گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

پیش از این بوده بچین صورتگری

نقش او میرفته در هر کشوری

تا که شد نقش بدیع تو عیان

دفتر مانی ندارد زیوری

سدره بالائی بهشتی طلعتی

حور رخساری و غلمان منظری

تا تو جا در خانه دل کرده ای

در نمیگنجد بچشمم دیگری

در صف مژگان چه ای چشم مست

ترک مستی در میان لشکری

خال او هندو رخش آتشکده

لیک از آتش بجوشد کوثری

آب حیوان از دهانت نکته ای

آفتابت پیش عارض اختری

شکوه گفتم از تو بر داور برم

داوری نتوان که خود تو داوری

گر بآتش سوزدم آشفته دوست

به که آبم برفشاند دیگری

گر مس قلبت بسوزد نار عشق

می‌شوی اکسیر اگر خاکستری