گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای خرد طفلی از دبستانت

عقل مدهوش چشم مستانت

شیر نخجیر آهوی نگهت

پور دستان اسیر دستانت

خیز ای شیر عقل کاتش عشق

شرر افکند در نیستانت

شاهد مست شب چوپرده فکند

شمع بیرون کن از شبستانت

نار پستان اگر نجوئی به

گر بود یار نار پستانت

آب آتش مزاج آتش رنگ

ببرد سردی زمستانت

گر چمد سرو قامتی در باغ

چه تمتع زسرو بستانت

خط سبزت بگرد لب سرزد

طوطی آمد بشکرستانت

گفتی آشفته را چه نام و کدام

عندلیبی است از گلستانت

گر مرا رد کنی زخیل سگان

من پناه آورم بسلمانت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

گفتم آن تو نیست خواجه صلاح

گفت چه گفتم آن دو خلقانت

گفت چون نیست گفتم از پی آنک

گر بدو نافذست فرمانت

چون گذاری که بر زند هر روز

[...]

سعدی

آفرین خدای بر جانت

که چه شیرین لبست و دندانت

هر که را گم شدست یوسف دل

گو ببین در چه زنخدانت

فتنه در پارس بر نمی‌خیزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه