کی به دل آرم خیال آشیان خویش را
کز قفس بیرون نمی خواهم فغان خویش را
همچو مجنون ناتوانی از کجا، عشق از کجا
یافت در صحرا مگر دیوانه جان خویش را؟!
در گلستان محبت، عاقبت چون فاخته
بر سر سروی نهادم خان و مان خویش را
نام آن لب بردم و شد عمرها کز ذوق آن
می مکم چون غنچه اطراف دهان خویش را
ای هما، از پهلوی خود کن قناعت همچو من
آخر از بهر که داری استخوان خویش را
آب و نان دیگر نمی خواهم سلیم از روزگار
همچو ساغر وقف می کردم دهان خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره longing و آرزوی انسانی برای دستیابی به عشق و آرامش است. شاعر از محدودیتها و دشواریهای زندگی صحبت میکند و به دنبال مکانی برای آرامش و عشق است. او به عشق مجنون اشاره میکند و میگوید که باید برای رسیدن به عشق تلاش کرد، حتی اگر در این راه دیوانه به نظر برسد. در نهایت، شاعر به قناعت و راضی بودن از شرایط خود اشاره میکند و بیان میکند که دیگر به چیزهای مادی نیاز ندارد و فقط از عشق و زیبایی زندگی راضی است.
هوش مصنوعی: کی میتوانم در دل آرامش آشیان خود را جای دهم، وقتی که از قفس بیرون نمیتوانم فریاد و نالههای خود را داشته باشم؟
هوش مصنوعی: شما مثل مجنون ناتوان هستید و نمیدانید که عشق از کجا به سراغتان آمده است؛ مگر اینکه در صحرا مانند یک دیوانه جان خود را گم کرده باشید؟!
هوش مصنوعی: در باغ دوستی، نهایتاً مانند فاخته، در بالای درختی، خانه و زندگیام را قرار دادم.
هوش مصنوعی: با یادآوری نام آن لبهای زیبا، زندگیام سپری شد. از شوق و لذتی که از آن میگیرم، مانند غنچهای هستم که دور دهان خود را زیبایی میپوشاند.
هوش مصنوعی: ای هما، بهتر است که مانند من به داشتههای خود راضی باشی، چون در نهایت به چه چیزی بیشتر از جسم خودت نیاز داری؟
هوش مصنوعی: من دیگر به آب و نان نیازی ندارم، زیرا از روزگار تنها با آرامش و سکوت عبور میکنم و همچون ساغری که پر از نوشیدنی است، دهان خود را بستهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من که خواهم محو از عالم نشان خویش را
چون نشان تیر سازم استخوان خویش را
کاش وقت آمدن واقف ز رفتن می شدم
تا چو نی در خاک می بستم میان خویش را
تیغ نتواند شدن انگشت پیش حرف من
[...]
مهربانی ها نمودم دوستان خویش را
باز با مدح و ثنا کردم زبان خویش را
چون قلم گویم من اکنون داستان خویش را
خاک پای هر یک از همصحبتان خویش را
چون قلم روزی که میبستم میان خویش را
وقف شرح دوستی کردم زبان خویش را
گر به خود میداشتم دست تسلط در جهان
نوبت اول نمیدادم امان خویش را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.