اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
آن شمع که پروانه صفت بال و پرم سوخت
هرگاه که در خاطرم آید جگرم سوخت
جز صورت او در نظرم هیچ نیاید
کز یک نگه آن مه، دو جهان در نظرم سوخت
از غیرت اغیار چراغ دل و جان مرد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰
هرچند غمی همچو غم بی درمی نیست
آنرا که بود گنج غمت هیچ غمی نیست
مردم ز خمار غم و جامم ندهد یار
در نرگس او شیوه صاحب کرمی نست
با حکم ازل مانع عاشق نتوان شد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳
چشم تو دگر در پی صید دل و جان است
صیادیت از دیدن دزدیده عیان است
گر داشت پری چون تو جمالی چه نهان داشت
پیداست که از شرم جما تو نهان است
حال دل بیچاره مگر جان بتو گوید
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
تشریف کرامت اگر از لطف الهی است
پشمینه مارا چه کم از اطلس شاهی است
گر نامه سفیدی سببش توبه ز عشق است
این نامه سفیدی نبود نامه سیاهی است
چون برگ خزان دیده به پیرانه سرم بین
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
بود از ازلم درد تو وین درد همان است
عشقت ز ازل هرکه رقم کرد همان است
هرچند بهار آمد و ایام خزان رفت
عشاق ترا رنگ رخ زرد همان است
آمد شب و آسوده خوابند جهانی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست
فریادم از آنست که فریاد رسی نیست
از خانقه ایشیخ در کس نگشایند
معلوم شد امروز که در خانه کسی نیست
ای مرغ گرفتار که دوری ز گلستان
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶
چشم همه را بر گل روی تو نگاه است
انصاف بده دیده مارا چه گناه است
طوبی چکنم من که خرابم ز قد تو
سرو تو مگر کمتر از آن شاخ گیاه است
مگذر ز وداع من بیمار که امروز
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
جان من مسکین که گرفتار غم اوست
موقوف بیک گوشه چشم کرم اوست
ما مست جفاییم و نخواهیم زساقی
هر جرعه که بی چاشنی زهر غم اوست
عمری است که در مدرسه از فکر دهانش
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
زاهد بره کعبه رود کاین ره دین است
خوش میرود اما ره مقصود نه این است
تا بود دل خسته غمی بود ز عشقت
هر چند که دیدیم همین بود و همین است
جان دادن و کام از لب معشوق گرفتن
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
با یکدم وصلت غم عالم نتوان گفت
صد ساله سخن باتو بیکدم نتوان گفت
ما وصل نجوییم و غم هجر تو خواهیم
وز نازکی خوی تو این هم نتوان گفت
با زخم تو خاموشم و زخمی دگرست این
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
هرگز بوفا چشم خوشت جانب من نیست
میلت بمن سوخته یک چشم زدن نیست
در معرکه عشق تو هرکس که شهید است
مردست و بر او حاجت چادر ز کفن نیست
در خون جگر گردم و گلگشت من اینست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳
بی شمع رخت هیچ صفا در دل ما نیست
بالله که بی روی تو در کعبه صفا نیست
خواهم سخنی گفت مرنج ای گل رعنا
حیف است که با چون تو گلی بوی وفا نیست
ما اهل وفاییم و زجور تو ننالیم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
در سوختنم آنکه بر افروختن آموخت
شمعی است که پروانه ازو سوختن آموخت
آنروز که تعلیم نظر کرد مرا عشق
اول ز رخ غیر نظر دوختن آموخت
دل سوختن آموخت چو پروانه بعاشق
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲
عیسی دم ما همدم اگر نیست غمی نیست
ما را غم آن کشت که با ماش دمی نیست
ای ابر کرم مرحمتی کن که درین راه
جز اشک من تشنه جگر هیچ نمی نیست
گر وصل تو جویم بگدایی مکنم عیب
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴
برقی که ز نعل فرس سیم تنی خاست
آهی است که از سینه خونین کفنی خاست
پروانه صفت آتش غیرت جگرم سوخت
هرگه که از آن شمع بمجلس سخنی خاست
بر محنت فرهاد بسی گریه که کردم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱
ذوقی است که در تیره شبی چون شب مویت
ناگاه درخشد ز کناری مه رویت
نقاش باندازه کشد نقش تو را چون
کاندازه ندارد صفت روی نکویت
در حلقه عشاق تو آن کعبه جانی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
دور از تو شب و روز مرا خواب حرام است
من خود چه شناسم که شب و روز کدام است
شد نامزد از عشق توام محنت عالم
یا محنت عالم همه را عشق تو نام است
از سنبل زلفش حذر ای آهوی دل کن
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵
گر لب بنهی بر لب مستان چه تفاوت؟
کان مگسان در شکرستان چه تفاوت؟
هرچند پرستیدن بت عیب عظیم است
در مذهب معشوقه پرستان چه تفاوت؟
ماراکه تفاوت نکند نیک و بد خلق
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶
قدرم چو مه از مهر سعادت اثر تست
من هیچ نی ام هرچه بود از نظر تست
ایطایر فرخنده، تو طاووس بهشتی
بخرام که چشم همه بر بال و پر تست
ای آب بقا جرعه خود بخش بخورشید
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵
گر یار مرا میل من خسته بسی نیست
من دانم و او محرم این راز کسی نیست
گر بوالهوسان را هوس شربت وصل است
مارا بجز از چاشنی غم هوسی نیست
من بنده آن شوخ که از تندی و تلخی
[...]