تورج رامان در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۴۹ در پاسخ به سیدمسعود دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
جناب سیدمسعود به درستی اشاره کرده اند که بسیاری از "نیست که نیست" تعبیر امروزی و به نوعی بر اساس گفتار عوامانه می کنند. امروزه در فارسی، بیشتر در گفتار و حتی در نوشتار، "نیست که نیست" معنای نفی میدهد: "همه جا را گشتم اثری از کیف پول نیست که نیست"، ولی اگر بخواهیم از تعبیری که بصورت منفی در منفی، معنی مثبت استنباط کنیم میگوییم "نیست که نباشد"، مثال "در این مرکز خرید برای همه نیازهای شما، هیچ خدماتی نیست که نباشد" (یعنی برای همه نیازها، خدمات ارائه میشود و همه جور خدمات دهنده موجود میباشد). احتمالا در زمان حافظ، "نیست که نیست" همان معنای مثبت امروزی "نیست که نباشد" میداد و نه "نیست که نیست" منفی امروزی. و یا اینکه حافظ این تعبیر را با ظرافت در این غزل زیبا ابداع و تعبیه کرده، که بعید میدانم حافظ از تعبیری که برای مخاطب زمان خودش ناآشنا و غریب بوده بهره برده باشد و به احتمال زیاد استنباط مثبت و ایجابی (و نه سلبی) از عبارت "نیست که نیست" برای مخاطبش شناخته شده بوده. وگرنه "در سراپای وجودت هنری نیست که نیست" بیشتر معنی هجو و ذم میداد (در کل وجودت هیچ نکته مثبتی نیست) در حالی که قصد حافظ مدح شاهد و ستایش از بی نقصی و کمال اوست (وجود تو هیچ کم و کسری ندارد، هیچ هنر و حسنی نیست که در وجود تو نباشد).
مسعود قاضی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۰:
اصلا انسان نمیتونه همچین چیزهایی بگه فقط باید از عالم بالا باشی تا این کلماتو بتونی به هم وصل کنی از ایات قران زیباتر
رضا از کرمان در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:
سلام
از ترکیب این غزل با غزل قبلی ترانه ای با نام صبح سعادت در آلبوم تاب بنفشه توسط خواننده خوش صدای هم استانی خودمان جناب بهزاد به زیبایی تمام اجرا شده ویکی از آثار بیاد ماندنی از ایشان است .
نفسش گرم
علی میراحمدی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۷ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش هشتم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل:
گر شود همچون زمین پست آسمان
تو خوشی خود طلب کن از میان
باری، مردمان گر بتوانند نگاه خود را به عالم تعدیل نمایند و خوش بین باشند و زیبانگر،دنیای بهتری را نیز تجربه خواهند کرد
علی میراحمدی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۲ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش هشتم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل:
کار خلقست آنکه ملت ملتست
هرچه زان درگه رود بی علتست
حبیب شاکر در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲:
سلام بر دوستان گرانقدر
آواره شوی چو شیری اندر صحرا
یا محض خطر دل بزنی بر دریا
بهتر که برای استخوانی چون سگ
بوسی ز هزار بی سر و پایی.پا
سپاس از دوستان عزیز
مجنون در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۴ در پاسخ به بابك دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
بابک خان گرامی،
خوش است از تاریخ عرفان و عرفا گفتن و خواندن ولی از آن خوشتر وجود عرفای امروزی ستکه متاسفانه دیگر وجود خارجی ندارند.
متاسفانه دیگر عصر عرفان و عرفا به سر آمده.
چنانچه از این بابت خاک بر سر کنم کم است. با مهر
مجنون در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۹ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
مهربانوی گرامی سپاس از شما اما،
من نگویم فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
لیک گویم شعر چون نقل و نبات
مولانا جان
مهدین در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۱ در پاسخ به Dariush Afchangi دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷:
سلام، به نظر من درست نوشته شده است و نباید تغییر کند. چونکه مصرع دوم ادامه مصرع اول است و این چنین معنی میشود؛ من به امید وصالی که خودت وعده داده بودی دلی که داشتم را در تو بسته بودم. و تو دری نمیگشایی.... شاعر میخواهد بگوید چشمم مدام به در است و منتظر تو هستم که در باز شود و ببینم که تو پشت در هستی. چونکه در زمان قدیم، درب اکثر خانهها مثل این روزها دایم بسته نبود صبح موقع نماز کلون درب باز میشد و بعد از نماز مغرب بسته میشد و اگر آشنایی پشت درب میآمد بدون اینکه کوبه درب را بزند وارد میشد اگر غریبه هم بود یکی از دو کوبه پشت درب را میزد(کوبه مردان یا کوبه زنان) . بنابراین شاعر میگوید تو با من وعده کرده بودی که به دیدنم بیایی و من هم به امید همان وعده دل در تو بسته بودم(اینکه تاکید میکند دلی که داشتم را، میخواهد بگوید یک دل داشتم و در تو بسته بودم یعنی فقط تو دلدارم یا معشوقه ام بودی یعنی دلم را فقط با تو یک دله کرده بودم) و تا الان این درب بدست تو باز نشده است
محمد آ.ش.ر در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۳ - داستان نوشابه پادشاه بردع:
ویرایش رو انجام دادم، فقط یه نکته لازم بود بگم، اینکه توی ویرایش زدم شگر بجای شکر در بیت 44 مصرع دوم، برای این خاطر هست که شکر هیچ معنایی در کلی بیت نخواهد افزود، اما شگر که قبلا هم با این صور ت شنیده بودم این شعر رو، معناش واضحه، شگر به معنای زنبور سیاه هست، زنبور سیاه از سینه های این زنان مهتر که نظامی توصیف میکنند، شیر خوردند و به همین دلیل سینه های ایشان به سیاهی گراییده، که استعاره از زیبایی در این نوع(تیرگی متفاوت) این اندام هست.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۱ در پاسخ به Mahdi Izadi دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۱:
اتفاقا سعدی بسیار مطلع بوده است.
بیش از ۵ درصد از شاهنامه فردوسی مربوط به اسکندر است. و ۲۰درصد از خمسه نظامی گنجوی به اسکندر پرداخته است و هر دو به نیکی از اسکندر یاد کرده اند که هر دو قبل از سعدی و جز منابع مطالعاتی سعدی بوده است.
بهرحال کشورگشایی و جنگ , جز خرابی چیزی دیگر عاید مردم نمی کند, حال چه زمان اسکندر باشد یا زمان عمربن خطاب, یا چنگیز یا تیمورلنگ و یا ...
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۱:
بزرگش نخوانند اهلِ خرد
که نامِ بزرگان به زشتی بَرَد
پریوش شفیعی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۵:
ازتاب آتش می بر گرد عارضش خوی
چون قطره های شبنم بر برگ گل چکیده
سید احمد مبلّغ در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵:
با سلام خدمت بزرگواران و صاحب نظران
گمان میکنم در بیت چهارم مصرع دوم ، "کشاند" به معنای "وزن کردن" باشد. در این صورت نیازی به علامت سوال نخواهد بود.
با تشکر
اسدالله در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷:
سلام و عرض ادب
به نظر بنده مقصود از هنر معنای فعلی نیست بلکه معنای ذاتی آن در فعل کیمیای عشق می گنجند . آنگاه که شما کیمیای عشق را رهایی از وابستگی های غیر معشوق ببینی هنر را در ذات آن تعریف نمایی والسلام
همایون در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:
من و ما و تو و او و اسامی دیگر و حتی گاو و گوسفند و پشه و ماهی و پروانه و حتی کاج و شمعدانی و یا هر موجود دیگری نمیتواند وجود را معرفی کند هرچند ما همه عمر با همین ها سر وکار داریم ولی با وجود کاری نداریم و با همین ها سفر میکنیم و شادی میکنیم و خوب و بد را شناسایی و پیروزی و شکست را تجربه میکنیم و خاطرات میسازیم و یاد میکنیم اما هرگز بخودمان از راه آنها پی نمی بریم و بخود نمی رسیم بلکه دورتر میشویم
برخی میخواهند کار را آسان کنند و خدا و یزدان را پرستش و ستایش میکنند که بیرون از ماست و خارج از همه موجودات است تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت و چاره کار را به آسانی میخواهند بدست آورند این سفر بی ما سفری دراز بوده است سفری به وجود و بی زمانی، حسی غریب که در اعماق وجود ما پس از تجربیات بیشمار شکل میگیرد
سورن صولت در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲:
واقعا چه توصیف کننده ای برای حافظ بهتر از خود حافظ ؟
هم دردی کش اهل محفل و هم حافظ اهل مجلس
بهترین شرح از کاری که با ما کرده هم توسط خودش ابراز شده :
شوخی و صنعت .
بیقرار در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹:
« آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی جـــــــــــــان بودم »همه شب تا به سحـــــــر در پی دیــــدار رُخت
بیدل و خسته از این هیکل بی جان بودمچه کنم دست خودم نیست که می اندیشم
آخر از دوری تو قمــــــــــری خوشخـــوان بودمسالها در طلبت عاشــــــــق و آواره ی دشـــــــت
و چه خوش دل به وصال گل و ریحان بودمنام زیبای تــــــــو را بر دل هر کـــــــوه و کمـــــــــــر
به خیال صنمی خوشدل و خوشخوان بودمسحرم هاتف غیبی خبر از وصـــــل تــــــو داد
متوســل به غـــــــزل ، حافـــــــــظ دوران بودمیا چو سعدی به برِ زلف پریشـــان شده ات
بیدل و خسته از آن زلف پریشـــــــان بودمبه گدایی درت مفلس و بیچــــــــــــاره و زار
دست چو کفگیرِ گدا ، طالبِ احسان بودمیکدم از خاطــــــر من خاطـــــر تو محو نشد
در پیِ ثبت دلـــــــــم در بر جانـــــــــــــــان بودمآمدی با همه ی نــــــــــاز و فریبـــــــــایی خود
به فریبـــــــــــــایی تو حافظ قــــــــــــرآن بودمتـــــــــــو به دنبال گلســــــــــــتان خیالت بودی
من به فکر خودم و کلبه ی احزان بودمیوسف گمشده ام گر چه نیامد به وطن
« بی قــرار »از طلبش عاشق دوران بودم#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
غزل حقیر در استقبال از غزل زیبای حافظ
ای فروغ مــــاه حسن از روی رخشان شما
آبــــــــروی خوبــــی از چـــــــاه زنخــــــدان شماکاش می شـد تا فــــــدا گردد تمام هستیم
جـــان من قابـــل نــدارد در بـــرِ جـــــــان شمامی چکد آب از دو دیده در فراق روی یار
کی شود حاصل وصالت ، جان ِمن آنِ شماتیـــر مژگانت به غمـــزه در دل زارم نشست
پس سپــــر کردم دلم را ، بهــر مژگــــان شماداغ دل را با که گویــــم ای فراتـــر از خیال
این گدای دست ما و لطف و احسان شمابا دو سیـــب نورسیـــــده در نگارستـــان دل
مانده ام چینم ، نچینم ، چیست فرمان شما؟بگذر از تقصیـــــــر ما و پا به روی سر گذار
بی قـــــرارم ، بیقــــــــرار روی رخشـــــان شما#رضارضایی « بیقرار «
جهن یزداد در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود » بخش ۲: