محمدرضا در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۹ - باور مکن:
بشنو و باور مکن، زیرا که هذیان گفته است
ظاهرا مقصود شاعر از تغییر این مصرع جلب توجه به آن می باشد .
سید حسین علیزاده طباطبایی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۱۰ در پاسخ به امید صادقی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱:
یعنی ضامن کالایی شد
قاسم مرادی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴:
بنظرم بیت آخر به این شکل درستتر باشد:
به می مطلق شود هر کاو اسیر است
بمی بالغ شود هر کاو غلام است
هر کاو به معنای هر کس که او ...
امیر آرش در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۴ - بی خبری!:
میرسند از دو ره خم در خم
شیخ اشراق و «انشتین» بهم
شیخ اشراق سهروردی و انیشتین از دو راه متفاوت یکی از راه حکمت دیگی از راه عقل به این حقیقت رسیدند که کل جهان از نور ساخته شده است.
البته حقیقتی که شیخ اشراق بیان کردند ریشه در حکمت خسروانی ایرانی، و قدمتی چندین هزار ساله دارد
علی جان نثاری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
انسان میتواند در دامنه کوه در فقه سیر کند و میتواند بر بال ان لکم فی الدهر نفحات الا فتعرضوا لها سوار شود و ان ره صد ساله را یک شبه پیمودن کند فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (۱۱)
آیه ۱۲
وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ (۱۲)
آیه ۱۳
فَکُّ رَقَبَةٍ (۱۳)بلدچرا گردنه کوه طی نمیکنی چرا حاشیه و دور نشسته ای دامنه کوه چرا ،چرا حداقلی هستی چرا حداکثری نیستی
برای این متطور باید از ساقی بچشی تا مست شوی و در جذابات مسلوک شوی نه سالک که گر میروی بی حاصلی گر میبرندت واصلی لذا از ساقی که مولی علی یست باید بخواهی که فکر به حالت کند
درست است از دور شعله محبتت گل کرده و صفای فطرت و خلقوا من فاضل طینتنا تو را تا اینجا اورده که عشق آسان نمود اول ، ولی تمحیص قلوب در راه است مولی به کسی که گفت دوستت دارم فرمود خودت را برای ابتلاء آماده کن ،افتاد مشگلها
به بویِ نافهای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
دنیا را به منزل جانان تشبیه کرده ،همان نگاه ان الدنیا متجر اولیاء الله مهبط وحی الله است که جرس عمر که همان آثار پیری یا به عبارت تغییر و تحویل و استکامل است نگاه تجلی گونه نگاه ثواب و عقاب نگاه کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ،میگوید که بار ببندید تجهزوا رحمکم الله فان خیرالزاد التقوی ،چنانچه مولی در بعد نماز عشاء هر روز این جمله را با صدای بلند میگفتند این هم یک نوع جرس تشریعی
به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزلها
می تمثیلی از باطن و معناست و سجاده تمثیل ظاهر است فرمود عبادات ظاهریت را باطنی کن اگر پیر و مرشد میگوید که سالک واقعی کار گشته راه بلد اوست ،مراد می انگوری نیست که فرمود( لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق ) اگر چه تناسب شعری دارد که محل عبادت را به معصیت تبدیل کن چو خضر نبی و موسی که تو چه میدانی باطن سوراخ کردن کشتی و کشتن بچه چیست
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
شب تاریک تمثیلی از دنیاست چون در قران قیامت دائم یوم القیامه امده گویا قیامت روز است و دنیا شب ان ،موج و گرداب هم همان اخدنا بالساء و الضراء و حین الباس ،فتنه دنیاست ،عده ای دنیایشان را تمام کرده و سبک بار به ساحل تسلیم رسیده اند کحا دانند یعنی نمیدانند و البته این ریشه در بی رحمی انها ندارد چون کسی به کسی نمیتواند رحم کند مگر خود شخص به خودش چرا که راه تسلیم است و این خود شخص است که باید جام تسلیم را سر کشد
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها
خود کامی یا نفس محوری قد اهمتهم انفسهم ،احصرت الانفس الشح ،الهه هوی ،اینها خودکامای یست
بالاخره (من اسر سریره رداها ) هر کس یک صفتی را در درون خود مخفی کند خدا انرا لباس روی ان شخص میکند و سبب بدنامی انسان میشود معاذ الله ،و انوقت نقل محافل میشود کزو
سازند محفل ها یعنی انقدر زیاد شایع میشود که محفل و مجلس را با ان میسازند هر کس بخواهد مجلس بگیرد انرا ذکر میکند
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
حضور عرفانی میخواهی تو اول سعی کن یاد خدا کن و از او عافل نشو این زود زدن تو و این پیاده روی تو بالاخره سبب باز شدن عنایت الهی به تو میشود و حضور او را درک میکنی (من اکثر ذکر
شئ احبه)کی میتونی به عشقت برسی به محبوب برسی وقتی که دنیا را رها کنی و انرا محل نگذاری،حب الدنیا راس کل خطیئه
مریم فقیهی کیا در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
معنی کلمات ترجیعبند سعدی:
- شمایل:
۱- طبعها، خویها
۲- شکل، صورت- مُعَنبر: خوشبوی شده با عنبر
- صولَجان: معرب چوگان
- مطلوب: دلپسند، معشوق
- بیخ: ریشه، اصل
- مُحَبّس: حبس شده، زندانی
- اخرس: لال
- ممالیک: جمع مملوک، بندگان
- مُوَلّه: عاشق، شیدا
- حظ: خوشی، لذت
- پای کشان: رفتن با تانّی
- مِعصَم: مچ دست
- ما تقدم: روزگار پیشین
- تام: کامل
- چشم بندی: افسونگری، ساحری
- ایمن: در امان، مصون
- مَخلَص: جای خلاص
- کلهدار: تاجدار؛ کنایه از پادشاه جبار است.
- طاق: تنها
- کناره گرفتن: دوری کردن
- لَختی: اندکی
- رُفتن: روبیدن، پاک کردن
- مَذاق: ذائقه، کام دهان
- احتراق: سوختن
- وُثاق: خانه، اتاق
- تیاقت: آرزومند کسی شدن
- خَو کردن: وجین کردن، بیرون آوردن گیاه هرزه از زمین
- دست ِ خوش: دست ِ زیر
- قبضه: تصرف
- سیماب: جیوه
- برخی: قربانی
- پی: رد پا
- پی کردن: دنبال کردن
- سپر انداختن: کنایه از تسلیم شدن
- جبین: پیشانی
- سحر بابل: اشاره به داستان هاروت و ماروت دو فرشتهی مغضوب خداوند است که در چاهی در بابل نگونسار آویخته شدهاند و هرکسی به چاه رود و درخواست آموزش جادویی کند، به او تعلیم دهند.
- حیله: چاره
- شجر: درخت
- فتنه: معشوق
- ضو: نور، روشنایی
- گو: گودال
- خلعت: جامهی دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.
مریم فقیهی کیا در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷:
معنی کلمات قصیدهی ۱۴۷ ناصر خسرو:
- الیم: دردناک
- تنعیم: نام محلی است در مکه که مناسک عمره در آنجا به عمل میآید و حج به اتمام میرسد.
- سلیم: سالم
- ندیم: همدم
- اقلیم: سرزمین، ولایت
- حریم: چیزی که حرام باشد و دست بدان نتوان کرد.
- حرمت داشتن: احترام داشتن
- تحریم: حرام کردن
- مادون: فروتر، پایینتر
- کلیم: همسخن، لقب موسی کلیمالله
- تقدیم یافتن: پیشی گرفتن
- یسیر: اسیر، یتیم
- لئیم: پست، فرومایه
- اهل کهف: اصحاب کهف
- رقیم: نام قریه اصحاب کهف یا کوه ایشان یا سگ ایشان یا سنگی که بر آن نسب و قصهی آن نوشته شده بود.
- جحیم: جای بسیار گرم، جهنم
- جَمار: جمع جمره، سنگریزهها
- رجیم: رانده شده
- ذمیم: زشت، نکوهیده
- هروله: تند راه رفتن
- ظلیم: شترمرغ
- نعیم: بهشت
- هجر: دوری
- ریم: چرک، عفونت
- رمیم: پوسیده
- سقیم: نادرست
- مقام محو: از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند
- مقیم شدن: ساکن شدن
مریم فقیهی کیا در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۹ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ (میبین رخ جان فزای ساقی - در جام جهان نمای باقی):
- مَنهَل: آبشخور
- مُدغم: ادغام شده
- اَصَبتُ فَالزَم: چون پیدایش کردی رهایش مکن.
- کَتم ِ عدم: جهانی که پنهان است و دیده نمیشود، جهان نیستی.
- غطا: پرده، پوشش، سرپوش
جهن یزداد در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۸:
گرو بستان و کفیل و ضامن نپذیر
مریم فقیهی کیا در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ (در میکده میکشم سبویی - باشد که بیابم از تو بویی):
معنی ابیات عربی ترجیعبند ۴ عراقی:
- قَد فاتَنی الصَّبوحُ فَادرِک
مِن قبلُ فَواتِ الاِعتِباقِبه تحقیق (باده) صبوحی من فوت شد و از دست برفت پس قبل از آنکه بوی خوش و پاک آن نیست شود، مرا دریاب!
- کَم اَصبِرُ قَد صَبَرتُ حَتّی
روحی بَلَغَت اِلی التّراقِچقدر بردباری کنم به تحقیق صبر کردم تا آنکه روان من به ظلمت و تاریکی رسید.
- فَاستَعذَبَ مَسمَعی حَدیثاً
مُذ تابَ بِذکرِ کَم مَذاقشنوایی من (گوش من) مبتلا به عذاب شد، در حالی که حدیثی را شنید، حدیث توبه کردن از یادآوری طعم (عشق را)
- اِشتاقَ اِلی لِقاکَ، فَانظُر
لی وَجهَکَ نَظرَةً اِلا لَآقمشتاق دیدار تو شدم، پس ببین که یک بار دیدن تو فقط (آرزوی) من است.
- اِستَوطنُ بابَکُم عَسی اَن
یَحطی نَظَراً بِکُم حَداقبه در خانهی شما وطن گزیدهام باشد که نظرم بر شما افتد و دیدگانم روشن شود.
جهن یزداد در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در ذکر وفات سلطان محمود و رثاء آن پادشاه گوید:
شهر غزنی نه همانست که من دیدم پار
بیگمان تنها باید غزنی خواند و غزنین درست نیست
مریم نوربخش در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۷ - در نصیحت مجردان که به صحبت زنان آب خود نریزند و وصیت کدخدایان که از فرمانبرداری زنان بپرهیزید:
این شعر در دفتر چهارم، بخش دوم کشکول شیخ بهایی نیز آمده است.
سجاد رشیدی پور در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۰:
سه بیت اول این غزل مربوط به غزل قبل است.
جهن یزداد در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان:
آذرپاد
علی میراحمدی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳:
از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
خداوند رحمت کناد استاد حسین آهی را، ایشان چندین سال در رادیو به شرح اشعار حافظ و بحث در آثار دیگرشاعران پرداخت و چه بحثهایی و چه نقدهایی و خدا میداند که ایشان چه تسلطی بر ادبیات داشتند
مرحوم استاد این بیت از این غزل را یک غلط دستوری از سوی خواجه حافظ میدانست و با همان شیوه نقد و تحلیل و بیان شیرین و شیوای خود میگفت:
من درک نمیکنم« بر باد آمد» یعنی چه؟؟!
مگر ما «بر باد آمد »هم داریم؟؟!
جهن یزداد در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید:
بیت پایانی گمانم اینگون باشد
عدوی تو نشان تیر تو ژوببن
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳:
در نماز عاشقانهام، ابروی کمانی زیبایت به( کاربرد قدیم: با به معنای به) یادم آمد، در آن شور برخاسته از شوق محراب هم عشق مرا فریاد میزند( طعنه به زاهد)
۲-با این سرمستی عشق، شکیبایی و هوشیاری از من توقع نیست، آری! این همه به باد رفته است.
۳- اکنون در این حال خوش و شراب صافی، پرندگان آوازه خوان مستند. آری! هنگام عاشقی وکار اساسی( هم سو با جهان و حقیقت انسانی) است.
۴- از وضعیت روزگار بوی بازگشت حال خوش میشنوم چرا که گلها شادی آور و باد صبا خوشحال است.
۵-ای عروس زیبای هنر! از سرنوشت شکایت نکن، در حجله زیبایی برو که داماد برومندت( در این حال خوش) پدیدار شده است.( هنر: فضل و بزرگی همان که آسمان کشتی دارندگانش را میشکند)
۶- گلها و گیاهان فریبنده، به آرایش خود مشغولند، تنها یار دلکش ماست که بیآرایش، زیباترین است.
۶- درختانی که وابستگی و دلبستگی دارند، زبر بار آن هستند، مرحبا به سرو که از غم این دلبستگی رهاست.( ایهام بار: میوه- سنگینی، تعلق)
۷-آوازه خوان! از حافظ غزلی مست( خانلری: نغز) بخوان! تا به یاد دوران حال خوش بیفتم.
نکته: بیتهای ۱، ۴ و ۵ ضرب المثل شدهاند.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
علی جان نثاری در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:
ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشقکُشِ عیّار کجاست؟
نسیمی که منشاش سحر است محل خیزش اسرار و روح معنا که انکس که سحر ندارد از خود خبر ندارد اگر کسی خبر از یار و ارامگاه یار مضجع یار میخواهد باید از سحر و اهل سحر بپرسد بلکه خودش سحر داشته باشد ،اگر عشقش به حد عاشق کش عیار رسیده
عیار یعنی چالاک معشوق را به ماه تشبیه کرد که معهود است ولی عاشق کش بودن معشوق هم برای اهل سلوک که اخدناهم بالساء و الضراء ست معلوم است گفت من نیامده ام تا صلح بیاورم بلکه تا بین پدر و فرزند بین عروس و مادر شوهر..اختلاف بیندازم ، و هر که صلیب خود را برندارد و از عقب من نیاید، نمی تواند شاگرد من گردد،به مولی کسی گفت دوستت دارم فرمود برو خودت را برای بلاء اماده کن آری
درست فرمود ان الله شاء ان یراک قتیلا
شبِ تار است و رَه وادیِ اَیمَن در پیش
آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟
این بیت اشاره لطیفی به ماجرای شب کلیم الله شدن موسی در وادی ایمن دارد انجا که قران در سوره طه میفرماید وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسی (۹)
آیه ۱۰
إِذْ رَأی ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً (۱۰)
آیه ۱۱
فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسی (۱۱)
آیه ۱۲
إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً (۱۲)
آیه ۱۳
وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحی (۱۳)
آیه ۱۴
إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی (۱۴)
آیه ۱۵
إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفِیها لِتُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعی (۱۵)
آیه ۱۶
فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدی (۱۶)
آیه ۱۷
وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی (۱۷)
آیه ۱۸
قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلی غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْری (۱۸)
آیه ۱۹
قالَ أَلْقِها یا مُوسی (۱۹)
آیه ۲۰
فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی (۲۰)اتش وادی طور کجا ان اتشی که آنی آنست نارا ست آتش مهر و معنا ست در روایت امده که موسی در بازگشت از مدین در شب سردی که راه را گم کرده بود و زنش آبستن بود این اتفاق افتاد که از دور دید اتشی از درخت زبانه میکشد و درخت نمیسوزد گفت بروم لعلکم تصطلون تا شاید اتشی بیاورم یا راهنمایی پیدا کنم که اجد علی النار هدی
سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۷)
آیه ۸
فَلَمَّا جاءَها نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۸)نملاین موعد دیدار بود که بعد اللتی و اللتی ممکن شد و ان ره صد ساله یک شبه پیمودن شد
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
نقشِ خرابی: مراد از نقش صورت و مراد از خرابی فنا است. یعنی عالم و هر آنچه در آن است فانی است
خلاصه هر کس در این جهان نقش و نقشه ای دارد در علم الهی ،ان من شئ الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم و بالاخره همه چیز فانی میشود که کل من علیخا فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام
در خرابات که جای هوشیاری نیست که سراغ هوشیار میگیرید یعنی هوشیار نباید باشی بی خود شوی قد اهمتهم انفسهم نیست بازار خود فروشی ان سوی دیگر است همه اش حرف از اوست اذا سالک عبادی عنی فانی قریب
حتی اگر بپرسند چه چیز به دستت داری نباید از هشیاری بگوییاین عصای من است که برای گوسفندان برگ میریزم بلکه باید خرابات گونه بگویی انچه تو بخواهی ممکن است اژدهایی شود ...
آن کَس است اهلِ بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
اهل بشارت کیست؟ انکه اشارت داند هر کس از ظاهر بگذرد و به باطن معنا برسد او اهل بشارت است باید به او خوش باش گفت بشارت بده به او که مغز میخورد اولوالالباب شده و هر چه محرم تر اسرار بیشتر میدادند دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی
سر با محرم شدن و خودی شدن میسازد و الا سامری درست میشود معاذ الله
هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست؟
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است یعنی همه وجود با تو هزاران کار است اینکه ملامتگر بیکار که میگوید من بی کار هستم و عمرم را هدر میکنم او کجا و من کجا
باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش
کاین دل غمزده سرگشته، گرفتار کجاست؟
گیسوی تمثیل جلال معشوق است که در عین حال جمال هم هست یا ذا الجلال و الاکرام ،شکن در شکن یعنی موج در موج است که یعنی مسیر عشق و توحید بحر عمیق
عقل دیوانه شد، آن سلسلهٔ مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟
عقل در مسیر عشق دیوانه میشود یعنی جواب نمیدهد حیران میشود باید با قلب رفت القلب حرم الله ،استقت قلبک و ان افتاک المفتون ، ان سلسله مشکین کو یکی از جلوه های دیوانگی عقل است که چون پروانه میسوزد و از ان شعله ناگزیرست موج از دریا خیزد و با وی گلاویز ست و از ان ناگزیر
یا اینکه سلسله مشگین میخواهد تا با این جلوه های معنایی عقل چوبین در راه مانده را درمان کند نظیر سوالهای عقلانی که از سیدالشهداء میکردند که چرا به عراق میروی که اهل وفا تیستند چرا زن و بچه های خود را با خود میبری این سوالهای اهل عقل چون ابن عباس است و او چه جواب دارد جزء ان الله شاء ان یراهن سبایا ، و این شد که مرقدش حائر شد همه چیز حتی اب هم حیران شد چه برسد عقل
دل از ما گوشه گرفت یعنی معشوق از ما با عقل و چون و چراهای عقلی ناراحت میشود گوشه ای میرود و تو باید ناز او بخری و دنبال ابروی لطف او باشی که ابروی اشاره او یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش، بییار مهیّا نشود، یار کجاست؟
اگر همه اسباب عیش باشد ولی محبوب نباشد چه سود نزل النصر حتی رفرف علی راسه فخیر بین النصر و الشهاده فاختار الشهاده ،عیش بی یار مهیا نشود
حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنج
فکرِ معقول بفرما، گلِ بیخار کجاست؟
باد خزان عمر ،رفتن از این دنیا تو را ناراحت نکند فکر معقول بنما که بالاخره برای رسیدن به حیات ابدی باید مرگ که پل انست را رد بشوی هر گلی خاری دارد
چطور با وجود دیوانگی عقل باز از مرکب عقل پیاده نشده و فکر معقول را در جواب برخی شبهات دارد
الحمدلله اولا و اخرا و ظاهرا و باطنا
حمیدرضا در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - قصیدهٔ در مدح شاه شیخ ابواسحاق:
به نقل از کانال تلگرامی از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور):
«نَکالِ شب» و «سَوداءُالعروس» (از ایهامها و اشاراتِ شعرِ حافظ):
نکالِ شب که کند در قَدَح سیاهیِ مشک
در او شرارِ چراغِ سحرگهان گیرد
این بیت که ضمنِ قصیدهای آمده، یکی از پیچیدهترین ابیاتِ دیوانِ حافظ است و از روزگارِ علّامه قزوینی بحثهای بسیاری برانگیختهاست. آخرین نکتهٔ روشنگرانه را استاد علی رواقی طرحکردهاند. این نکته نخست در مجلهٔ «کلک» (ش۲۱، آذرِ ۱۳۷۰) منتشرشد و بعدها بهشکلی گستردهتر در «نامهٔ انجمن» (ش۲) و آخرینبار نیز در دانشنامهٔ حافظ و حافظپژوهی (بهسرپرستیِ استاد خرمشاهی، انتشاراتِ نخستان، ۱۳۹۷، ج۴، صص۲۵۳۲_۲۵۲۲). نخست، خلاصهٔ اختلافِنظرها را بهنقل از نوشتهٔ استاد رواقی مرورمیکنیم و سپس به نکتهای اشارهخواهیمکرد در تأییدِ نظرِ استاد رواقی: علّامه قزوینی ترکیبِ «نکالِ شب» را تصحیفی از «زکالِ (زغالِ) شب» دانستند؛ و درعینِحال دربابِ پیوندِ آن با «که کند در قَدَح سیاهیِ مشک»، نوشتهاند: «درست واضح نیست». استاد احمدعلی رجایی، «نکال» را «عقوبت»، و «مشک در شراب» را کنایه از «بیهوشکردن» دانستهاند و معنیکردهاند: «خالِ سیاهِ نگار بر روی لالهگونِ او، به دانهٔ مشکی که در قَدَحِ سرخِ شراب است تشبیه شدهاست». استاد زریابِ خویی تصحیحِ قیاسیِ علامه قزوینی را درست و صورتِ درستِ «قَدَح» را نیز «قَدْح» دانستهاند: «زگالِ شب که کند قَدْح در سیاهیِ مشک». و زندهیاد هاشمِ جاوید و استاد هوشنگِ ابتهاج نیز حدسِ علامه قزوینی و استاد زریاب را صائب دانستهاند. اما استاد علی رواقی با ارجاع به سطرهایی از «منتخبِ رونقالمجالس» (که ازقضا استاد رجایی مصحِّحِ آن اند)، دریچهای تازه به روی فهمِ بیت گشودند: «آن زن را که پیشاز جلوهٔ عروس بیرونآرند، آن را نکال خوانند؛ پیوستگانِ شاه [داماد] نخست او را بینند. آنگاه عروس را؛ آن جهان عروس است و این جهان نکال؛ ابله کسی باشد که دل بر نکال بندد و از عروس رویبگرداند. عارفان و زاهدان روی دنیا را که نکال است به خلق زشت گویند». استاد رواقی درادامه به نمونههایی استنادکردهاند که «نکال» در آنها چنین کاربردی دارد: نگیرم پیشرو مر جاهلی را که نشناسد نگاری از نکالی (ناصرخسرو) نیستی آگه مگر که چون تو هزاران خوردهاست این گندهپیرِ زشت نکاله (ناصرخسرو) «آینهٔ زدوده معذور باشد از پذیرابودنِ نگار و نکال» (مکاتیبِ سنایی) یقین بدان که عروسِ جهان همهجایی است کز اندرون بهنکال است و ازبرون بهنگار (دیوانِ عطار). در تأیید نظر استاد رواقی باید افزود، در ثمارالقلوبِ ابومنصور ثعالبیِ نیشابوری که مجموعهای است از مضاف و منسوبهای مشهورِ زبانِ عربی، ذیلِ مدخلِ «سَوداءالعروس» توضیحی آمده که با بیتِ بحثبرانگیزِ حافظ سخت در پیوند است: «سَوداءُالعروس»: به کنیزِ سیاهی گویند که پیشاپیشِ عروس راهمیرود و دربرابرِ او میایستد تا زیباییهای عروس جلوهگر شود و او حرز و بلاگردانِ زیبایی و والاییِ عروس باشد. [...] ابواسحاقِ صابی در وصفِ جوانی زیبا که شرابِ سیاه دردستداشت، گفته: بِنفسی مقبلٌ یَهدی فُتوناً إلی الشّربِالکِرام بحُسنِ قَدِّه و فی یده من التَّمریَّ کأسٌ کسَوداءِالعروسِ أمام خدِّه» «یعنی: جانِ من برخیِ آن ساقیِ بلندبالای نکواندام باد که هرگاه روی به بادهنوشانِ بخشنده آرد، همه را به مستی و شیفتگی وادارد؛ در دستِ خود پیالهای از شرابِ سیاهِ خرما دارد که در برابرِ سپیدیِ رخسارِ وی به کنیزِ سیاهِ عروس میماند». (پارسیگردان، دکتر رضا انزابینژاد، انتشاراتِ دانشگاهِ فردوسیِ مشهد، ۱۳۷۶، صص۱_۲۹۰).
حسن بردستانی در ۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۵ - داستان میوه فروش و روباه: