آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

ای خرد طفلی از دبستانت

عقل مدهوش چشم مستانت

شیر نخجیر آهوی نگهت

پور دستان اسیر دستانت

خیز ای شیر عقل کاتش عشق

شرر افکند در نیستانت

شاهد مست شب چوپرده فکند

شمع بیرون کن از شبستانت

نار پستان اگر نجوئی به

گر بود یار نار پستانت

آب آتش مزاج آتش رنگ

ببرد سردی زمستانت

گر چمد سرو قامتی در باغ

چه تمتع زسرو بستانت

خط سبزت بگرد لب سرزد

طوطی آمد بشکرستانت

گفتی آشفته را چه نام و کدام

عندلیبی است از گلستانت

گر مرا رد کنی زخیل سگان

من پناه آورم بسلمانت