گنجور

 
۱
۲
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳

 

من چه گویم جفا و جنگ ترا؟

جرم رهوار و عذر لنگ ترا؟

ز دل و جان نشانه ساخته‌ام

ناوک چشم شوخ شنگ ترا

ای نوازش کم و بهانه فراخ

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب

حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب

صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین

چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب

عیش نیکوست کسی را که تواند کردن

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست

دوست میدارد، ولیکن زهرهٔ گفتن کراست؟

روی او در حسن چون ما هست، می‌گویم تمام

قد او در لطف چون سروست، بنمودیم راست

گر زبان در کام من شیرین شود چون نام او

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد

دود زلفت آتشی در جان ما خواهد نهاد

دامنم پر خون دل گردد ز دست روزگار

کان سزا در دامن هر ناسزا خواهد نهاد

از سر زلف دلاویز و لب شیرین تو

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲

 

بمیرم چشم مستت را که جانم زنده می‌دارد

دلم را با خیال خود به جان با زنده می‌دارد

به نقد اندر بهشتست آنکه در خلوت سرای خود

چنان شاخ گل و سرو سهی نازنده می‌دارد

دعای عاشقان تست در شبهای تنهایی

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶

 

دلی که با سر زلف تو آشنا باشد

گمان مبر که ز خاک درت جدا باشد

اگر تو همچو جهان خرمی،ولیک جهان

تو خود معاینه دانی که بی‌وفا باشد

به گوشهٔ نظری کار خستگان فراق

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳

 

گل ز روی او شرمسار شد

دل چو موی او بی‌قرار شد

ماه بر زمینش نهاده رخ

چون بر اسب خوبی سوار شد

وانکه دید روی نگار من

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱

 

زین بیش نباید خفت، ای یار که دزد آمد

رخت خود ازین منزل بردار، که دزد آمد

دزدست و شب تیره، چشم همگان خیره

گفتیم: مشوطیره، زنهار، که دزد آمد

این دزد عسس جامه، در گرمی هنگامه

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴

 

خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند

همه غم رفت و ه بغیر از غم آن یار نماند

گر چه در پای دلم خار جفا بود، دگر

گل به دست آمد و در پای دلم خار نماند

آن گروهی که به آزار دلم کوشیدند

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

دل به کسی سپرده‌ام کو همه قصد جان کند

کام کسی روا نکرد، اشک بسی روان کند

هر که بدید کار ما وین رخ زرد زار ما

گفت که: در دیار ما جور چنین فلان کند

حجت بندگی بدو، دارم از اعتراف خود

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰

 

تو را که گفت که من بی‌تو می‌توانم بود

که مرگ بادا گر بی‌تو زنده دانم بود

اگر به پیش کسی جز تو بسته‌ام کمری

گواه باش که: زنار در میانم بود

درون خویش بپرداختم ز هر نقشی

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳

 

بی‌تو دل و جان من زیر و زبر می‌شود

دم به دمم درد دل بیش و بتر می‌شود

عمر به سر شد مرا در غم هجران تو

تا تو نگویی: مرا بی‌تو به سر می‌شود

از رخ چون شمع خود روشنییی پیش تو

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳

 

صنما، بی‌تو مرا کار به جان آمده گیر

دلم از درد فراقت به فغان آمده گیر

دل شوریده ز هجر تو به جان می‌آید

جان سرگشته ز هجرت به دهان آمده گیر

زان زنخدان چو سیب تو بده یک بوسه

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵

 

مستم از بادهٔ مهر تو، مرا مست مهل

رفتم از دست، دمی دست من از دست مهل

دل ز شوق می لعل توچو خون شد مپسند

پشتم از بار غم هجر تو بشکست، مهل

باز می‌بینم همدست رقیبان شده‌ای

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴

 

صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم

خبر کنش که: زهی بیخبر ز کار دلم!

شکستهٔ غم عشقت ز روزگار، ای دوست

دل منست، که شادی به روزگار دلم

کنون که در پی آزار من کمر بستی

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳

 

زلف مشکینت چو دامست، ای صنم

عارضت ماه تمامست، ای صنم

تا بود بر دیگران وصلت حلال

بر من اسایش حرامست، ای صنم

زان دهان تنگ شیرینم بده

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳

 

فراق روی تو می‌سوزدم جگر، چه کنم؟

ز کوی عافیت افتاده‌ام بدر، چه کنم؟

به دل کنند صبوری چو کار سخت شود

دلم نماند، ز هجر تو صبر بر چه کنم؟

مرا سریست به دست از جهان و آنرا نیز

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۶

 

در صدد هلاک من شیوهٔ چشم مست تو

مرد کشی و سرکشی عادت زلف پست تو

غیرت دل نشاندم بر سر آتشی دگر

هر نفسی که بنگرم با دگری نشست تو

هر سر مویت، ای پسر، دست گرفته خاطری

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸

 

سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو

روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو

من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست

غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو

هر کسی از غم پناه خود به جایی می‌برد

[...]

۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۰

 

بر خسته‌ای ملامت چندین چه می‌پسندی؟

کورا نظر بپوشد شوخی به چشم‌بندی

ای خواجهٔ فسرده، خوبی دلت نبرده

گر درد ما بنوشی، بر درد ما نخندی

چون پسته لب ببستم از ذکر شکر او

[...]

۶ بیت
اوحدی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۲