Fatima panahi در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:
مفتعلن / مفتعلن / فاعلن
مظفری وانانی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۲:
درود بر همۀ عاشقان ادب فارسی
درمورد بیت« جرجیس رسد کو هر نفسی نو کشته شود در کشور من» عطار نیشابوری در الهی نامه حکایتی دارد که خواندنی است و آن از قرار زیر است:
«سه بار آن کافر اندر آتش و خون
بگردانید بر جرجیس گردون
تنش شد ذرّه ذرّه چون غُباری
ز خاک او برآمد لاله زاری
میان این همه رنج و عذابش
رسید از هاتف عزّت خطابش
که هر کز دوستی ما زند لاف
نخواهد خورد بی دُردی می صاف
سزای دوستان اینست مادام
که گردونشان رود بر هفت اندام
بدوگفتند ای جرجیس و ای پاک
تراهیچ آرزویی هست در خاک؟
مرا گفت آرزو آنست اکنون
که یک بار دگر در زیرِ گردون
کنندم پاره پاره در عذابی
که تا آید دگر بارم خطابی
که چندین رنج در جانم رقم زد
که او در دوستی ما قدم زد
تو قدر دوستان او ندانی
که مردی غافلی در زندگانی
کسی کز دوستی دم زد تو آن باش
و یا نز دوستانِ دوستان باش»
در این شعر بلند عرفانی، عطار از اشتیاق جرجیس نبی یا جرج مقدس برای دوباره عذاب کشیدن در راه دوست، در عوض خطاب او سخن میگوید.
شاد و آزاد باشید!
فتوحی رودمعجنی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ انیس القلب در جواب قصیدهٔ بحر الابرار خاقانی:
در قرن دهم بغداد ملک ایران است.
این قصیده را فضولی در شهر بغداد به پیروی خاقانی و امیرخسرو و جامی سروده تا از ایران (بغداد) به دارالعدل روم (استانبول) بفرستد و تقدیم سلطان سلیمان عثمانی کند. در زمان سرودن این قصیده، شاه طهماسب پادشاه ایران است و سلطان سلیمان قانونی پادشاه عثمانی در استانبول (ب 134). فضولی شهر خود، بغداد را مُلک ایران میداند (ب 133). فضولی را بزرگترین شاعر ترکی آذربایجانی در سدهٔ شانزدهم میلادی میدانند.
رضا از کرمان در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۶ - تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر:
سلام
اقا کوروش
جدا از معنای عرفانی که قطعا منظور مولانا بوده ، دربازی تخته نرد وقتی بازیکن طوری حرکت کنه که شش خانه جلوی حریف را ببنده دیگه هر شماره تاس که بیاری چون تا شش بیشتر که نداریم دیگه نمیتونی بازی کنی واصطلاحا به این حالت میگن حریف ششدره شده یا لااقل خونه شش حریف رو بگیری .
سیدمسعود در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۵ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵:
سلام.
صدای سبحه قدسیان...
صدای تسبیح و نیایش فرشتگان از بلندای آسمان میگذرد
حامد آذربایجانی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۴۸ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - در محرم:
صبح برجسته جُنُب تا ظهر میریزند اشک
ظهر تا شب نوحه میخوانند و شب ... میکنند.
من خشم دوستان مذهبی را نسبت به بهار درک میکنم. واقعا این سیلی دردناکی است. 😅
حامد آذربایجانی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۲ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۶۱ - جایزهٔ جواب دماوندیه:
بیت سوم را بهار به این خاطر گفته که حرمت ادیب پیشاوری را نگه داشته باشد. بهار عربی را نزد ادیب پیشاوری یادگرفته بود و سالها بعد مدتی هم روابطشان به تیرگی گرایید اما دوباره بهتر شد.
جعفر عسکری در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۲۷ در پاسخ به همیرضا دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم:
منطقی رازی از شاعران قدیم و در لغتنامهی اسدی و حدائقالسحر رشیدالدین وطواط به شعر او استشهاد شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
ابومحمد منصور بن علی منطقی رازی از معاصران صاحب بن عباد و در شعر دری استاد بوده است و شاید بتوان او را قدیمترین شاعر پارسیگوی عراق دانست. وی ظاهراً در بین سنوات 367 ( ابتدای وزارت صاحب ) و 380 هَ. ق. یعنی سالی که بدیعالزمان همدانی به خدمت او پیوسته بود فوت کرده است. عوفی گوید: صاحب عباد پیوسته مطالعه اشعار او کردی و در آن وقت که استاد بدیعالزمان همدانی به خدمت او پیوست، دوازده ساله بود و شعر تازی سخت خوب میگفت و طبعی فیاض داشت. چون به خدمت صاحب درآمد او را گفت شعری بگوی. گفت امتحان فرمای. این سه بیت منطقی بخواند و گفت این را به تازی ترجمه کن. گفت بفرمای که به کدام قافیه؟ گفت طا. گفت بحر تعیین کن. گفت: اسرع یا بدیع فی البحرالسریع! بی تأمل گفت:
سرقت من طرته شعرة
حین غدا یمشطها بالمشاط
ثم تدلحت بها مثقلاً
تدلح النمل بحب الحناط
قال ابی من ولدی منکما
کلاکما یدخل سم الخیاط
که ترجمه بدیعالزمان از این قطعهی منطقی است:
یک موی بدزدیدم از دو زلفت
چون زلف زدی ای صنم به شانه
چونانْش به سختی همیکشیدم
چون مور که گندم کشد به خانه
با موی به خانه شدم، پدر گفت:
منصور کدام است از این دوگانه؟
ادبیات در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۷ در پاسخ به بهرام برجسته دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:
واقعا👌🌹
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
درود به همه دوستان ۱۸ بیت اول از مثنوی معنوی در دفتر اول که نی نامه می باشد، مفهوم بسیار عمیقی دارد که با درک این مفاهیم میتوانیم نگرش فوق العاده عالی نسبت به درون خودمان و کائنات داشته باشیم با امید به اینکه نوشته های اینجانب برایتان مفید واقع شود،در نور و عشق و سلامتی و فراوانی و ثروت باشید.❤️🌱
سفید در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:
شاهکار...
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم...
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم...
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
18 در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
تو ای ناپخته حال مرا در نمی یابی و نمیدانی من مولانای درون تهی شده را درک نمیکنی و حالا که این طور است؛ پس سختم را کوتاه میکنم رسیده ام به جایی که تو هنوز نپختهای برو و پخته شو و بعد بیا. درود بر تو من مسکوت میکنم و تو به سلامت باشی.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
17 هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هر که بی روزی ست روزش دیر شد
تنها کسی که از آب سیر نمیشود ماهی است و همه دیگران از آب سیر میشوند و نمیتوانند در آب زندگی کنند عشق برای من مثل همان آب است برای ماهی من در این آب غوطه میخورم و عشق می ورزم بدون این آب معرفت زندگی هیچ مفهومی ندارد و من هم مثل آن ماهی هستم که از آب معرفت و معنویت هرگز سیر نمیشوم در مصراع دوم صحبت از بیروزی شدن است منظور از این روزی خوراک روزانه شخص نیست؛ بلکه منظور از روزی معرفت است و اگر کسی آن را نداشته باشد؛ مثل کسی است که دارد در ظلمت شب به سر میبرد و منتظر رسیدن صبح به انتظار است. ولی روز نمیرسد و روشن نمیشود روزش دیر میشود و هیچ وقت نمی رسد و تا آخر
عمرش در ظلمت باقی میماند.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
15 در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
16 روزها گر رفت؛ گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیت
در غم ما یعنی آن تی وقتی آهنگ میزند و ایجاد غم میکند و به این معنی است که در غم عشق ما روزها بیگاه شد و با سوزها هم همراه شد و گذشت آن عشق سوزش و جوشش میآورد روزها در حال گذشتن هستند؛ ولی بگذار برود و من هیچ غمی ندارم و نمی ترسم. کسی که در راه عشق قدم بردارد و در راه جستن حقیقت است هرروزی را که سپری میکند تکاملی را به دست می آورد؛ یعنی رفته رفته به سوی ،حقیقت نزدیکتر میشود و چون من در راه عشق هستم؛ بنابراین بگذار روزها بروند؛ چون من دارم به حقیقتی که میخواهم نزدیک میشوم ای مبدأ حقیقت تو بمان که از هر زشتی
پاک و منزهی من غم رفتن روزها را ندارم.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
13 نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون
می کند
حدیث به معنی سخن است و میگوید راه را پرخون میکند این راه راه عشق است راهی که هزاران عاشق در این راه پرخون عشق کشت
14 محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
برای درک این بیت باید دو تا عقل و یا خرد را در نظر بگیریم. اولی عقل حقیقت جوست و دیگری عقل حسابگر دنیا جوی این دو عقل کاملاً با یکدیگر فرق دارند این هوش در مصراع اول یعنی عقل حقیقت جو. محرم این هوش یعنی کسی که از عشق مدهوش شده و از هوش رفته و یا از خود رفته و دیگر خودش را از عشق خویشتن نمیشناسد؛ و اگر این طور باشد آن وقت ماهیت عقل حقیقت جو را درک می کند. در مصراع دوم زبان حرف میزند و مشتری زبان هم گوش است که باید آن را بگیرد؛ به عبارت دیگر ،زبان فرستنده و گوش گیرنده است. اگر زبان دارد از عقل حقیقت جو صحبت میکند باید یک گوش حقیقت شنو هم باشد که آن حقیقت را درک کند اگر گیرنده نباشد فرستنده کافی نیست و بی اثر است.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
13 نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون می کند
حدیث به معنی سخن است و میگوید راه را پرخون میکند این راه راه عشق است راهی که هزاران عاشق در این راه پرخون عشق کشته شده اند. نی سخن از قصه های واقعی و راستین مثل عشق مجنون به لیلی است و باید این عشق را درک کرد.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
12 همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچونی دمساز و مشتاقی که دید؟
زهر سم است؛ ولی تریاق یعنی پادزهر مولانا می گوید نی هم زهر و هم پادزهر است. به این معنی که نی در حال زدن گاهی غمگین است و ما را در عمق غم فرو می برد و گاهی هم ما را شاد کرده و از غم بیرون می آورد؛ بنابراین گاهی زهر است و گاهی هم پادزهر شما چه چیزی می توانید پیدا کنید که هم زهر باشد و هم پادزهر؟ در مصراع دوم نی زن نی را میگذارد به لبش و در آن میدمد دم نیزن نفس اوست و چه کسی دمسازتر از نی است؟ هر کس نی را به لبش بگذارد و در آن بدمدان نی به صدا در می آید؛ بنابراین دمساز است و چون با اشتیاق زده شود؛ بنابراین با نهایت اشتیاق ناله میکند پس دمساز و دمخور است و در واقع مولانا دارد خودش را میگوید که من دمخور کسی هستم که مرا درک کند و مشتاق کسی هستم که به من اشتیاق بدهد.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
11 نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
مولانا این صدای نی و آن جوشش می را در خم که میجوشد همگی عشق میداند و او سراسر زندگی یعنی جهان هستی و همه چیز را عشق میداند.
حریف به معنی همکیش و همکار از یاری برید یعنی از یاری جدا شد. پرده یک اصطلاح موسیقی است همانند آهنگ گوشه، لحن. در بیت فوق میگوید که نی در چه پردهای میخواند؟ نیزن پرده اش با لحنش را عوض می.کند پرده در مصراع دوم معنی ما را افشاگری کرد و ما را لو داد نی آن چیزی هست که از پارش جدا شده و در حال ناله کردن است. آن لحنها و آهنگهایی که در ناله نی هست؛ آن پرده ها و
حجابهایی که روی ما را پوشانده و نمیگذارد که دیگران ما را بشناسند آنها را از هم میدرد و پاره میکند و افشاگری میکند و ما را چنان که هستیم؛نشان میدهد.
دکتر سید روح اله تقوی پور در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
10 آتش عشق است کاندر نیفتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
مولانا این صدای نی و آن جوشش می را که در خم می جوشد؛ همگی را عشق میداند و او سراسر زندگی یعنی جهان هستی و همه چیز را عشق
میداند و در جای دیگر میگوید:
گر نبودی عشق بفسردی جهان
گردش افلاک هم از عشق دان
یعنی اگر عشق نبود دنیا یخ زده و فسرده میشد و این کرات آسمانی هم که در حال گردش در فضا میگردند اگر عشق نباشد آنها هم فسرده و منجمد میشوند اصلا تمام ذرات عالم هستی را هم زنده می بیند و هم عاشق میداند عجب دیدی دارد اول باید دیدش را بشناسیم تا بعد حرفش را بتوانیم درک کنیم.
سین کاف در ۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۲ - خواب ناصر خسرو: