گنجور

حاشیه‌ها

زینب روزبهانی فر در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۸ در پاسخ به محمد دستیاری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

جمله رو این طور بخونید

ایشان مرا (برای من) دربایست هستند

دربایست یعنی ضرورت و نیاز، یعنی وجود زنان ضروری و مورد نیاز است

زینب روزبهانی فر در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۷ در پاسخ به رضا ببري دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

هم از نظر وزن شعر و هم از نظر معنایی خواندن صید با کسره هم بدون ایراد است

مهدی نظری در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۴ در پاسخ به مختار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸:

آفرین بر فکر و قلم توانمند شما

فرهود در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۱:

سماع تو کجا ماند به حالات من ...

به رقص آیی

فرهود در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۴:

به خدا که روز نیکو ز بگه بدید ...

روز نیکو ز پگه پدید باشد

زینب روزبهانی فر در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۰ در پاسخ به رضا ببري دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

سلام

اصطلاح فریاد داشتن در زمان حافظ اصطلاحی کاملا رایج بوده و حد اقل در شعرهای حکیم نزاری ( نمونه غزل ۶۲۹) و همام تبریزی (نمونه غزل ۲۹) و در اشعار عطار‌ (جوهرالذات، دفتر اول) که همه متقدم بر حافظ هستند مشاهده می شود، لطفا پیش از نسبت دادن ضعف به یک ادیب کمی (بیشتر) مطالعه بفرمایید

فرهاد لطفی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

خوانش مصرع اول این غزل میتواند متفاوت از خوانش های پیشین باشد و معنای آن را عوض کند ، به اینگونه که :

لعل سیرابِ به خون، تشنه لب یار من است.

یعنی: لعلی که با خون سیراب شده است ، مشتاق و تشنه یار من می باشد.

سد رضوی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۱۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل شصت و نهم - فرمود این که می‌گویند در نفس آدمی شرّی هست:

مار مرگ الهی بمانند شهادت است و زشتی و ترسناک بودن مار همان زشتی و ترسناک بودن مرگ در راه حق است.

زشتی وحشتناک ترین حجاب ترس است و نفیس ترین گنج که گوهر شهادت است در آن قرار دارد

این یک نوع تعبیر است

امید وکیل در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

ای دل ار عشرتِ امروز به فردا ...

تلفظ درست "ضَمان" است، به معنی تضمین و ضَمانت. 

حمید هاشمی کهندانی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۰:

در دوران سعدی دزدان حاکم نبودن .. به همین دلیل او بین حاکمان و دزدان فرق قائل شده و مداح حاکم جایزه می گرفته و مداح دزدان تنبیه می شده .. در دوران ما اوضاع فرق داره به خاطر همین فهمیدن این شعر برای ما ممکن نیست

حمید هاشمی کهندانی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۱ در پاسخ به الیوت الدرسون دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۰:

ببخشید در کدوم منبعی چنین معنایی ذکر شده؟ همه مون می دونیم حرام زاده یعنی چی و این معنایی که شما گفتید رو نمی ده. چرا بعضی ها فکر می کنن بی هیچ دلیلی می شه ادعا کرد کلمه معنایی بی ربط می ده؟

سکوت در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۱ در پاسخ به خاموش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

سپاس برای این ترجمان پر مغز . 

دکتر صحافیان در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:

آن زیاده‌گو به رهایی و عشق‌ورزی من خرده می‌گیرد و با این کار به رازهای غیبی که در عشق ورزی‌ام نهفته است اعتراض می‌کند.
۲- تو به اعتلایی که در راز عشق هست بی‌اعتنایی و تنها به نقصان گناه می‌نگری، آری هر که بی‌هنر باشد فقط عیب‌ها را می‌بیند( خانلری: صدق محبت-حافظ گناه عشق ورزی‌اش را می‌بیند اما با کیمیاگری از آن عشق حق را به دست می‌آورد)
۳-(پس این را بدان) که حوری بهشتی آن لحظه بوی خوش دارد که عطر میکده ما را در گریبان داشته باشد.
۴- نازهای ساقی ما چنان راه دل اهل اسلام را می‌زند، که ازین شراب مگر صهیب(صحابی رومی پیامبر که شهره پاکدامنی بود) کند.
۵- کلید گنج خوشبختی و کمال آدمی، مورد پذیرش بودن سالکان است و تردیدی در این نکته روا نیست( خانلری:مباد کس-به پذیرش عوام و این فضول نیازی نیست)
۶- شبان وادی ایمن(جانب راست کوه طور و مکان میقات موسی)آنگاه به مراد سلوک می‌رسد، که از دل و جان خدمت پیری چون شعیب را به پایان رساند.
۷- آنگاه که حافظ به فراز و نشیب جوانی و پیری‌اش می‌نگرد، اشک خونین از چشمانش جاری می‌شود(پیچیدگی و مرارت راه سلوک و راز غیبی نهفته در عشق)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

دکتر صحافیان در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰:

قلم خوشبویت آنگاه که به یادم نامه‌ای روان کند، ثواب آزاد کردن دویست بنده را برده است.

۲- چه می‌شود که نامه‌بر منزل معشوقه‌ای چون سلمی(معشوقه معروف عرب) که پیوسته از گزند دور باشد- با سلامی دلم را شاد کند.

۳- چون لطف تو خراب و خمار عشقی چو مرا با توجه، به حال خوش رساند، بسیار گنج خواهش‌هایت را برآورده خواهند کرد.یک‌بار هم که شده ببازمای!

۴- ‌خدایا! بر دل آن پادشاه شیرین عشق، عبور ده که از سر لطف بر سر عاشق بیچاره‌ای چون فرهاد عبور کند( رهایی و آزادی با توجه معشوق در هر چهار بیت)

۵- برای پادشاه یک ساعت دادگری( ایهام به پادشاه عشق و لطف به معشوق) بهتر از صد سال عبادت و زهد است‌( این بیت در خانلری و بسیاری از نسخ نیست)

۶- اکنون ناز و عشوه تو بنیادم را برکند، ببینیم خردمندانه چه بنیادی برایم ‌، می‌سازد!(ایهام: طنز و تعریض: نخواهد ساخت)

۷- گوهر وجودت از تملق و ستایش ما بی‌نیاز است، اندیشه آرایشگر به زیبایی خدادادی چه می‌تواند بیفزاید؟!(ستایش کننده و شاعر به آرایشگر وجود معشوق تشبیه شده)

۸- در شیراز به مقصود حقیقی خود نرسیدیم، خوشا روزی که حافظ به بغداد رود.گرچه ممدوح شاعر سلطان اویس ایلکانی در بغداد بوده است، اما با توجه به عظمت بغداد در دانش و عرفان توجه شاعر به دنیایی والاتر را نشان می‌دهد چه آنکه شاعر هیچ‌گاه از شیراز سفر نکرده و پیوسته وصف آن را کرده است.

دکتر مهدی صحافیان

آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

همایون در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۲:

پدیده شمس و جلال موضوع بسیار مهم برای تفکر است، این رویدادی غریب و یگانه در هستی انسان است که جلال دّین به هزار زبان کوشش در وصف آن میکند و در ثبت آن در تاریخ انسان تا آیندگان به آن بیندیشند و آنرا مورد واکاوی و ژرف نگری قرار دهند هرچند انسان در مسیری کژراهه پیش می‌رود و ارزش انسان را پایین و پایین تر می برد و آن تبر راست همواره در کمانی کژ قرار می‌گیرد 

آن باده که شادی آن باعث شادی هستی است  مستی آن نمی گذارد که به خود باده پی برد 

باده و مستی و ساقی و جام و باده نوش در هم چنان می آمیزد که تنها از نادانی باید کمک گرفت که دانایی را کاری ساخته نیست 

همایون در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۳:

دو نکته کلیدی در این غزل، که فیلسوفان غربی صد ها سال پس از آن پی بردند

شرط تفکر یکی اندیشیدن به مهم ترین چیز و موضوع است و شرط  دیگر اینست که هنگامی که به آن می اندیشی آن چیز از تو دور میشود یعنی آن چیز نمیتواند ثابت و بدون تغییر بماند در غیر اینصورت موضوع تفکر نیست

البته این نگاه فلسفی پدیدارشناسانه به هستی است که خود با نگاه راز ورزانه که هستی انسان موضوع آن است تفاوت بسیار دارد

این پدیده که انسانی به انسان دیگر تا این اندازه نزدیک شده باشد و اینگونه یکی شده باشد هرگز نه پیش و نه پس از جلال دّین و شمس دّین روی نداده است و این ویژگی در عرفان شمس و جلال یگانه است

شکیب shakib.falaki@gmail.com در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان:

با درود

خاطرم نیست در کدام نسخه اما این بیت را به این شکل در ذهن دارم.

در این نسخه:

دختر ترسا چو برقع بر گرفت

بند بند شیخ  آتش در گرفت

در خاطر من:

دختر ترسا چو برقع بر گرفت

بند  بند  شیخ  را  آذر گرفت

یا لطیف

آصف در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۴ در پاسخ به نبی اله اراضی جمکرانی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷۲ - گفتن امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه با قرین خود کی چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید و اخلاص عمل نماند مانع کشتن تو آن شد:

این داستان با همین شکل البته به صورت بسیار خلاصه در کتاب معارف سید برهان‌الدین محقق ترمذی آمده است

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۴ در پاسخ به جمشید احمدی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱:

با سپاس مگر اینکه "پاک رُو" را "پاک رَو" به معنای "نیکو رفتار" بخوانیم چنانکه استاد غلامحسین یوسفی خوانده اند دراینصورت با گِرو" قافیه درست میشود . توجه شود به اینکه سعدی بسیار اصرار داشته که واژه های غریب بکار نبرد چنانکه دکتر خزائلی گفته اند. ضمن اینکه اگر "پاک رُو" بخوانیم و تکرار آن یعنی "پاکیزه روی" در مصرع بعد از بلاغت بیت بشدت میکاهد. ر. ک. به "شرح گلستان" تالیف استادِ فقیدِ سعدی شناس دانشگاه مشهد غلامحسین یوسفی

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱:

بیت اول اینگونه بایستی خوانده شود :

جوانی پاکبازِ پاک رَو بود/ که با پاکیزه رویی در گِرو بود

پاک رَو = پاک رفتار

پاکباز = عاشقِ پاک نظر

پاکیزه روی = زیبا روی . "پاکیزه رویی" : یای آن یای نکره هست یعنی "یک زیبا رویی"

مصرع دوم: "که با پاکیزه رویی در گرو بود" = در گرو (گرفتار) عشقِ یک زیبارویی بود .

اینکه بعضی "پاک رَو" در مصرع اول به معنای نیکو رفتار را "پاک رُو" یعنی پاک چهره خوانده اند و در نتیجه در مصرع دوم گرو را "کِرُو" خوانده اند و کرو را "کشتی کوچک" معنی کرده اند ولی بنا به توضیح دکتر خزاِئلی :چون سعدی الفاظ غریب استفاده نمیکرده فلذا این واژه "گرو" باید درست باشد . استاد یوسفی نیز با نقل این مطلب ذیل بیت فوق بر آن صحه نهاده اند. اینطوری معنا سر راست تر میشود. موضوع این حکایت شبیه قصه ی تراژیک تایتانیک هست تو گویی آن قصه اقتباس از حکایت سعدی هست

۱
۶۳۶
۶۳۷
۶۳۸
۶۳۹
۶۴۰
۵۴۵۹