گنجور

حاشیه‌ها

نبی پلویی امیرآبادی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:

بشکند تیمور لنگی ....

بنظر محتمل تر می آید آنگاه که یادآور می‌شود تاریخ که تیمور با هند چه کرد و ....

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶:

در مصرع أَما أَنْتَ الَّذی تَسْقی فَعَیْنُ السُّمِّ تَرْیاقی

تسقِی بر وزن تَفعِلُ است و به صورت تَسقا خوانده نمی شود. فعل تقوِی در بیت 10 نیز چنین است

کلمۀ سَم در زبان عربی با ضمه است سُمّ

رضوانه داریوش در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۶ در پاسخ به رامین کبیری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

جناب کبیری، واقعاً با چه رویی اینو فرمودین؟ گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن و ما رو محظوظ کن. 😏

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷ - نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی لیلی بود:

 سلام دوست گرامی

عذاب اول به معنای سختی با فتحه عین  وعذاب دوم جمع عذب با کسره عین به معنی شیرین وخوشگوار بکار رفته اند 

سختی های زیادی خواجه وخانواده اش در این راه تحمل کردند مثل عذابی که یک مرغ خاکی در اب میکشد . (آب گرچه ظاهرا شیرین است ولی برای مرغ خاکی جز سختی چیزی به همراه ندارد)

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷ - نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی لیلی بود:

سلام 

مادر بت‌ها ،بت نفس شماست 

زانکه آن بت مارو ،این بت اژدهاست 

اگر بت نفس خود را شکستی همه بتهای دیگر را می‌توانی بشکنی 

شاد باشی

محمد حسین قشقایی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۴ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

بسیار عالی و کامل بود

لذت بردیم👌

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۲:

چون هلوی پوست کنده دلبر اماده را
 کارش اسانتر بود تمبان ز پا افتاده را

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۳۹ دربارهٔ ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۲:

ههههه
خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان
اصلاً اندر قلب تأثیریست حرفِ ساده را

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

جام می پیش اور و بنگر فروغ باده را
تا کنم از پرتوش روشن دل ازاده را

فرهود در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۵۴ دربارهٔ عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب سیزدهم: اندر مزاح و نرد و شطرنج و شرایط آن:

«اگر بازی به اوقات باز و مباز الا به مرغی ...»

یعنی اگر شطرنج و تخته‌نرد و ... (شرطی) بازی می‌کنی بعضی اوقات بازی کن نه همیشه.

بر سر پول نقد اصلا شرط نبند بلکه بر چیزهای کوچک مثل مرغ و مهمانی و ... بازی کن و شرط ببند.

و با مقامری (قمارباز) هیچ‌وقت بازی نکن که تو هم به قماربازی معروف می‌شوی (مقامر یعنی قمارباز حرفه‌ای یا معتاد قمار)

 

 

فرهود در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۸ دربارهٔ عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب دوازدهم: اندر مهمانی کردن و مهمان شدن و شرایط آن:

«هر چند که جوانان را راه‌های سبک خوش آید و خواهند»

راه سبُک در اینجا حالتی از موسیقی است. در همین کتاب در «باب سی و ششم: اندر آداب خنیاگری» درباره آن توضیح داده شده است.

 

 

 

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:

شعر شماره ۱۲۳

مزار بی چراغ 

بیاید یوسفِ زهــــرا جهان این سان نمی ماند
غم و رنــج و محـــن بر عالمِ احزان نمی ماند

شبِ تــارِ جهان با مقدمش یکـــدم سحر گردد 
شبِ دیجورِ ظلـــمانی چنان جریـان نمی ماند

بهارِ گلشنِ هستی بیا گلشن خزان گشته است
تو آیی  تا ابــد گلـــشن چنین ویران نمی ماند

بود مشتاقِ دیــدارت همه جــن وبشــر یکــسر
شوی ظاهـر دگر هجر و غمِ هجـران نمی ماند

نظامِ چرخشِ افلاک هم چشـــم انتظارِ توست
بغیـرِ طلعــت رخــــسارِ تـــــو تـــابان نمی ماند

شـــده وارون لبــاسِ اقــدسِ دیــنِ مبینِ حــق
تــوآیــی مظـــهرِ حــق راهِ مـا پنـهان نمی ماند

بــه داد بــی کسانِ زارِ مظـلومان رســی روزی 
دگر ظــلم وسـتم در دهـــر تا پایــان نمی ماند

قصاصِ خـــونِ مظلومان بگیـری از ستمکاران 
بـه عالــم قاتـــلانِ خـــون جانبـازان نمی ماند

به مشـتاقان نشـانِ قـبرِ مـادر را دهـی ای شاه 
مــزارِ بـــی چـــراغِ مـــادرت پنــهان نمی ماند 

شتابی کــن الهــی بر ظــهورِ حضــــرتِ غائب 
دگر  سامع  کـســـــی با دیــدهِ نالان نمی ماند

دوشنبه ۰۹-۱۱-۱۴۰۲
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

کوروش در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷ - نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی لیلی بود:

اندر آن ره رنجها دیدند و تاب

 

چون عذاب مرغ خاکی در عذاب

 

یعنی چه ؟

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷ - نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی لیلی بود:

صورت خود چون شکستی سوختی

 

صورت کل را شکست آموختی

 

یعنی چه ؟

 

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶ - رفتن خواجه و قومش به سوی ده:

زر ز روی قلب در کان می‌رود

 

سوی آن کان رو تو هم کآن می‌رود

 

یعنی چه ؟

 

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

زیبا بود

پوریا محمدزاده در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

من تعجب میکنم که چرا به حافظ شاعر آسمانی میگویند.او میگوید که اگر پیر مغان به تو بگوید که با شراب سجاده را نجس کن این کار را بکن چون او از راه و رسم منزل ها بی خبر نیست.ولی این حرف غلطی هست چرا که انسان باید با عقل خود ببیند که طرف مقابل حرفی که دارد می‌زند درست هست یا نه.حافظ در شعری دیگر حرف نادرست خود را توجیه میکند و میگوید چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست .

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:

بی‌دل گمان مبر که نصیحت کند قبول
من گوش اِسْتِماع ندارم لِمَن یَقُول
استماع: شنیدن نیست بلکه گوش دادن است. 
برای آخر مصرع دوم، سه شکل متصور است:
لِمَن یَقُول: در حالی که جمله پرسشی نباشد؛ در این صورت «مَن» موصول است. در این صورت، چنین معنی چنین می‌شود:
من گوشی برای گوش دادن به نصیحتِ کسی که نصیحت می‌گوید ندارم.
لِمَن یَقُول: در حالی که جمله پرسشی باشد؛ در این صورت «مَن» کلمه استفهامی است و از جمله قبل جدا می‌شود. در این صورت معنی چنین می‌شود:
من گوشی برای گوش دادن به نصیحت ندارم. برای چه کسی نصیحت می‌گوید؟
لِمَن تَقُول: در این صورت، قطعا جملۀ پرسشی است و «مَن» کلمه استفهامی است و از جمله قبل جدا می‌شود. در این صورت معنی چنین می‌شود:
من گوشی برای گوش دادن به نصیحت ندارم. برای چه کسی نصیحت می‌گویی؟
به نظر بنده جمله سوم بهترین حالت است. توبیخ و تشر به نصیحت کننده که با این شکل القاء می‌شود بسیار به سخن سعدی نزدیک‌تر است.

تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جایی دلم برفت که حیران شود عقول
عقول با ضم و فتحِ اول صحیح است (عُقول: جمع مکسرِ عقل – عَقول: اسم مبالغه به معنی بسیار دانا و عاقل) به نظر می‌رسد وزن فَعول در اینجا صحیح‌تر باشد چون با 8 قافیه دیگر هم وزن است و با فعل مفرد «شد» تناسب دارد، به علاوه اینکه سعدی می‌خواهد بگوید آنها که خیلی عاقل بودند درماندند چه رسد به من. 
اگر عُقول باشد معنی چنین است: دل من به جایی رفته است که عقل‌ها حیران شوند.
اگر عَقول باشد معنی چنین است: دل من به جایی رفته است که فرد بسیار عاقل حیران شود.
آخر نه دل به دل رود؟ انصاف من بده
چون است من به وصل تو مشتاق و تو ملول؟
آخر مگر این طور نیست که دل به دل راه دارد و مرتبط است؟ انصاف بده با این وجود چرا من مشتاق وصل تو هستم و تو از من دلگیری؟
یک دم نمی‌رود که نه در خاطری ولیک
بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول
یک نفس نمی‌رود که در خاطر من نباشی اما بین اندیشه و فکر تا رسیدن، بسیار فرق است.
روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم
پروانه را چه حاجت پروانه دخول
پروانه: همان موجود لطیف و ظریف – پروانه: مجوز / پروانه نیازمند به اجازه وارد شدن نیست.
گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست
بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول
صحبت: هم‌نشینی
سعدی خود را گنجشک و معشوق را شاهین می‌داند و می‌گوید گنجشک را ببین که آرزوی هم‌نشینی با شاهین را دارد. این بیچاره در نابود کردن خودش بسیار عجله دارد.
نَفْسی تَزولُ عاقِبةَ الأَمر فی الْهویٰ
یا مُنْیَتی و ذِکْرُکَ فی النَّفْس لایَزول
تَزول: از بین می رود / هَویٰ: عشق و دوستی / مُنْیَتی: آرزویم 
ای آرزوی من، سرانجام جانم در راه عشق از بین می‌رود در حالی که یاد تو در جانم پایدار است.
ما را به جز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بِضاعت مُزجاة ور قبول
بِضاعة مُزجاة: کالای اندک، مال ناچیز
در این بیت با توجه به «بِضاعة مُزجاة» در کلمه «عزیز» یک ایهام وجود دارد. یک معنی آن همان عزیز و گرامی است اما معنی دوم آن اشاره به یوسف دارد در زمانی که عزیز مصر بود.
ما در تمام دنیا جز تو عزیز و سروری نداریم. حال اگر مال ناچیز ما را نپذیری یا بپذیری
بضاعت مُزجاة همان لفظی است که برداران یوسف در دربار عزیز مصر به کار بردند:
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا (88 یوسف)
ای عزیز مصر، ما با همۀ اهل بیت خود به فقر و قحطی و بیچارگی گرفتار شدیم و با متاعی ناچیز و بی‌قدر (به حضور تو) آمدیم، پس بر قدر احسانت نسبت به ما بیفزا و از ما به صدقه دستگیری کن. 
ای پیک نامه‌بر که خبر می‌بری به دوست
یالَیْت اگر به جای تو من بودمی رسول
یا لَیت: ای کاش / ای کاش من به جای تو، فرستاده و نامه‌رسان به سوی دوست بودم.
دوران دهر و تجربتم سر سپید کرد
وز سر به در نمی‌رودم همچنان فُضول
فُضول: معانی متفاوتی دارد ولی بهترین معنی آن در اینجا «یاوه‌گویی» است. 
زمانه و تجربه موی مرا سپید کرد (پیر شدم) اما همچنان یاوه‌گویی از سرم به در نمی‌شود. (همچنان یاوه‌گویی می‌کنم.)
در فارسی «فُضول» را به معنی یاوه‌گو و «فضولی» را به معنی یاوه‌گویی به کار می‌برند؛ ولی در زبان عربی درست برخلاف این است، یعنی «فُضول» به معنی یاوه‌گویی و «فضولی» به معنی یاوه‌گو است.
سعدی چو پایبند شدی بار غم ببر
عیار دست بسته نباشد مگر حمول
سعدی وقتی گرفتار عشق شدی بار غمش را تحمل کن، شخص زرنگ زیرک وقتی دستش بسته باشد بسیار صبور و شکیباست. (حافظ: مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش)

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰:


هشیار باش و خفته مرو تیز بر ستور
تا نوفتد ستور تو ناگه به جَر ولور
شور است آب او ننشاندت تشنگی
گر نیستی ستور مخور آب تلخ و شور

بیدار شو زخواب، سوی مردمی گرای
یکبارگی مخسپ همه  گاه بر ستور

گیتی ترا بسان  یکی بدخو اژدهاست
پرهیزدار و با دم این اژدها مشور



فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

دولتی را که نباشد غم از آسیبِ زَوال

بی تَکَلُف بشنو دولتِ درویشان است

شاید این بیت حافظ در تائید ابیات سعدی است که می گوید:

\ خبر ده به درویشِ سلطان پرست

که سلطان زِ درویش مسکین ترست

\ گدا را کُنَد یک دِرم سیم سیر

فریدون به مُلک عَجَم نیم سیر

\ نگهبانی مُلک و دولت بلاست

گدا پادشاه است و نامش گداست

\ گدایی که بر خاطرش بند نیست

به از پادشاهی که خرسند نیست

\ بخُسبند خوش روستایی و جفت

به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت

\ اگر پادشاه است و گر پینه دوز

چو خفتند گردد شب هر دو روز

\ چو سیلابِ خواب آمد و مرد بُرد

چه بر تخت سلطان، چه بر دشت کُرد

\ چو بینی توانگر سر از کِبر مست

برو شکرِ یزدان کن ای تنگدست

\ نداری بحمدالله آن دسترس

که برخیزد از دستت آزار کس

۱
۶۰۱
۶۰۲
۶۰۳
۶۰۴
۶۰۵
۵۵۲۰