تشته لب رفتم به جنت ، چشمهٔ کوثر نبود
شعله جو رفتم به دوزخ، مشت خاکستر نبود
از بهشت افسانه ها می رفت،کانجا دوش دل
رفت و دید آن ها که واعظ می سرود، اکثر نبود
هرگز از بهر پریدن، مرغ جان کوشش نکرد
بود پایش بسته آخر، بی نصیب از پر نبود
عشق بت ورزیده ام، عیب است، می دانم، ولی
گرد دل بسیار گشتم، مطلب دیگر نبود
سینه بر تیمار دل، پرشعله عرفی، تا به کی
هیچگه بیمارِ دل را بالش و بستر نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف تجربیات روحی و احساسی خود میپردازد. او از رفتن به بهشت و دوزخ صحبت میکند و میبیند که هیچیک از آنچه که انتظار داشته، وجود ندارد. احساس میکند که تلاشهایش برای پرواز به آزادی بیثمر بوده و عشق او به معشوق، با وجود آگاهی از عیبهایش، او را رها نمیکند. در نهایت، شاعر به ناامیدی و درد دل خود اشاره میکند و میگوید که هیچگاه آرامش و راحتی برای دل بیمار خود نیافته است.
هوش مصنوعی: به باغ بهشت رفتم که لبانم تشنه بود، اما چشمهٔ کوثر را نیافتم. سپس به دوزخ رفتم، اما هیچ خاکستر و نشانهای از آتش را ندیدم.
هوش مصنوعی: در داستانهایی از بهشت، سفر میکرد و در آنجا روز گذشته دلش رفت و دید که کسانی که واعظان را ستایش میکردند، چندان زیاد نبودند.
هوش مصنوعی: مرغی که در قفس است هرگز برای پرواز تلاش نکرده، اما در نهایت هم که پایش بسته است، از داشتن پر محروم نیست.
هوش مصنوعی: من میدانم که پرستش عشق، عیب دارد، اما هر چه در دل گشتم، به مفهوم دیگری نرسیدم.
هوش مصنوعی: این بیت به حالتی اشاره دارد که دل بیمار است و درگیر عواطف و احساسات شدید، اما هیچ آسایش و آرامشی برای او وجود ندارد. به نوعی، میگوید که به رغم تمام درد و رنجی که دارد، همچنان در جستجوی آرامش و تسکین است، اما فضا و شرایط به او کمک نمیکند. در واقع، تصویر گرانی از کشمکش درونی فرد و نیازش به مراقبت و راحتی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا مرا سودای شمع عارضت در سر نبود
سینه ام سوزان دلم صد پاره چشمم تر نبود
در گریبان دلم روزی که عشقت دست زد
هستیم را جز لباس نیستی در بر نبود
جان من روزی که شوق جوهر تیغ تو داشت
[...]
تا من آتش خانه بودم رسم خاکستر نبود
شعله را بدنامی دود دل اخگر نبود
دل مدام آواز مرغ آشنایی میشنید
چون قفس بشکست جز یک مشت بال و پر نبود
العطش میزد جگر غم دوزخش بر لب چکاند
[...]
زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود
کعبه دل را به از وی حلقه ای بر در نبود
فیض بخشی سربلندی آورد بنگر که شمع
تا دم آخر سرش بی زیور افسر نبود
با همه حیرانی و سرگشتگی از جذب شوق
[...]
شش جهت را در زدم جز حلقه کس بر در نبود
نه صدف را سینه کردم چاک، یک گوهر نبود
سیر آتش خانهها کردم به بال شعله دوش
آنقدر گرمی که در دل بود در اخگر نبود
گردِ غم تا رُفته شد از سینه دل افسرده شد
[...]
یاد آنروزیکه کس را ره در این محضر نبود
ما و دل بودیم و غیر از ما کسی دیگر نبود
آشنا با لعل دلجوی تو هر شب تا سحر
وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود
در خم زلف گرهگیر تو چون بند و شکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.