فاطمه یاوری در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز....!
وحیدرضا جهانپور در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۹ - انجم بگریبان ریخت این دیدهٔ تر ما را:
بر روی این شعر ، آقای محمد میرزمانی آهنگی ساخته اند که سالها پیش حدود سال ۶۶ با صدای آقای جهانگیر زمانی اجرا شده است میتوانید از لینک زیر بشنوید
تصنیف زیبای راه گذر باصدای جهانگیر زمانی
عرفان خسروی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۲ در پاسخ به محمد علیشاهی دربارهٔ عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد:
«مه» همون «نه» میبایست باشه در اینجا
کژدم در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۳:
به این نشانی بشنوید
حمید ستوده در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴:
چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است. اصولا تفسیر مطالب روشن وصریح احتیاج به تفسیر ندارد مانند همین غزل لسان الغیب که صریح و روشن توسط او به بیان مکنونات خاطرش، و آنچه که در ذهن مبارکش میگذرد، با صریح ترین کلام و زیباترین وجه پرداخته و بر خی دوستان آنچه خود میپندارند را با سعی بسیار و شبیه مغالطه مایلند مفاهیم پنهانی در غزل بیین او قلمداد،و به افراد القا نمایند و بعبارتی: زحمت ما(ما خوانندگان غزل) میدارند. به این عمل بغیر از تعصب کور به باورهای اثبات نشده چه صفتی میتوان داد؟
حمید ستوده در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴:
با بهترین آرزوها برای کلیه افرادی که اینسایت را بوجود اورده، مدیریت فرموده و همواره سعی در پیشبرد و به روز نگه داشتن آن دارند
امیر در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:
باسلام
بنده امیر موثقی
افتخار داشتم که بر اساس این غزل زیبا قطعه موزیکی در قالب پاپ سنتی فیوژن تلفیقی ساخته و بخوانم
متاسفانه امکان لود کردن موزیک بنده در اینجا نیست و ظاهرا فقط از طریق اسپاتیفای میتوان انجام داد
چنانچه صلاح بود شخصا دانلود و بشنوید امید که مقبول باشد
امیر در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳:
از ویژگیهای خاص این غزل این است که بر روی سنگ مزار حضرت حافظ حکاکی شده و اوج ارادت و عشق بازی با معشوق راستین را گواه است
قصد دارم آوازی در دستگاه همایون بر روی این غزل طراحی و پیشنهاد دهم به امید حضرت حق و حضرت حافظ
محمود طیّب در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
حافظ در این جا بازی زیبایی با قافیه کرده که امروزه اوج آن را در غزل معاصر میبینیم:
خدا را و مدارا
یعنی در واقع بعضی ابیات را با ردیف را سروده و بعضی را بدون ردیف و مقفا به قافیه های مستقل سروده است
و جالب است که به عمد و چندین جا در این غزل و نیز در چند غزل دیگر دست به این ابتکار زده.
سعدی هم گاهی چنین بازی زیبایی با قافیه کرده است
رضا گودرزی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۳:
در بیت نخست، مصراع دوم: افتاده من از قفای او با زاری!
مهدی نظری در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۲۱:
دیدار قدیم است برو دیده بیار
چه تعبیر زیبایی، یعنی من بودم و هستم تو چشمی پیدا کن که مرا ببیند
یزدانپناه عسکری در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۵۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۱ - ابیات پراکنده از رباعیات:
چون نیست شدی هست ببودی صنما - چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
صفات بشریت و شاکلَه (شکل انسانی- نیرویی بیشکل - human form) و عذاب دنیوی، محصول (قُلُوبٍ أَقْفالُها) همانندی در ترکیب در یک موضع ادراک و درک جانبی (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَی الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأی بِجانِبِهِ – الإسراء 83) شامل مجموعهای از احساسها و استنباطها و خواستهها و پیشفرضها و نیازها و القاء خودمهم بینی است. تا نیست نگردد از صفات بشریت، هست نگردد و دید واضح نیابد.
قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبیلاً (الإسراء : 84) هر کس بر طبق روش و خلقوخوی خود عمل می کند. وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ (ص : 58)
ابوالحسن خرقانی در حقّ شیخ ما گفته است: اینجا بشریت نماندی، اینجا نفس نماندی، اینجا همه حقّی و همه حقّی!
[در خرقه تو، تو نیستی و حق است و بشریت نیست و حق است، تو فنا شدهای، انسان نیست بلکه ابر انسان است (16:311)، انسان مسخر شده توسط «نفس پروازگر» نیست (12:21.266) بلکه انسانی است که به تمامیت نفس رسیده (6:291 و4:11.81.261) و "شکل انسانی" خود را ازدستداده (5:153) و بی شکل است و تنها لولهای تهی است که بیکرانگی و قصد را منعکس میکند. لیس فی جبتی سوی اللّه]
برگ بی برگی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷:
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد
که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد
دوش در ادبیات عارفانه یعنی همین لحظه که انسان فارغ از زمان و مکان آهنگِ بازگشت به اصل خود را نموده و عاشق می شود، با جوانه زدنِ عشق در دلِ انسان است که نسیمِ بادِ صبا پیغامهای زندگی بخش را از جانبِ خداوند به آگاهیِ انسانِ عاشق رسانیده و مژده می دهد که روزگارِ طولانی و دورانِ غم و محنت کوتاه شده و رو به پایان است ، انسان که از جنسِ عالم غیب و معناست در ابتدا و در بدوِ ورود به این جهان و بمنظور بقا در جهانِ مادی نیازمند تنیدنِ خویشی ذهنی بر رویِ خویشِ اصلی ست تا امورِ دنیوی و جسمانیِ خود را به سامان کند اما طولانی شدنِ گرفتاری در ذهن و دیدنِ جهان بر حسبِ اجسام موجبِ ایجادِ محنت و غم برای انسان می شود که بعضا تا پایان عمر، وی را رها نمی کند، پسحافظ راهِ رهایی از این غم و محنت هایِ بی پایان را عاشق شدن انسان به اصلِ حور صفتِ خود می داند .
به مطربانِ صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد
صبوحی یعنی شرابِ صبحگاهی و کنایه ای ست از اولین جامِ شرابی که توسطِ باشندگانِ عالم معنا یا بزرگان و عارفان که کارشان طرب انگیزی ست به عاشقان ارائه می گردد تا روزهای غم و محنت را هر روز کوتاه تر و بلکه به پایان رسانده، شادی را جایگزینِ آن دردها کنند، جامه چاک کردن یعنی پوست انداختن و رها شدن از پیله خویشتنِ توهمی و ذهنی که انسان در بدو ورود به این جهان قرار بوده است فقط برای چند سالی در آن به سر برده و سپس مانند پروانه ها از آن پیله خود را آزاد و پرواز را تجربه کند اما به درازا کشیدنِ خروج از آن جامه و پیله ای که دلبسته اجسام و توهمات ذهنی شده، موجبِ محنت و غمهای بیشمار گردیده است، پسحافظ در ادامه بیت قبل میفرماید بنا بر آگاهی که آن نسیمِ سحرگاهی داده و نویدِ جایگزینیِ شادی را با غم و درد های انسان می دهد، انسانهای ِ عاشق آن جامه یا پوسته و پیله ذهنی و توهمی را چاک می دهند تا جانِ عُریانِ خالص یا خویشِ اصلی را به عرفا و یا عالمِ معنا عرضه کنند.
بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان
در این جهان ز برایِ دلِِ رهی آورد
پس از این جامه دریدن و خروج از پیله جسمانی و ذهنی ست که انسان جانِ اصلیِ خود را به خود و عالمِ غیب می نمایاند و درواقع تایید می کند که جنسِ اصلی او نیز از جنسِ عشق و عالمِ الست است و نه این جامه یا پیله ، آنگاه فرشته مراقبِ بهشت، حورِ بهشت را که نمادِ زیباییِ خداوند است برایِ چنین عاشقی که دل در ره دارد در همین جهان به همراه می آورد تا با جانِ عاشق یکی شده و او را هرچه زیباتر کند، بیا بیا تاکیدی ست بر اشتیاقِ عاشق برای پیوستنِ حوری که نمادِ زیبایی ست به او تا همچون خداوند زیبا شود. حافظ در این بیت حورِ بهشت را نیز برای ما معنی می کند تا از ذهن و توهمات ذهنی بیرون آمده و تمثیلِ حورالعین بهشتی را جدایِ از خویش و جانِ اصلیِ خود و در جهانی دیگر تصور و جستجو نکنیم.
همی رویم به شیراز با عنایتِ بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
همانطور که مولانا در آثارِ معنویِ خود تبریز را نمادِ باز شدنِ آسمانِ درونیِ انسان و عالمِ یکتایی معرفی می کند، حافظ نیز در چندین غزل و از جمله در این بیت شیرازِ سرسبز و خرم را نمادی برای آسمانِ یکتایی یا فضایِ باز درون بیان نموده است ، بخت در مصراع اول دارایِ ایهام است که معنیِ نزدیکِ آن همان شانس و اقبال و معنیِ دیگرش قضا و کن فکانِ الهی یاهمه رخدادهایی هستند که بصورتِ اتفاقی اتفاق نمی افتند، حافظ میفرماید ضمنِ آنکه فرشته رحمتِ الهی توسطِ خرمنِ ماه و بزرگی ، حور یا اصلِ زیبا رویِ انسانِ دل در گروِ راه و طریقت را به او بازگردانده و ملحق میکند، عاشق با خداوند یا زندگی به یگانگی رسیده ، به شیراز یا آسمانِ بینهایت یکتایی وارد و به شرحِ صدر می پردازد ، در مصراع دوم رفیق نیز می تواند بزرگ و یا عارفی باشد که رفیقِ راه و مرشد و راهنمایِ عاشقِ دلِ رهی ست که نیکبختیِ و سعادتمندی را برایِ عاشقِ دل از دست داده به ارمغان آورده است و حافظ لفظِ زهی یا مرحبا را در باره او بکار می برد که در کارِ خود استاد است .
به جبرِ خاطرِ ما کوش کاین کلاهِ نمد
بسا شکست که با افسرِ شهی آورد
جبر در اینجا علاوه بر معنایِ معمولِ خود به معنیِ درهم شکستن هم آمده است و خاطر یعنی ذهن که حافظ آن را به کلاهی نمدی و بی ارزش تشبیه نموده و با ضمیرِ ما به خود و همه انسانها توصیه می کند تا این خاطر و کلاهِ نمدیِ ذهن را درهم شکسته و از آن خارج شود زیرا چه بسیار افسر یا تاجِ پادشاهی را که همین خاطر و ذهن شکسته و فرصت هایِ بیشمار برای بازگشتِ انسان به جایگاهِ اصلیِ خود یعنی جانشینیِ آن یگانه پادشاه عالمِ امکان در این جهان را از دست داده است، حافظ و دیگر بزرگان، بزرگترین دشمن و مانع برای رسیدنِ انسان به اصلِ خدایی و درآغوش گرفتنِ حورِ زیبارویِ خود را همین کلاهِ نمدی و خویشتنِ ذهنی می دانند و حافظ می فرماید جبر است و چاره ای نیست بجز جبر یا شکستنِ این ذهنیت و خاطرِ که با دیدِ توهمی جهان را جسم می بیند و از خاطرهایی مانند پول و آبرو یا اعتبارهای ذهنی دیگر طلبِ سعادتمندی می کند..
چه ناله ها که رسید از دلم به خرمنِ ماه
چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد
خرمنِ ماه در نجوم هاله نوری را گویند که در اطرافِ ماه شکل می گیرد و گاه کنایه ای ست از رخسارِ زیبایِ معشوق اما بنظر میرسد در اینجا اشاره ای باشد به بزرگان و عاشقانی که دلهاشان به عشق زنده شده و پرتوی از نورِ آن ماه شده، راهنمایِ دیگر پویندگانِ راهِ عاشقی می گردند، پسحافظ یا عاشقی که کلاهِ نمدی و خاطرِ خود را که فقط در چند سالِ اولِ زندگی ارزش دارند را درهم می شکند تا افسر و تاجِ پادشاهیِ خود را بازپس گرفته و به شیراز یا فضایِ عدم وارد شود دردِ عشق و غمِ فراق او را در بر گرفته و هر لحظه برای رسیدنِ به مطلوبِ خود بی تابی نموده و ناله ها سر می دهد، ناله هایی که از دلِ عاشق برخاسته و به خرمنِ ماه میرسد، در مصراع دوم خرگاه یعنی خیمه گاه و در اینجا کنایه ای ست از آستان و درگاهِ کبریایی آن یگانه ماهِ زیبا رویِ عالم هستی و حافظ میفرماید آن ناله هایی که از غمِ عشق افلاک را در نوردیدند به این دلیل است که هاله های گرداگردِ ماه یا بزرگانی چون حافظ و عطار و مولانا ، زیباییِ شگفت انگیزِ آن ماه را برای عُشاق و پویندگانِ راهش در قالبِ ابیات و غزلهایِ ناب یادآوری و بیان می کنند، یاد می آورند یعنی هنگامی که انسان در الست با خداوند پیمان بست آن ماه را میبیند اما بدلیلِ آن خاطر و کلاهِ نمدی ست که اکنون آن رخسار زیبا را فراموش کرده و کارِ بزرگان به یاد آوردنِ آن ماهِ زیبا رویِ خرگاهی به همه انسانها ست.
رساند رایتِ منصور بر فلک حافظ
که التجا به جنابِ شهنشهی آورد
التجا یعنی متوسل شدن و پناه آوردن، جنابِ شهنشهی یعنی خرمنِ ماه یا یک بزرگی که به عشق زنده شده است، رایتِ منصور یعنی علمِ پیروزی، پس میفرماید از آنجا که حافظ متوسل شد به بزرگ یا جنابِ شاهنشاهی که هاله ماه شده و پرتو افشانی می کند و از یادآوری ها و راهنمایی هایِ او بهره میبرد، بنابراین نتیجه آن شده که عَلَمِ ظفرمندی و پیروزی را بر بالاترین مرتبه افلاک برافراشته است، در قرآن از آن با عنوانِ فوزِ عظیم و رستگاریِ بزرگ یاد می شود.
محمد اسکندری کتکی hobbyhorseup۳@gmail.com در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸:
واقعا این غزل یک شاهکار هست تراشیده ترین و سیقل یافته ترین غزل بدون ردیفی که من خوانده ام .لطیف مثل ابریشم و محکم مثل فولاد .واقعا کلام انسان هست یا الهام الهی نمیدونم
دیانا درویشان در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:
به نظر بنده و با وجود دانایی اندکم، با توجه به اینکه شاهشجاع مورد توجه و التفات حافظ بوده و خیلی از غزل ها در مدح او بوده و با توجه به مصراع دوم بیت پنجم که ابوالفوارس لقب شاه شجاع بوده، این غزل در مدح وی است.
مهسا افشار در ۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۷ در پاسخ به فاطمه دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۰ - خراج خواستن دارا از اسکندر:
سلام درسته زمان زیادی از پیامتون گذشته ولی اگر دوست داشتید میتونید در کانال تلگرام بنده که داستان اسکندرنامه رو تعریف میکنم، ماجراش رو بشنوید :) @radiosepandar
محسن شعبانپور در ۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۴۱:
سلام و وقت بخیر،
از لحاظ عروضی "همه گویند فلانی چند نالی؟" صحیح نیست. اضافه هجایی در "گویند فلانی" وجود داره، که باید اصلاح باشه. مثلا چنین بشه ؛ همه گویند طاهر چند نالی؟.
مهران ا در ۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
سلام و عرض ادب
با تشکر از نظرات ارزشمند دوستان
برداشتی که بنده داشتم به خصوص از این بیت
جمله بیمرادیت از طلب مراد تست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
به صورت کاملا پنهانی اشاره به ذهن و فرکانسی که به دنیای اطراف میفرستیم داره
وقتی طلب مراد میکنیم در واقع به جهان هستی اعلام کردیم که من فلا خواسته را ندارم و آن را به من بده
احساس ارسالی به جهان اطراف احساس نداشتن و کمبود است و در نتیجه هرچه بیشتر طلب کنی بیشتر در نداشتن فرو میروی
ما بر اساس آنچه که هستیم و احساسی که به دنیا میفرستیم دریافت میکنیم
جهان آینه تمام نمای درون ماست
فرزاد عارفی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۱ در پاسخ به گیلدا دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۴:
معنی این میشه کی ای صاعب در این چرخ گردون و در این دنیا بساط عیش و نوش خوشگذرانی راه انداختن به مانند آن میماند که در مسیر سیل برای تفریح و گذروندن وقت بنشینی و وقت بگذرونی
محمدجواد تقوی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵: