گنجور

 
سلیم تهرانی

گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما

همچو دریا باد باشد باعث آشوب ما

کو جنونی تا همه عالم ز ما چینند گل

باغبان تا کی گل خود را کند سرکوب ما

همچو دل ویرانه ای داریم پر گرد و غبار

وز برای خاک رفتن، دست ما جاروب ما

رفته ایم از یاد یاران، گرچه دارد در وطن

کاغذ بادی به کف هر طفل از مکتوب ما

ملک هند از آه ما تاریک شد، زان رو سلیم

درنمی‌آید به چشم خلق، زشت و خوب ما

 
 
 
صائب تبریزی

چون ندارد حرف ره در خلوت محجوب ما

پیچ و تاب بی قراری ها بود مکتوب ما

پیش ما وصل لباسی پرده بیگانگی است

چشم می پوشد ز بوی پیرهن یعقوب ما

غیر تسلیم و رضا در وحشت آباد جهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه