گنجور

حاشیه‌گذاری‌های جعفر عسکری

جعفر عسکری


جعفر عسکری در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۰:

**باده زنگ از دل مینا نتوانست زدود

تیرگی لازمه پای چراغ افتاده است**

 

چه شباهتی به این بیت طغرای مشهدی داره:

 

پایش ز حنابندی شب

چون پر زاغ است

تاریک شدن لازمه ی پای چراغ است

 

جعفر عسکری در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۴:

سلام. این رباعی هم به نام مهستی است:

 

دوشم (دستم) بگرفت آن نگار سرمست

کز دست من دلشده نتوانی جست

گفتم که: شب است! دستم از دست بدار

تا با تو نگیردم کسی دست به دست

 

منابع: نزهه المجالس و خلاصه الاشعار

 

جعفر عسکری در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:

سلام.

همون‌طور که دوست عزیزم آقای علی دادمهر فرمودن، این رباعی از مجیرالدّین بیلقانی درگذشته‌ی سال 586 ه.ق است.

شکل درست این رباعی رو می‌نویسم:

 

گل صبحدم از باد، برآشفت و بریخت

با باد صبا، حکایتی گفت و بریخت

بدعهدی عمر بین!

که گل در ده روز

سر بر زد و غنچه کرد و بشکفت و بریخت

 

جعفر عسکری در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۲۷ در پاسخ به حمیدرضا دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم:

منطقی رازی از شاعران قدیم و در لغت نامه اسدی و حدایق السحر رشیدالدین وطواط به شعر او استشهاد شده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ابومحمد منصوربن علی منطقی رازی از معاصران صاحب بن عباد و در شعر دری استاد بوده است و شاید بتوان اورا قدیمترین شاعر پارسی گوی عراق دانست. وی ظاهراً در بین سنوات 367 ( ابتدای وزارت صاحب ) و 380 هَ. ق. یعنی سالی که بدیع الزمان همدانی به خدمت او پیوسته بود فوت کرده است. عوفی گوید: صاحب عباد پیوسته مطالعه اشعار او کردی و در آن وقت که استاد بدیع الزمان همدانی به خدمت او پیوست دوازده ساله بود و شعر تازی سخت خوب می گفت و طبعی فیاض داشت. چون به خدمت صاحب درآمد او را گفت شعری بگوی. گفت امتحان فرمای ، این سه بیت منطقی بخواند و گفت این را به تازی ترجمه کن. گفت بفرمای که به کدام قافیه ، گفت طا، گفت بحر تعیین کن ، گفت : اسرع یا بدیع فی البحرالسریع! بی تأمل گفت :
سرقت من طرته شعرة
حین غدا یمشطها بالمشاط
ثم تدلحت بها مثقلاً
تدلح النمل بحب الحناط
قال ابی من ولدی منکما
کلاکما یدخل سم الخیاط...
که ترجمه بدیع الزمان از این قطعه منطقی است :
یک موی بدزدیدم از دو زلفت
چون زلف زدی ای صنم به شانه
چونانش به سختی همی کشیدم
چون مور که گندم کشد به خانه
با موی به خانه شدم پدر گفت
منصور کدام است از این دوگانه.

 

جعفر عسکری در ‫۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۳۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۰۶:

سلام. این رباعی از مهستی گنجویه که طبق معمول به ابوسعید منسوبه.

پیوند به وبگاه بیرونی

 

جعفر عسکری در ‫۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۱:

سلام.

این رباعی با استناد به جُنگ رباعیات (سده ی هشتم) کتابخانه ی آیت الله مرعشی نجفی قم از مهستی گنجوی است که در پایان حرف دال اضافه می کنم.مصرع آخر این رباعی، ضرب المثل شده.

گوشم چو حدیث دردِ چشم تو شنید

پای از سر هر طرب، دلم بازکشید

نیکو شده باد چشمت ای بینایی!

تا کور شود هر آن که نتوانَد دید

 

این رباعی، طبق معمول به ابوسعید هم منسوبه!

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۰۶

 

جعفر عسکری در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۰۵ دربارهٔ اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵:

سلام.

 

مست می و ساقی‌ام‌، تا نفسی باقی اَست

با می و ساقی مرا، کار بسی باقی اَست

گر دلم از دست رفت، بهر نثار رهت

شکر که بر جان هنوز، دست‌رسی باقی اَست

خیز و گل عشق چین! کز چمن زندگی

تا مژه بر هم زنی، خار و خسی باقی اَست

پیر شدیم از جهان، دست ز جان شسته‌ایم

نیست به‌جز دیدنت، گر هوسی باقی اَست

مرغ نشاطم پرید، جز تن زارم نماند

هرکه بپرسد ز من، گو: نفسی باقی اَست

نام تو اهلی! ز عشق زنده بوَد تا ابد

بی‌صفتِ عشق، کی نام کسی باقی اَست؟

 

جعفر عسکری در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۴۳ دربارهٔ اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴:

سلام. احتمالا شکل درست غزل، این باشد:

 

به قتلم این‌همه خشم و عِتاب حاجت نیست

چو می‌کُشد غمِ عشقم، شتاب حاجت نیست

تو شمعِ بزمی و صد خانه روشن از رویت

به هر کجا که تویی، آفتاب حاجت نیست

اگر شراب نباشد، تو باشی ای ساقی!

بیا! که صحبتِ ما را شراب حاجت نیست

به من که قبله‌ی حاجت شد آستانه‌ی تو

به کعبه رفتنم از هیچ‌باب، حاجت نیست

دلا! چو مرغِ قفس، چاره‌ی تو تسلیم است

چه می‌تپی؟ بنشین! اضطراب حاجت نیست

عذابِ ظلمتِ غم، بهرِ آبِ‌خضر مکِش

برای یک‌دم آب، این عذاب، حاجت نیست

خموش اهلی! اگر توبه‌ات دهند از عشق

حدیثِ بیهده‌گو را جواب حاجت نیست

 

جعفر عسکری در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۴۴ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۴:

دوش از سر پای، یار با ما بنشست
باز از سر دست، عهدم امروز شکست
نه دوش بُدم شاد و نه غمگین امروز
کان از سر پای بود و این از سر دست

مهستی سخن خود را با صنعت تضاد آراسته ( دوش و امروز ، سر و پا ، دست و پا ، شاد و غمگین ) و با واژه‌های سر و دست و پا بازی کرده است. این رباعی زیبا که در دیوان و مجموعه‌های چاپ شده مهستی در سده اخیر نیامده، از دید ادبی و لغوی ارزشمند است.

از سر پای را در لغت‌نامه‌ها نیافتم... گویا به معنی انجام کار به صورت گذری و در زمانی کوتاه یا سر زدن با عجله بی‌توقف باشد. در گویش مشهدی سرِ پا در همان مفهوم تُکِ پا ( در تداول عوام زمانی کوتاه ) به کار می‌رود. به عنوان مثال: یک سر پا ( تک پا ) رفتم دیدار فلانی...

نزاری قهستانی گوید:
دریاب که شد ز دست کارم
آخر گذری کن از سرِ پای..‌.

در جای دیگر:
دل شکسته‌ی ما را رعایتی فرمای
به پرسشی چه شود الله الله از سرِ پای

 

جعفر عسکری در ‫۱ سال قبل، جمعه ۲۵ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵:

سلام. متن، اشتباهات زیادی داره!

 

گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسد

اوّل بلا به مرغ بلند‌آشیان رسد

 

ای باغبان! ز بستن در، پس نمی‌رود

غارت‌گر خزان، چو به این گلسِتان رسد

 

حرف شب وصال -که عمرش دراز باد-

کوته‌تر است از آن‌که ز دل بر زبان رسد

 

آخر همه کدورت گل‌چین و باغبان

گردد بَدَل به صلح، چو فصل خزان رسد

 

مرهم به داغ غربت ما، کی نهد وطن؟ 

گوهر ندیده‌ایم که دیگر به کان رسد

 

من جغد این خرابه‌ام، آخر هما نی‌ام

از خوان رزق، تا به کِی‌ام استخوان رسد؟ 

 

رفتم فرو به‌خاک، ز سرکوب دوستان

نوبت کجا به سرزنش دشمنان رسد؟ 

 

بی‌بال و پر، چو رنگ ز رخسار می‌پریم

روزی که وقت رفتن از این آشیان رسد

 

پیغام عیش، دیر به ما می‌رسد کلیم! 

می در بهار اگر نکشم، در خزان رسد

 

 

جعفر عسکری در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۶:

سلام. شوربختانه این غزل زیبا، با اشکالات فراوانی ثبت شده که شکل صحیح رو می‌نویسم: 

گفتم: ای سیم ذقن!

گفت: که را می‌گوئی؟ 

گفتم: ای عهد شکن!

گفت: چه‌ها می‌گوئی؟ 

 

گفتم: ای آن‌که نداری سر یک موی وفا

گفت: معلوم شد اکنون که مرا می‌گوئی

 

گفتم: ای جان! ز دل سخت تو فریاد مرا

گفت: با ما سخن سخت چرا می‌گوئی؟ 

 

گفتم: آن زلف پریشان تو یا مشک خطاست؟ 

گفت: تا چند پریشان و خطا می‌گوئی؟ 

 

گفتم: از باد نسیم تو، شنیدن چه خوش‌ست

گفت: تا کی سخن از باد هوا می‌گوئی؟ 

 

گفتم: از دست دل خود به هلاکم راضی! 

گفت: این خود ز زبان و دل ما می‌گوئی

 

گفتمش: کی رسد از بخت پیامی به کمال؟ 

گفت: آن روز که از ماش سلامی گوئی

 

جعفر عسکری در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۵۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۸:

در جائی دیگر این رباعی به این شکل وارد شده:

گه در پیِ دین رویم و گه در پیِ کیش
هر روز  بُتی دگر  نهیم  اندر  پیش
در جمله، ز ما هرکه خرد دارد بیش
هستیم همه عاشق بدبختیِ خویش!

 

جعفر عسکری در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۳۴:

این رباعی از "سنائی غزنوی"‌ست:

نه مرد سجاده‌ایم و نه مرد گِلیم

ما مرد می‌ایم و رود و میخانه، مقیم

ما را چه کنی به قاضی و مَقضی بیم؟

دردی خرابات، بِه از مال یتیم!

 

از دستنویس بایزید ولی‌الدّین، 684‌ق

 

جعفر عسکری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۲۹:

اندر شکستن و افتادن دندان معشوق:

 

گر شد گهری ز لعلِ نوشینت، کم

یک ذرّه نشد ز حسن و تمکینت کم

صد ماه ز اطرافِ رخت می‌تابد 

گو باش ستاره‌ای ز پروینت، کم

 

جعفر عسکری در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵:

سلام. 

دل فسرده، نه دستی ز کار و بار کشید

که در ره تو، تواند ز پای، خار کشید

به هوش خویش نیامد دل و، دمید خطش

دواند ریشه، جنونی که تا بهار کشید

به چار موج حوادث فتاده‌ام، چه کنم؟

نمی‌توانم خود را، به یک کنار کشید

برای دیده‌ی بیچاره‌ای دگر می‌خواست

اگر ز پای کسی، روزگار، خار کشید

چه صیدها که به دام فریب می‌آرد

به دست خویش، خدنگی که از شکار کشید

کسی که سرِّ اناالحق، نخواست فاش شود

درید پرده، چو منصور را به دار کشید

لبم ز شوق خموشی، ز هم جدا نشود

نمی‌توانم خمیازه در خمار کشید

به دور شهر وجود از غبار خاطر من

اگر مجال بوَد، می‌توان حصار کشید

"کلیم" گوشه‌ی چشمی ز یار می‌خواهد

که انتقام تواند ز روزگار کشید

 

جعفر عسکری در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۴:

سلام.

این متن، از سیّدعلی میرافضلی است:

لَهاشُم
تصحیح یک رباعی سنایی

نامت پس از این یاراباشم دارم (کذا)
نوشت پس ازین چو نیش کژدم دارم
چون مار سرم بکوب ارت دم دارم
از سگ بترم اگر بمردم دارم.

دیوان سنایی
چاپ مدرس رضوی، ص 1153
چاپ مظاهر مصفا، ص 599

از اولین چاپ دیوان سنایی تصحیح مرحوم مدرس رضوی حدود 75 سال می گذرد. ویرایش دوم این تصحیح در سال 1341 منتشر شد و از آن پس، بارها و بارها به چاپ رسید و هنوز، اصلی‌ترین مرجع محققان برای مطالعه و بررسی اشعار سنایی به شمار می‌آید. آن مایه رنج و دشواری که آن مرحوم با نسخه‌های خطی و چاپی در اختیار خود در تصحیح اشعار سنایی و حل مشکلات دیوان او بر جان کشیده، بر کسی پوشیده نیست. اما متأسفانه این متن، مشکلات حل نشده زیادی هم دارد که علت اصلی آن، در اختیار نداشتن نسخه‌های قابل اعتماد است. رباعی بالا، از جمله رباعیاتی است که گرهش به دست دانش مرحوم مدرس رضوی گشوده نشده و تا این تاریخ، کسی هم قدمی برای حل آن بر نداشته است. فاضل ارجمند دکتر مظاهر مصفا هم که در سال 1336 دیوان سنایی را تصحیح و چاپ نمود، از عهده گره‌گشایی این رباعی بر نیامده و حدس و گمان‌های ایشان، در نبود نسخه‌ای معتمد، راه به جایی نبُرده است.

در دستنویسی از دیوان سنایی که به شماره 4942 در کتابخانه ملک تهران نگهداری می‌شود و احتمالاً در سده یازدهم کتابت شده، ضبط رباعی مذکور چنین است (برگ 423):
نامت پس ازین بار لهاشم دارم
نوشت پس ازین چو نیش کژدم دارم
چون مار سرم بکوب ارت دم دارم
از سگ بترم گرت بمردم دارم.

این ضبط، یکی از مشکلات اصلی بیت را گشوده است و آن کلمه غریب و نادر «لَهاشُم» است. لهاشُم در فرهنگ بزرگ سخن (ج 7، ص 6476)، زشت و نازیبا معنی شده و شواهدی از دیوان خاقانی و نزاری قهستانی در تأیید آن آمده است. خاقانی در قطعه‌ای که خطاب به صفوة الدین بانوی شروانشاه منوچهر گفته، آورده است (ص 844):
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان
هر چند خط مزوّر و کاغذ لهاشُم است.

تکلیف لهاشم معلوم شد، اما کلمه قبل از آن هنوز مبهم است. در دستنویس ملک، به وضوح «بار» است. «بار لهاشم» معنای روشنی ندارد. مدرس رضوی و مظاهر مصفا این کلمه را «یار» خوانده‌اند. «یار لهاشم» پُر بیراه نیست: یار زشت. اما به قرینه اینکه سنایی، گرایش شدیدی به مراعات النظیر داشته و این جزو سبک شعری اوست، من حدس می‌زنم که این کلمه در اصل «باز» به معنی پرنده شکاری معروف است. سنایی در هر مصراع، نام یک حیوان را الزام کرده: باز/ کژدم/ مار/ سگ. 
رباعی هجو آمیز بالا، خطاب به شخص لئیمی است که شاعر تا پیش از این به او دل بسته بود، اما به دلیل رفتارهای او، از او برگشته و از خجالت او در آمده است. می‌گوید: از این به بعد ترا باز کریهی تلقی می‌کنم و شیرینی‌هایت هم برایم از نیش کژدم زهرآلوده‌تر است. اَرَت دُم دارم: یعنی اگر دنبال سر تو راه بیفتم و به تو اعتنایی کنم، مثل مار سرم را بکوب.
مصراع چهارم در ضبط مدرس رضوی و مظاهر مصفا، چیزی کم دارد و آن ضمیر مفعولی «ت»  است که در نسخه کتابخانه ملک، شکل درست آن آمده است: گرت به‌مردم دارم. یعنی: اگر ترا از این به بعد آدم حساب کنم، از سگ بدترم! «داشتن» در ردیف رباعی، به معنی به حساب آوردن و پنداشتن است؛ جز در مصراع سوم.
به نظر من، شکل نهایی رباعی چنین است:

نامت، پس ازین، بازِ لهاشم دارم
نوشت، پس ازین، چو نیش کژدم دارم
چون مار سرم بکوب، اَرَت دُم دارم
از سگ بترم، گرت به‌مردم دارم!

 

جعفر عسکری در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۶:

سلام.

آن خال که بر گردن مردافکن توست

همواره مغمّـز تنِ پُـر فن توست

تا ظن نبری که آن نشان از تن توست

آن خون دل من است در گردن توست!

 

جعفر عسکری در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۳۷:

سلام.

در مصرع دوّم، "یا" صحیحتره!

یا فرمائی به لعل گوهرزایت

 

جعفر عسکری در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۲:

"جز بر دل من عشق تو فیروز مباد
جز جان من از عشق تو با سوز مباد
... ... ... ... ندیده بودیم روا
روزی که غمت نبینم آن روز مباد!"

شوربختانه هنوز مصرع سوّم، ناقصه!

 

جعفر عسکری در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸:

"بی روی تو خورشید جهان‌سوز مباد
مَه بی تو چراغ عالم افروز مباد
با وصل تو کس چنین بدآموز مباد
روزی که تو را نبینم آن روز مباد!"

این رباعی از رودکی نیست، از "اهلی ترشیزی" ست.

 

۱
۲
sunny dark_mode