گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

ای ز چشمت خفته در چشم غزالان نازها

بسته رفتار خوشت از کبک، چشم بازها

شعله گردد آشیان ها را گل روی سبد

چون ز شوقت عندلیبان برکشند آوازها

با ملایک ناله ام در شوخی و لرزد سپهر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها

بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها

خفته در راه تو از عجز ای غزال شیرگیر

دست بر بالای یکدیگر نهاده شیرها

گرچه در راه تو عمرم صرف شد چون گردباد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

یک شب از بخت زبون شمعی نشد هم‌دوش ما

برنخیزد صبح جز خمیازه از آغوش ما

در محبت تا حدیث پندگویان نشنود

مغز سر چون شیشهٔ می پنبه شد در گوش ما

نکهت گل بی‌خودی می‌آورد دیوانه را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

عشق را در قید دارد پیکر رنجور ما

گشت زنجیر سلیمان، نقش پای مور ما

پوست تخت فقر ما را مسند آزادگی ست

پادشاه وقت خویشیم و جنون دستور ما

بر سر خوان محبت هر چه خواهی حاضر است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

رهنمایی چون کنم در دیدن او دیده را؟

حاجت تعلیم نبود مردم فهمیده را

هر کسی بیرون نمی آرد سری از زلف او

شانه داند معنی این مصرع پیچیده را

گفتم از اشکم مگر گردون بپرهیزد، ولی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ما گرفتاریم و غیر از ناله نبود کار ما

بیضهٔ بلبل بود هر غنچهٔ گلزار ما

دست بر سر می‌زند همچون مگس شکرفروش

زهر خود را بس که شیرین کرد در بازار ما

عشق کار خویش را کی می گذارد ناتمام

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

احتراز از عشق کی باشد دل دیوانه را؟

شعله، از مستی بود مهتاب، این پروانه را

دل چو دارد مایه ای از عشق، یک داغش بس است

گرم سازد فصل تابستان چراغی خانه را

ناله ی دل در سر زلف سیاهش دور نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما

همچو دریا باد باشد باعث آشوب ما

کو جنونی تا همه عالم ز ما چینند گل

باغبان تا کی گل خود را کند سرکوب ما

همچو دل ویرانه ای داریم پر گرد و غبار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

عشق دیگر در فغان آورده ناقوس مرا

غنچهٔ گلبرگ آتش کرده فانوس مرا

کاشکی اندیشه ای از باطن عصمت کند

عشق بر گردن نگیرد خون ناموس مرا

در حریم آستانش، چند منع پاسبان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما

ز انتظار او غبار آورد چشم دام ما

عمر رفت و روزگار هجر او آخر نشد

انتظار صبح محشر می کشد این شام ما

در محبت بیش ازین خواری نمی باشد که دل

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما

ای نمکدان لب لعل تو مرهم دان ما

دامن ما ز انتظار لخت دل چون لاله سوخت

خار راه گریه باشد تا به کی مژگان ما

شعله می لرزد ز غیرت همچو شاخ سرخ بید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا

غافل از راه آید و در منزلم بیند ترا

از ترحم سنگ را دل خون شود هر گه چو موج

خنده زن بر گریه ی بی حاصلم بیند ترا

در غم سامان به راه کعبه، ای بت نیستم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

ای قناعت مژده‌ای ده شاه هفت اقلیم را

از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را

می‌دود گر جانب گرداب دایم همچو موج

از معلم کشتی ما دارد این تعلیم را

جان فدای آن رسولی کآورد پیغام دوست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

برق عشق آمد که سوزد خرمن تدبیر را

با گریبان کار افتد دست دامنگیر را

نام من در دفتر اهل شهادت داخل است

کرده ام روشن سواد جوهر شمشیر را

پاسبان مستی ما نیست غیر از تیغ عشق

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

کی به دل آرم خیال آشیان خویش را

کز قفس بیرون نمی خواهم فغان خویش را

همچو مجنون ناتوانی از کجا، عشق از کجا

یافت در صحرا مگر دیوانه جان خویش را؟!

در گلستان محبت، عاقبت چون فاخته

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

کی ز تیغ آفتاب خویش باشد غم مرا

سر بود در راه او چون قطرهٔ شبنم مرا

من که همچون سبزه‌ام هر شبنم آب زندگی ست

از چه دارد ابر بر سر منت عالم مرا

معجز عیسی ز زخم سینهٔ من عاجز است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گر به گوش خود ز مردم بشنوی گفتار را

از خوی خجلت بشویی نسخهٔ اشعار را

شعر خود را گر به از هر شعر دانی دور نیست

بهتر از آب بقا باشد عرق بیمار را

در بلندی همچو آن، دیگر نداری مصرعی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

گل ز بلبل یاد گیرد مستی جاوید را

ذره آموزد سماع بیخودی خورشید را

بعد مردن گر تهیدستی ندارد حاصلی

چیست آمیزش به یکدیگر نبات و بید را

راه آمد شد اگر اینجا ندارد دور نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

نیست ممکن جرعه ی آبی نباشد با نصیب

تشنگان یاخضر می گویند و عارف یانصیب

بر سر یک خوان، جهانی روزی خود می خورد

می برند از شربت آبی همه اعضا نصیب

هر کسی را روزی از جایی مقرر کرده اند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب

می‌زند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب

عمرها رفت و همان بیگانه‌ای با ما، مگر

در قیامت گرم خواهی شد به ما چون آفتاب؟

از بتان هند هرشب محفلم بتخانه است

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
۱۴