رهنمایی چون کنم در دیدن او دیده را؟
حاجت تعلیم نبود مردم فهمیده را
هر کسی بیرون نمی آرد سری از زلف او
شانه داند معنی این مصرع پیچیده را
گفتم از اشکم مگر گردون بپرهیزد، ولی
نیست بیم از گریه ام این گرگ باران دیده را
در زمان طالع ما تیره روزان بس نشد
فتنه زاییدن شب گیسو به خون غلتیده را
التفات و مهربانی را عبث ضایع مکن
مشکل است اصلاح کردن خاطر رنجیده را
دیده را از دیدن رویت تسلی ساختم
چون دهم تسکین نمی دانم دل نادیده را؟
عیب شاکر کی شود ظاهر سلیم از شعر فهم؟
با محک نشناخت هرگز کس زر دزدیده را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر به بیان احساسی عمیق و تأملات شاعر درباره عشق و زیبایی میپردازد. شاعر در تلاش است تا احساسات و دردهای خود را به تصویر بکشد و به معضلات عشق و دیدن معشوق اشاره کند. او به پیچیدگیهای عشق و مشکلات ناشی از احساسات خود میپردازد و به نوعی ناامیدی اشاره میکند که از امکانات محدود انسانی سرچشمه میگیرد. شاعر در این اشعار به نمایان شدن احساساتش و تلاش برای درک آنچه که در دل دارد میپردازد و بر اهمیت درک و پذیرش احساسات تأکید میکند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم در دیدن او چشمم را راهنمایی کنم؟ نیازی به آموزش نیست برای افرادی که درک درستی دارند.
هوش مصنوعی: هر کسی نمیتواند بهراحتی از زلف او گیسوی خود را باز کند. این جمله به این معناست که درک و فهم برخی مسائل یا روابط نیاز به مهارت و تجربه دارد و همه نمیتوانند بهسادگی به عمق آنها پی ببرند.
هوش مصنوعی: گفتم شاید اشک من باعث شود خداوند از من دوری کند، ولی به دلیلی از گریهام نمیترسم، چون این گرگ خسته از باران بیتوجه است.
هوش مصنوعی: در زمان ما، روزهایی پر از بدبختی و ناراحتی بود. دیگر بس نیست که شبها با موهایی که به خون آغشتهاند، آشوب و فتنه بوجود بیاید.
هوش مصنوعی: مهربانی و توجه را بیفایده هدر نده، چرا که جبران کردن دلخوری و آسیب دیدهای کار دشواری است.
هوش مصنوعی: چشمم را به تماشای چهرهات عادت دادهام، اما وقتی که تو را نبینم، نمیتوانم دل ناآشناس خود را آرام کنم.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند بهراحتی عیوب شاکر را بفهمد، چرا که برای درک شعر، باید معیار و محک درستی داشته باشیم. هیچکس نمیتواند طلا را از زر دزدیده تشخیص دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر سر خود می کند ویران سرای دیده را
پختگی حاصل نشد اشک جهان گردیده را
کی توانی ترک ما کردن که با هم الفتیست
طالع برگشته و مژگان برگردیده را
دستگاه ما کجا شایسته تاراج اوست
[...]
کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را
پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت
توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
تن به هر تشریف ناقص کی دهد نفس شریف؟
[...]
نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را
کی هراس از برق باشد کشت آفت دیده را
تهمت آلود علایق چون شود عزلت گزین؟
گرد ره کی می نشیند دامن برچیده را؟
حلقه های دود آهم می شود قلاب دل
[...]
از پس عمری که بگشود آن جفا جو دیده را
روی ما بیدار کرد آن فتنه خوابیده را
نرم کن یا رب دلش را کز جدایی بگذارد
جز دعا نتوان نمودن دلبر رنجیده را
شیوه بلبل بود فریاد از روز نخست
[...]
تا ز خاک مقدمت کردیم روشن دیده را
چشم ما حاجت ندارد سرمهٔ ساییده را
خود توانی با دل من آتش عشقت چه کرد
دیده باشی فی المثل گر موم آتش دیده را
تو بخواب ناز و من بیدار و دانند اهل دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.