گنجور

 
سلیم تهرانی

احتراز از عشق کی باشد دل دیوانه را؟

شعله، از مستی بود مهتاب، این پروانه را

دل چو دارد مایه ای از عشق، یک داغش بس است

گرم سازد فصل تابستان چراغی خانه را

ناله ی دل در سر زلف سیاهش دور نیست

گر چو موسیقار در فریاد آرد شانه را

کار بر قانون ساقی کن در ایام بهار

ترجمان داری، نهی گر بر زمین پیمانه را

چرخ کج رفتار کی دارد غم افتادگان

از پریشانی نقش پا، چه غم دیوانه را

دلفریبی را تماشا کن که مرغ نامه بر

دام پندارد ز شوق او کبوترخانه را

آنکه بر من گل نمی زد پیش ازین از دوستی

می زند اکنون به چوب گل من دیوانه را

هیچ کس از کاروبار خویش ناخشنود نیست

هدهد قواده تاج سر شمارد شانه را

بی‌فغان در حلقهٔ ما بیدلان نتوان نشست

منصب بلبل بود در بزم ما پروانه را

گرچه گستاخی ست با پیر مغان، اما سلیم

نقلدان بایست باشد طاق‌ها میخانه را

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
وطواط

ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را

چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را

صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن

سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را

نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را

[...]

امیرخسرو دهلوی

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را

از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را

گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر

ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را

هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال

[...]

سلمان ساوجی

محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را

غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را

بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را

این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را

گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند

[...]

ناصر بخارایی

می‌کشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را

هست سوزی کو به شمعی می‌کشد پروانه را

سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم

چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را

میل خالت دارم و اندیشه‌ام از زلف توست

[...]

جامی

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را

دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب

بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه