلامان و خدمتکاران را نمیتوانی مانند ما که در خدمت هستیم، ببینی.
هوش مصنوعی: هرگاه که حق را با صدای بلند بیان کنی، اگر قدرت و توان پذیرش آن را داری، باید آمادهباشی که عواقب آن را هم بپذیری.
هوش مصنوعی: هیچکس جز موی سیاه یک زن هندی را ندیده که بتواند بستر و زمینهای مانند شب را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: ستایش از حیدر (علی) برای کسی که آشفته و پریشان حال است، به نوعی عادت شده و اگر کسی از فرد دیگری چنین ستایشی کند، به او ظلم کرده است.
هوش مصنوعی: عشق و محبت از دل عاشقان برمیخیزد و این احساس ویژه، در هیچکجا و در هیچ زمینهای مانند آن یافت نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مار را، هر چند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری
سفله طبع مار دارد، بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری
بافکاری بود در شهر هری
داشت زیبا روی و رعنا دختری
سیرت تو هست عین سروری
صورت تو هست محض صفدری
مملکت چون جسم و تو چون دیده ای
محمدت چون بحر و تو چون گوهری
در علو قدر و در کنه شرف
[...]
باز یوسف را نگر در داوری
بندگی و چاه و زندان بر سری
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.