گنجور

 
اوحدی

بر خسته‌ای ملامت چندین چه می‌پسندی؟

کورا نظر بپوشد شوخی به چشم‌بندی

ای خواجهٔ فسرده، خوبی دلت نبرده

گر درد ما بنوشی، بر درد ما نخندی

چون پسته لب ببستم از ذکر شکر او

زان شب که نقل کردیم آن پسته‌های قندی

در دست کوته ما مهر زر ار نبیند

کی سر نهد به مهری؟ سروی بدان بلندی

دیگر به هیچ آبی در بار و بر نیاید

شاخ سکون و صبرم، کز بیخ و بن بکندی

هرکس حکایت خود اندر نبشت، لیکن

چون اوحدی که داند سر نیازمندی؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی

دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی

از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو

گر محو کفر گردی بنیاد دین فکندی

اندر نهاد گبرت پنجه هزار دیوست

[...]

مولانا

ای کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندی

والله ز سرکه رویی تو هیچ برنبندی

تلخی ستان شکر ده سیلی بنوش و سر ده

خندان بمیر چون گل گر ز آنک ارجمندی

چون مو شده‌ست آن مه در خنده است و قهقه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مجد همگر

باز این چه شور و فتنه ست کاندر جهان فکندی

کز دست غم ز دلها بیخ طرب بکندی

از چشم شوخ و ابرو جادوی با کمانی

وز زلف دزد هندو دلبند با کمندی

تا کی به دست دستان دست زمانه پیچی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه