برگ بی برگی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:
باز آی و دلِ تنگِ مرا مونسِ جان باش
وین سوخته را محرمِ اسرارِ جهان باش
باز آمدنِ دلدار حکایت از این دارد که دلِ حافظ و هر انسانی پیش از این مأوای یارِ مورد نظر بوده است، دلی که یار در آن حضور داشته و از همین روی فراخ و منبسط بوده و اکنون با غیبتِ دلدار این دل تنگ و محدود شده است، پس حافظ بمنظورِ گسترده شدنِ فضایِ درونی و مرکزِ خود یار را طلب می کند تا دگر باره با حضورش این دلِ تنگ و غم زده را مونسِ جان باشد، در مصرع دوم سوخته مربوط به جان است که عدمِ حضورِ یار در دل و مرکزِ انسان موجبِ سوختن و کاهشِ جانِ او می گردد و جانِ سوخته نیز عاری از هرگونه اندیشه و خلاقیتی می باشد اما در صورتی که او بازگردد همین جان بار دیگر زنده به اصلِ خود شده و محرمِ اسرارِ جهان خواهد شد آنچنان که پیش از این غیبت چنین بوده است پس اکنون نیز با رسیدنِ به وحدت با خداوند هیچ سِرّی از او پوشیده نخواهد بود.
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
انسان به بمنظورِ رسیدن به چنین مرتبه ای و بازگشتِ دلدار به دو سه ساغر از ِآن شرابِ نابی که در میکده عشق با پرداختِ بهای آن میفروشند نیازمند است و حافظ میفرماید بجز این پیمانه هایِ شرابِ عشق تو بگو اصلن رمضان باش و همچون ماهِ صیام از هرگونه آشامیدنی و غذایی پرهیز کن، اتفاقی نخواهد افتاد و بلکه انسان باید از آنها پرهیز کند، کنایه از اینکه بمنظورِ ورود در راهِ عاشقی سالک ضرورتی ندارد که به هر خوراکِ ذهنی و سر کشیدن به اندیشه های کاذب و عرفان های پوچ و نوظهور بپردازد، همین ساغرهایِ میخانه عشقی چون غزلیات و اشعارِ حافظ او را کفایت می کند.
در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالک
جهدی کن و سرحلقه رندانِ جهان باش
حافظ بهایِ پیمانه هایِ شرابِ میکده عشق را آتش زدن در خرقه می داند، این خرقه می تواند کنایه از دلبستگی هایِ دنیوی و توهماتِ ذهنی از هر نوعِ آن باشد توهماتی همچون طلبِ سعادتمندی از پول و مقام و شهرت و یا خرقه ای از باورها و اعتقاداتِ سطحی و متوهمانه که حافظ شرطِ ورود به عالمِ عرفان و سلوکِ معنوی را عبور از چنین خرقه ای می داند که اگر همراه با جهد و کوشش در طریقتِ عاشقی باشد هر سالکِ عارفی میتواند همانندِ حافظ سرحلقه ی رندانِ جهان یا راهنمای دیگر سالکان باشد، خرقه پوشان فقط با حفظِ ظاهر و دینداریِ صورتی و عاریتی، بدونِ جهد و تحقیق داعیه مرشدی دارند که حافظ معتقد است امکان پذیر نیست.
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
پس از آتش زدن در خرقه های رنگارنگ است که سالکِ عارف دل نگرانیِ دلدار را در رسیدن به حضور برطرف می کند، بنا بر آیاتِ قرآنی این نگرانی از سویِ حضرتِ پیامبر می باشد که موجبِ حزنِ حضرتش در عدمِ توجه مردم به ندای ارجعی بوده است، در مصراع دوم نگران باش به معنایِ چشم انتظاری آمده است و سلامت دارای ایهام است که علاوه بر معنایِ معمولش، رسیدن به بارِ عامِ یا بارِ سلامِ پادشاه را نیز تداعی می کند و نوید بخشِ رسیدنِ به حضورِ حافظ یا سالکِ عارفی است که با جهد و تحقیق در طریقتِ عاشقی قرار دارد.
خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روان بخش
ای دُرجِ محبت به همان مُهر و نشان باش
لعلِ روان بخش استعاره از شرابِ گلگونِ عشق است که انسان در الست از دستِ حضرت دوست نوشیده و پیمان بست که جان و روانِ او با جانِ جانان یکی و از یک جنس می باشد، عارفِ سالکی چون حافظ همواره دلش در حسرتِ نوشیدنِ جرعه ای دیگر از آن شرابِ جان بخش خون و پُر درد است، دلی که در مصراع دوم دُرج یا صندوقچه ی عشق می داند که در الست مُهر و موم شده و نشانِ حضرتِ دوست بر آن ثبت شده است، یعنی غیرِ او نباید به آن راه داشته باشد، عارفِ سالک همواره در تشویش است و دعا می کند که مبادا مُهر پادشاه شکسته شود و غیر به آن راه یابد که در اینصورت باید پاسخگو باشد، حکایتی ست از پایداری و ثباتِ حافظ یا عارف در عشق.
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیلِ سرشک از عقبِ نامه روان باش
جانی که ادامه جانان است و مأوای او صندوقچه دل است همواره نگران از رفت و بازگشت هایِ سالک است و از این فراز و نشیبها غصه دار می گردد، پس حافظ سیلِ اشک را راهگشا می داند که سالک می تواند با تضرع و التماس به درگاهِ خداوند از او بخواهد تا در این راهِ سخت یاورِ او باشد، نامه ای که سالک برای معشوق یا جانِ اصلیِ خویش نوشته است می تواند همان قرآنی باشد که در غزلِ پیشین شرح آن رفت و سالک با اختیارِ خود آن را می نویسد تا توسطِ زندگی خوانده شود، این نامه در مسیرِ رسیدن به دلدار همزمان با تاخت و تازِ خویشتنِ برآمده از ذهن و مقاومتش در برابرِ خویش اصلی گرد و خاکی را در پیِ نامه پراکنده می کند که تنها سیل اشکِ سالک می تواند مانعی برای نشستنش بر روی نامه شود، گرد و غباری که مانعی می گردد برای خوانده شدنِ نامه ای که باید خوانده شود.
حافظ که هوس می کندش جامِ جهان بین
گو در نظرِ آصفِ جمشید مکان باش
چنانچه می دانیم جامِ جهان بین جامی افسانهای ست که منتسب به کیخسرو بوده است اما پس از ظهورِ عرفانِ ایرانی بزرگانِ این وادی از سنایی تا مولانا و حافظ که جمشید شاه را همان سلیمان می دانستند این جام را به جمشید تفویض نمودند و سپس آصف وزیرِ خردمندِ سلیمان را نیز به جمشید شاه بخشیدند، درواقع سلیمان و یا جمشید شاه در فرهنگِ عارفانه استعاره از خداوند است و آصف وزیر و جانشینِ سلیمان نیز استعاره از انسانِ کامل است که به عشق زنده شده و پیر و راهنمایِ دیگر سالکانِ طریقت شده است، پس حافظ می فرماید اگر حافظ یا سالکِ طریقت درصددِ رسیدن به وحدت با خداوند و بدست آوردنِ جام جهان بین باشد که می تواند بوسیله آن کلیه ابعادِ وجودِ خویش را در آن مشاهده کند، پس لازم است همواره در نظر و معرضِ دیدِ آصف یا پیر و راهنمایِ معنوی باشد که جمشید مکان یا خلیفه و جانشینِ خداوند بر رویِ زمین است، در غزلِ مطلعِ دیوانش می فرماید ؛
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
در حقیقت از ضروریاتِ بازگشتِ یار و مونس شدن با دلِ عارف سالک بهرمندی پیوسته ی انسان از پیرِ و راهنماست که با خداوند به وحدت رسیده و به جام جهان بین دست یافته باشد که میتواند سالک را تا مرتبه وقوف به اسرارِ هستی تعالی بخشد.
جواد بورقانی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۸ - گوهر و سنگ:
مرا،سرکوبی از هر رهگذاریست
به اشتباه "رهگذر" تایپ شده
. . در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ ایرج میرزا » قالبهای نو » شمارهٔ ۱ - در رثاء درة المعالی:
این ترجیع بند نیست؟
elyas raad در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۱:
دیوان شمس:
چو در سلطان بیعلت رسیدی
هلا بر علت و معلول میخند
مثنوی:
آنک بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
امیر amirneyshabori۵۱@gmail.com در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶:
درود دوستان من هر کاری میکنم نمیتوم خوانشمو بار گزاری کنم کسی هست کمک کنه؟
کژدم در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۲۰ در پاسخ به فاطمه زارعی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:
جدا از این گفتوگو که حافظ آدمی مذهبی بوده یا نه در پاسخ به گفتهٔ شما باید به این نکته اشاره کنم که منتقدانِ راستین در هر زمینهای، نخست به آگاهی و سواد کافی میرسند و سپس دست به انتقاد میزنند.
برای نمونه شما در ریاضی بیآنکه بدانید رادیکال چیست و به چه کار میآید، نمیتوانید از نادرستی پاسخ مسئلهای که در آن رادیکال به کار رفته دم بزنید؛ باید نخست رادیکال را بیاموزید.
بهشت در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۴ - قصهٔ بازرگان کی طوطی محبوس او، او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت:
در بیت ۱۱ گلستان نیست. بوستان
فاطمه زارعی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۵ در پاسخ به امیر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:
حافظ چطور آدم مذهبی نبوده که قران رو از حفظ بوده و به هفت روایت بیان میکرده درک این معانی نیاز به ضمیر روشن دارد که شما نداربد
نورمحمد علی پور خشاب در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » احتیاج:
سلام و عرض ادب
لطفا شاعر این شعر و متن کامل آن را اگر ممکن است در سایت بگذارید. ممنون
آنکه انسان را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج
مظفر محمدی الموتی خشکچالی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۵ - به جزیره فرستادن شاه طوطی را:
◊ سوی آن پیله، فرستد مرغ خود / تا بیاموزد زبان نیک و بد
این بیت، اشاره دارد به آیهی مبارکهی «7» سورهی اعراف: «یَا بَنِی آدَمَ اِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی ۙ فَمَنِ اتَّقَی وَ اَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ (35)».
خداوند، به حضرت آدم (و در حقیقت، به آدمیان)، میفرماید: از بهشت، بیرون میشوید؛ ولی شما را چه غم! که «مرغ خوشخوان و خوشنوای» خود، یعنی پیامبر رحمت (ص) را به سویتان میفرستم؛ که اگر به دل به نغمههایش بسپرید، غم و غصهای نخواهید داشت؛ و اندوهی، سراغتان را نخواهد گرفت!
✍در فصل پانزدهم انجیل یوحنا هم آمده است.
•اما اکنون پیش کسی که مرا فرستاد، میروم و هیچیک از شما نمیپرسد: کجا میروی؟ ‹6› ولی چون این چیزها را به شما گفتم، دلهای شما، پر از غم شد. ‹7› با وجود این، این حقیقت را به شما میگویم که رفتن من، برای شما بهتر است؛ زیرا اگر من نروم، پشتیبانتان، پیش شما نمیآید […] و وقتی او [(ص)] میآید، جهان را در مورد گناه و عدالت و مکافات، متقاعد میسازد. ‹9› گناه را نشان خواهد داد […] عدالت را مکشوف خواهد ساخت […] و واقعیت مکافات، به آنها ثابت میشود […] چیزهای بسیاری هست که باید به شما بگویم ولی شما فعلاً طاقت شنیدن آنها را ندارید. ‹13› در هر حال، وقتی او که روح راستی [(ص)] است، بیاید، شما را به تمام حقیقت رهبری خواهد کرد؛ زیرا از خود سخن نخواهد گفت بلکه فقط دربارهی آنچه بشنود، سخن میگوید و شما را از امور آینده با خبر میسازد.
مظفر محمدی الموتی خشکچالی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۳۵ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۵ - به جزیره فرستادن شاه طوطی را:
مصراع دومِ بیت شمارهی «9»، احتمالاً به صورت ذیل باید باشد. اصلاً وزن هم درست میآید:
«کاو، فرستد سوی خود، نزدیک پیر»
بنابراین، بیت، اینگونه خواهد شد:
شد قرار پادشاه بینظیر / کاو، فرستد سوی خود، نزدیک پیر
الله اعلم.
سفید در ۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۰:
در آن حالی که حالم بازجویی
محالی را میسر میتوان کرد...
کژدم در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۰ - دولت:
حل معما:
اگر واپسین حرف واژهٔ «دوا» و نخستین حرف واژهٔ «علت» را برداشته، حاصل این دو کار را کنار هم بگذاریم به دولت میرسیم.
دوا - ا = دو
علت - عـ = لت
دو + لت = دولت
کژدم در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۸ - حسن:
حل معما:
با کنار هم گذاشتنِ واپسین حرف واژهٔ صبح (=ح)، نخستین حرف واژهٔ سمن (=سین) و واپسین حرف واژهٔ چمن (=نون) به حسن میرسیم.
صبح - صبـ = حـ
سمن - ـمن = ـسـ
چمن - چمـ = ـن
← حـ + ـسـ + ـن = حسن
هرچند شاعر خود پاسخ معما را در مصراع یکم به ما داده و در مصراع دوم به طرح آن پرداخته ولی آگاهی از راه حل آن خالی از لطف نیست. (◠‿◕)
Abbasrapper در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۲ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
درود بر شما اقا رضا خواستم تشکر کنم بابت زحماتی که تو سایت گنجور کشیدید، بنظرم بیت چهارم ایهام داره یه معنیِ دیگش هم اینکه داره میگه محال هست که من باورمند به خدا نباشم اگر گه گداری می مینوشم به خاطره قدر هست
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادن
گر تو نمی پسندی تقدیر کن قضا را
سجاد رنجبر در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۶ در پاسخ به نویده دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:
زبان مادری حافظ و سعدی اچمی بوده اما به دری یا فارسی شعر میگفتند چون دری زبان شعر و ادبیات بوده
Abbasrapper در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۳۹ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹:
درود ما هم به عشق تفسیرهای آقا رضا به این سایت میایم
میرحسین سیاوشی خیابانی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:
در اغلب نسخه های دیوان حافظ آورده اند .... که گفته سخنت میبرند دست به دست
کاتبان دوره های بعد معنی گفته سخن را نمی دانسته اند و آن را به تحفه سخن» و «شکر سخن» و.... تغییر داده اند. در کتابخانه دانشگاه هاروارد کتابی دیدم با عنوان: مجموعة الأغانی الشرقیة القدیمة و الجدیدة در مورد گفته میگوید: «گفته کلمه ای ترکی است... و معنای آن ابیات شعر یعنی نظم و قصیده است». «گفته» در معنی شعری که به آواز خوانده شود از قرنها قبل از حافظ در فارسی رواج داشته است. وقتی به پیشینه این اصطلاح موسیقایی بازگردیم رابطه «گفتن» و «گوینده» و «گفته» را بهتر میتوانیم بشناسیم وقتی مولانا می گوید گرز آن که نه ای مطرب گوینده شوی با ما....
در بیت معروف حافظ ترکان پارسی گو بخشندگان یا گر مطرب حریفان این پارسی بگوید....
پارسی دقیقاً به معنی «غزل» است و «بگوید» به معنی به آواز ادا کند و «پارسی گو» به معنی غزل خوان به آوازفارسی زبانان معنی اصطلاحی گفته را از یاد برده اند و از رابطه آن با موسیقی غافل شده اند؛ ولی در عربی و ترکی معنی خود را حفظ کرده و امروز در ترکیه به هر نوع تصنیف و آوازی گوفته گفته» (gufte) اطلاق میشود.
برگرفته از محمدرضا شفیعی کدکنی مقاله یک اصطلاح موسیقایی در شعر حافظ در نشریه حافظ خرداد ۱۳۸۳، شماره ۳، ص ۱۰۸
احمد خرمآبادیزاد در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲:
در باره بیت شماره 5
با اندکی دقت و مقایسه چند حرف «ک» با چند حرف «گ» در مصرع نخست این بیت (نسخه شادروان فروزانفر)، متوجه میشویم که این مصرع باید چنین باشد:
گُل چه بود که گُل توی ناطقِ امرِ قُل توی
وانگهی یک سخنور اندیشمند و دارای انسجام گفتار، قطعا واژه «کُل» را به نوعی در کنار «جزء» به کار خواهد برد!
اما یک نکته مهم در باره واژۀ «توی» که در اینجا باید «tovi» خوانده شود. در نخستین نگاه، اشتباه تایبی به نظر میرسد؛ چرا که امروز ما بیشتر واژه «تویی» را به کار میبریم. جستوجو در مورد چنین تلفظی نشان میدهد که از میان سخنوران ایرانزمین، تنها فردوسی 104 بار آنرا به کار برده است. گذشته از ثبت صدها نمونۀ دیگر از واژه «توی» با تلفظ «tovi»، شایسته است که به ترتیب از بیت شماره 5 (بخش 47، کوشنامه)، بیت شماره 7 (بخش 250، کوشنامه) از ایرانشان و بیت شماره 12 (راز و نیاز لقمان سرخسی با پروردگار) از عطار یاد شود:
سپاس از تو دارم بدین نیکوی/که همواره پشت و پناهم توی
سپاس از تو دارم بدین نیکوی/که دارنده و رهنمایم توی
من ندانم تو منی یا من توی/محو گشتم در تو و گم شد دوی
بنابراین،
-از برخورد موضعی با واژهها و مفهومها–به هر شکلی–بپرهیزیم.
-از سندهای با ارزش (شناسنامه ملی ایران)، در برابر دستکاری پاسداری کنیم.
Mokoshle در ۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۴۸ در پاسخ به فرهود دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹: