عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول
من گوش اِسْتِماع ندارم لِمَن یَقُول
استماع: شنیدن نیست بلکه گوش دادن است.
برای آخر مصرع دوم، سه شکل متصور است:
لِمَن یَقُول: در حالی که جمله پرسشی نباشد؛ در این صورت «مَن» موصول است. در این صورت، چنین معنی چنین میشود:
من گوشی برای گوش دادن به نصیحتِ کسی که نصیحت میگوید ندارم.
لِمَن یَقُول: در حالی که جمله پرسشی باشد؛ در این صورت «مَن» کلمه استفهامی است و از جمله قبل جدا میشود. در این صورت معنی چنین میشود:
من گوشی برای گوش دادن به نصیحت ندارم. برای چه کسی نصیحت میگوید؟
لِمَن تَقُول: در این صورت، قطعا جملۀ پرسشی است و «مَن» کلمه استفهامی است و از جمله قبل جدا میشود. در این صورت معنی چنین میشود:
من گوشی برای گوش دادن به نصیحت ندارم. برای چه کسی نصیحت میگویی؟
به نظر بنده جمله سوم بهترین حالت است. توبیخ و تشر به نصیحت کننده که با این شکل القاء میشود بسیار به سخن سعدی نزدیکتر است.تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جایی دلم برفت که حیران شود عقول
عقول با ضم و فتحِ اول صحیح است (عُقول: جمع مکسرِ عقل – عَقول: اسم مبالغه به معنی بسیار دانا و عاقل) به نظر میرسد وزن فَعول در اینجا صحیحتر باشد چون با 8 قافیه دیگر هم وزن است و با فعل مفرد «شد» تناسب دارد، به علاوه اینکه سعدی میخواهد بگوید آنها که خیلی عاقل بودند درماندند چه رسد به من.
اگر عُقول باشد معنی چنین است: دل من به جایی رفته است که عقلها حیران شوند.
اگر عَقول باشد معنی چنین است: دل من به جایی رفته است که فرد بسیار عاقل حیران شود.
آخر نه دل به دل رود؟ انصاف من بده
چون است من به وصل تو مشتاق و تو ملول؟
آخر مگر این طور نیست که دل به دل راه دارد و مرتبط است؟ انصاف بده با این وجود چرا من مشتاق وصل تو هستم و تو از من دلگیری؟
یک دم نمیرود که نه در خاطری ولیک
بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول
یک نفس نمیرود که در خاطر من نباشی اما بین اندیشه و فکر تا رسیدن، بسیار فرق است.
روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم
پروانه را چه حاجت پروانه دخول
پروانه: همان موجود لطیف و ظریف – پروانه: مجوز / پروانه نیازمند به اجازه وارد شدن نیست.
گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست
بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول
صحبت: همنشینی
سعدی خود را گنجشک و معشوق را شاهین میداند و میگوید گنجشک را ببین که آرزوی همنشینی با شاهین را دارد. این بیچاره در نابود کردن خودش بسیار عجله دارد.
نَفْسی تَزولُ عاقِبةَ الأَمر فی الْهویٰ
یا مُنْیَتی و ذِکْرُکَ فی النَّفْس لایَزول
تَزول: از بین می رود / هَویٰ: عشق و دوستی / مُنْیَتی: آرزویم
ای آرزوی من، سرانجام جانم در راه عشق از بین میرود در حالی که یاد تو در جانم پایدار است.
ما را به جز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بِضاعت مُزجاة ور قبول
بِضاعة مُزجاة: کالای اندک، مال ناچیز
در این بیت با توجه به «بِضاعة مُزجاة» در کلمه «عزیز» یک ایهام وجود دارد. یک معنی آن همان عزیز و گرامی است اما معنی دوم آن اشاره به یوسف دارد در زمانی که عزیز مصر بود.
ما در تمام دنیا جز تو عزیز و سروری نداریم. حال اگر مال ناچیز ما را نپذیری یا بپذیری
بضاعت مُزجاة همان لفظی است که برداران یوسف در دربار عزیز مصر به کار بردند:
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا (88 یوسف)
ای عزیز مصر، ما با همۀ اهل بیت خود به فقر و قحطی و بیچارگی گرفتار شدیم و با متاعی ناچیز و بیقدر (به حضور تو) آمدیم، پس بر قدر احسانت نسبت به ما بیفزا و از ما به صدقه دستگیری کن.
ای پیک نامهبر که خبر میبری به دوست
یالَیْت اگر به جای تو من بودمی رسول
یا لَیت: ای کاش / ای کاش من به جای تو، فرستاده و نامهرسان به سوی دوست بودم.
دوران دهر و تجربتم سر سپید کرد
وز سر به در نمیرودم همچنان فُضول
فُضول: معانی متفاوتی دارد ولی بهترین معنی آن در اینجا «یاوهگویی» است.
زمانه و تجربه موی مرا سپید کرد (پیر شدم) اما همچنان یاوهگویی از سرم به در نمیشود. (همچنان یاوهگویی میکنم.)
در فارسی «فُضول» را به معنی یاوهگو و «فضولی» را به معنی یاوهگویی به کار میبرند؛ ولی در زبان عربی درست برخلاف این است، یعنی «فُضول» به معنی یاوهگویی و «فضولی» به معنی یاوهگو است.
سعدی چو پایبند شدی بار غم ببر
عیار دست بسته نباشد مگر حمول
سعدی وقتی گرفتار عشق شدی بار غمش را تحمل کن، شخص زرنگ زیرک وقتی دستش بسته باشد بسیار صبور و شکیباست. (حافظ: مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش)
جهن یزداد در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰:
هشیار باش و خفته مرو تیز بر ستور
تا نوفتد ستور تو ناگه به جَر ولور
شور است آب او ننشاندت تشنگی
گر نیستی ستور مخور آب تلخ و شوربیدار شو زخواب، سوی مردمی گرای
یکبارگی مخسپ همه گاه بر ستورگیتی ترا بسان یکی بدخو اژدهاست
پرهیزدار و با دم این اژدها مشور
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
دولتی را که نباشد غم از آسیبِ زَوال
بی تَکَلُف بشنو دولتِ درویشان است
شاید این بیت حافظ در تائید ابیات سعدی است که می گوید:
\ خبر ده به درویشِ سلطان پرست
که سلطان زِ درویش مسکین ترست
\ گدا را کُنَد یک دِرم سیم سیر
فریدون به مُلک عَجَم نیم سیر
\ نگهبانی مُلک و دولت بلاست
گدا پادشاه است و نامش گداست
\ گدایی که بر خاطرش بند نیست
به از پادشاهی که خرسند نیست
\ بخُسبند خوش روستایی و جفت
به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت
\ اگر پادشاه است و گر پینه دوز
چو خفتند گردد شب هر دو روز
\ چو سیلابِ خواب آمد و مرد بُرد
چه بر تخت سلطان، چه بر دشت کُرد
\ چو بینی توانگر سر از کِبر مست
برو شکرِ یزدان کن ای تنگدست
\ نداری بحمدالله آن دسترس
که برخیزد از دستت آزار کس
کژدم در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۶ - مساوات عشق:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «بعد از حرکت از اصفهان و آمدن به عراق در هفتم رمضان ۱۳۳۸ قمری کاغذی از اصفهان از حضرت آقای نظام همایون رسید که در آن غزلی را که در استقبال غزل خواجه به مطلعِ
پیش تو اگر رسم و ره مهر و وفا نیست
ما را به جز از مهر تو در دل به خدا نیست
ساخته بودند برای من فرستاده، من نیز غزل زیر را نوشتم.»
تاریخ قمری برابر است با چهارم خرداد ۱۲۹۹.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
خسروان، قبله یِ حاجاتِ جهانند ولی
سببش بندگیِ حضرتِ درویشان است
حافظ در این بیت به این نکته ظریف اشاره می کند که دوام و قوام حکومت ها که غالبا ظالم و بی کفایت هستند, وجود و حضور درویشانی می داند که با تلاش و همت خود, بی کفایتی ها حاکمان و کاستی هاِی حکومتشان را جبران می کنند.
افرادی که در هر لباس و شغلی در حال رفع و رجوع مشکلات دیگران (انسان, حیوان, طبیعت...) بوده و در واقع بارِ کم کاری و بی توجهی حکومت ها بر دوشِ آنهاست.
در واقع بندگیِ کردنِ خداوند توسط درویشان در راستایِ منافع حکومت هاست است, انگار که درویشان در حالِ بندگی ایشان هستند که به دوام چند صباح حکومت ایشان کمک خواهد کرد.
ابوغرب> میسان> عراق {۳۰ ژانویه ۲۰۲۴}
کژدم در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۵ - دل کارگر زلف سرمایهدار!:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «دو سال قبل (۱۳۳۸) در مجلسی در اصفهان که آقای نظام همایون که از نجیبزادگان آنجا و نقداً معاون نظمیه و ضمناً شاعر خوبیست و یکی از دوستان صمیمی من است، هم حاضر بودند؛ این غزل را که از شاعری رفیقتخلص و از متأخرین است خواندم:
زمان عیش و طرب در خمار میگذرد
بیار باده که کارم ز کار میگذرد
به هوش باش که می در قدح نمیماند
پیاله گیر که فصل بهار میگذرد … الخ
نظام همایون که با قمرالدوله دلبستگی داشت و گمان دارم تا این اوقات نیز چارهای برای رفع گرفتاری نکرده باشد بعد از اصفهان این غزل را استقبال کرده کتباً به قم یا به عراق فرستادند که مطلع آن این است:
چه پرسیام که چه سان روزگار میگذرد
مرا که عمر به هجران یار میگذرد
بعد از رسیدن دستخط ایشان مرا نیز چون در اصفهان دلی به گرو بود این غزل را ساخته به جهت ایشان فرستادم.»
تاریخ قمریست برابر با ۱۲۹۸ خورشیدی.
م. امین در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۶۹ - و له ایضا:
من قصه نمیخوانم...!
کژدم در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۹ - خوش آن زمان:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «در ۱۳۳۷ وقتی که از استانبول مراجعت کرده به استقبال غزل ملکالشعرا که مضمون مطلع را او از عرب گرفته است، این غزل را ساخته و در نمایش تئاتر باقراف تهران خوانده بعد به اصفهان سفر کردم. از عایدات این نمایش هشتصد تومان به من رسید که از آن یک فقره قرض استانبول خودم را دادم و مابقی را دیگران خوردند!»
تاریخ قمریست برابر با ۱۲۹۷ خورشیدی.
کژدم در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۳ - عهد با جانان!:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «غزل به یادگار جنونِ سرایی و انتحار محمدرفیعخان؛ محمدرفیعخان جوانی بود از هر جهت آراسته، آنچه جوانان همه داشتند او تنها داشت. بلند و بالا و دلیر و هنرمند بود. در اسبسواری و تیراندازی منکر نداشت. سخیالطبع و قویدل بود. هر وقت از دست روزگار به تنگ میآمدم مانند طفلی پیش او شکوه میبردم و او مرا تسلی میداد. شعر خوب میفهمید و در مدت ده سال معاشرت با این جوان آنچه از طبع من تراوش میکرد اول به جهت او میخواندم. دو دانگ را خوب میخواند. هم رزمی بود و هم بزمی. شبی باز دفتر شکایت باز کرده بودم؛ در حالت مستی گفت: «این همه شکایت لازم ندارد. هر وقت انسان سیر شد یک گلوله مکیفتر از این گیلاس عرق است.» بعد معلوم شد در قول خود صادق بوده است. در بهار ۱۳۲۹ محمدرفیعخان خود را کشت!»
تاریخ قمریست برابر با ۱۲۹۰ خورشیدی.
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۷:
بحث با جاهل ، نه کارِ مردمِ فرزانه است
ناشناس ... در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷:
سلام
به نظر من که منظور پیامبر (ص) بوده.
چون: سعدی از لفظ مولا ( به معنی: آقا، سرور ) و حر ( به معنی: آزاده، جوانمرد ) استفاده کرده.
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:
آشنایِ معنیِ بکر اَم ، که آن بیگانه است
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:
بر دَر و بامِ دلم ، غم بر سرِ هم ریخته است
رضا از کرمان در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۸ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
درود خدا بر شما دوست گرامی
کاملا صحیح وهم عقیده شما هستم سو؛تفاهم شده، منظور من معنی لغت بود نه کنایه واستعاره بکار رفته از سوی خواجه حافظ از توضیحات شما ممنونم.
سر فراز باشی
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۲ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
با عرض سلام و سپاس از همدردی شما.
