گنجور

 
سلیم تهرانی

تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما

ز انتظار او غبار آورد چشم دام ما

عمر رفت و روزگار هجر او آخر نشد

انتظار صبح محشر می کشد این شام ما

در محبت بیش ازین خواری نمی باشد که دل

می کند پهلو تهی همچون نگین از نام ما

جسم زار ما ز بس بالید از غم های او

شد لباس زندگانی تنگ بر اندام ما

آسمان از سبحه ی پروین، دمی صد بار بیش

استخاره می کند تا می دهد یک کام ما

داد ما لب تشنگان را جرعه ای کی می دهد

چون حباب از آب دریا پر نگردد جام ما

عشق او مشهور عالم کرد ما را چون سلیم

شد بلند از گفتگوی قامت او نام ما

 
 
 
قاسم انوار

باده می ریزند صافی دم بدم در جام ما

تا چه خواهد شد ز جام یار ما انجام ما؟

ما همه مستیم از آن دولت که بنمودی جمال

همچو دولت ناگهان مست آمدی بر بام ما

چون سر از خاک لحد در حشر بردارم ز خواب

[...]

صائب تبریزی

از نصیحت خامتر گردد دل خودکام ما

از نمک سنگین شود خواب کباب خام ما

هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما

اوج دولت طاق نسیان است در ایام ما

قسمت ما زین شکارستان به جز افسوس نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه