کی ز تیغ آفتاب خویش باشد غم مرا
سر بود در راه او چون قطرهٔ شبنم مرا
من که همچون سبزهام هر شبنم آب زندگی ست
از چه دارد ابر بر سر منت عالم مرا
معجز عیسی ز زخم سینهٔ من عاجز است
کی چو داغ آینه سودی دهد مرهم مرا
تا به کی از آتش هر کس گدازم همچو موم
کاشکی بردی دلی از سنگ چون خاتم مرا
در قیامت ساقی کوثر اگر جامی دهد
کافرم گر باشد از آشوب محشر غم مرا
ای که دست قدرتت، هم پنجه ی صنع خداست
مشت خاکی قابلم، گر می کنی آدم مرا
سوخته گر آتش غم شاخسارم را سلیم
میتواند کرد ابر دست او خرم مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: سخن شاعر در این شعر نشاندهندهی غم و اندوه عمیق اوست. او به قدرت آفتاب اشاره میکند و میگوید که غمش همواره با اوست. شاعر خود را به سبزهای تشبیه میکند که هر شبنم، نمادی از زندگی برای اوست و از ابر میپرسد چرا چنین آفتابی بر سرش سایه دارد. او به قدرت معجزه عیسی اشاره میکند و میگوید که زخمهایش فراتر از درمان هستند. همچنین از آتش غم و رنجش میگوید و آرزو میکند که ای کاش دلی از سنگ داشت که بتواند بر مشکلات غلبه کند. در نهایت، او به وعدههایی در قیامت اشاره میکند و از خدا میخواهد که به حال او رحم کند و او را از رنجهایش نجات دهد.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم از تیرهای آفتاب رنجی داشته باشم؟ در مسیر او، مانند قطرهای از شبنم، غمم سرشار است.
هوش مصنوعی: من که مانند گیاه سبز هر قطرهٔ آب زندگیام را دریافت میکنم، چرا ابر باید بر سر من سایه بیفکند؟
هوش مصنوعی: معجزه عیسی نمی تواند کمکی به زخم من کند، زیرا مانند آثار سوخته بر روی آینه، این درد به اندازهای عمیق است که هیچ درمانی نمیتواند آن را برطرف کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که باید هر کس را بر اثر آتش دچار ذوب شدن کنم، مانند موم، چه خوب بود که دلی از سنگ را برای من میبردی، مثل خاتم.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، اگر ساقی کوثر به من جامی بدهد، برای من اهمیت ندارد چون در بحران آن روز، غم و اندوهی که دارم، تمام وجودم را پر کرده است.
هوش مصنوعی: ای کسی که نیروی تو، همانند کاردستی خداست، اگر میخواهی من را تبدیل به انسانی شایسته کنی، من فقط یک مشت خاک هستم.
هوش مصنوعی: اگر آتش غم مرا سوزانده، تنها ابر رحمت او میتواند شکوفههای زندگیام را دوباره سرسبز کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نباشد قید آن گیسوی خم بر خم مرا
کی بصد زنجیر بتوان داشت در عالم مرا
با خیال آن پری خو کرده ام ناصح برو
خوش نمی آید ملاقات بنی آدم مرا
نه منم بی غم نه غم بی من دمی ایزد مگر
[...]
نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا
آب باریک قناعت می کند خرم مرا
یک سر سوزن تعلق نیست با عالم مرا
رشته از پا برنیارد رشته مریم مرا
از شمار موج آگاهم ز روشن گوهری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.