ایهام بخش جدانشدنی اشعار حافظ می باشد.
آنچه زَر می شود از پرتوِ آن قلبِ سیاه / کیمیایی است که در صحبت درویشان است
اگر تنها به معنای ظاهری ابیات نگاه کنیم, بار معنایی آن بشدت کاهش می یابد و بعضا بی معنی و نامفهوم می شود:
معنای ظاهری:
قلب سیاه > سیاهِ تقلبی > پولِ سیاهِ تقلبی یا پَشیز که از مس یا برنج بوده و به مرور زمان در مجاورت هوا اکسیده شده و سیاه می شده است. ۶۰ پشیز معادل ۱ درهم نقره و ۶۰۰ پشیز معادل ۱ دینار طلا. اگر این پشیز توسط حکومت ضرب می شد با ارزش بود وگرنه می شد پولِ سیاهِ تقلبی یا همان قلب سیاه, فاقدِ هرگونه ارزشی!
معنی ظاهری بیت: هم نشینی با درویشان همچون کیمیایی است که در اثرِ و پرتو این معاشرت, پول سیاه تقلبی به زر (دینار طلا) تبدیل می شود! این معنی ظاهری گنگ و مبهم است.
ولی منظور حافظ از قرار زیر است:
قلب> دل (پارسیِ قلب) > روح (همان دل یا قلب, تجسم و نماد بیرونیِ روح است)
سیاه: تیرگی, ظلمت و تاریکی. هر گونه ظلم و ستم (گناه) به خود یا دیگران (انسان, حیوان, طبیعت,...), انعکاس آن بصورت سیاهی بر لوحِ سفیدِ روح خواهد بود که باصطلاح روح را آلوده می کند.
حافظ کسی را که گرفتار و آلوده یِ گناه شده است (در اینجا حاکم ظالم) را به پولِ سیاه تقلبی بی ارزش تشبیه کرده که تنها راهِ نجاتش همنشینی با انسانهای پاک (درویشان) می داند. تاثیر این همنشینی همچون اکسیر و کیمیایی است که روحِ ما را از آلودگی و سیاهیِ گناهان زدوده و همچون زر درخشنده و باارزش می کند.
احمد کیایی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۹ در پاسخ به سید عباس جلادتی دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
پَرغونه - بَژگونه. اگر الف باژگونه را بیندازید وزن درست است. رودکی از اختیار شاعری استفاده کرده و بین این دو واژه جناس ایجاد کرده و مصرع را آهنگینتر ساخته است.
حسین دیوانه در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:
پایاب نه پایان
جهن یزداد در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:
فــؤادی وافــؤادی وافــؤادی
خُذا را یار مَهْروتان مبٰادی
مش از غم میتزم هَرْرُو و صَد بَار
فلایخشی من الیوم التَنادی
نَـه شو آرام و نَزْ روزِمْ قـَرارِن
اَز انکِمْ دَرْ غم هِجران نهٰادی
قَدِش سَرْونْ جه جی سَرْو رَوانِهِنْ
لَوِشْ قَنْدن جه جی قَنْدِ قَنٰادی
غَرِتْ جَنگن برم سُلحِی وَ وَاکُهْ
اَغَرْجه دُشمِنانْشان ای نَشادی
تو گُفتَی قُطْبِ مسکِی وٰانُوٰازِمْ
بَسِت گُفْتِست و ای زِزْ هم بِوَا دیاغر چون مت نبوتن دل و ایره
تز اول آن روی نهکو بوا دیبه پی ماچان غرامت بسپریمن
غرت یک وی روشتی از اما دیغم این دل بواتت خورد ناچار
و غر نه او بنی آنچت نشادی
محمود طاهری در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » قاصد:
خداوند را سپاس که زبان ترکی را میدانم
و این هدیه مادرم بود
که میتونم از این زیبایی لذت ببرم
بعضی از شعر های شهریار یک مدلیه که با خودم میگم این نبوغ نیست فراتر از نبوغه انگار در زمان سرودن ان اشعار شاعر از کالبد خود جدا میشده و در دنیایی از احساس غرق میشده
گجلر یاتمامیشام من سنه لای لای دمیشم
سن یاتالی گوزومه اولدوز لاری سای دمیشم
پوریا محمدزاده در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱: