گنجور

حاشیه‌ها

فرهود در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۱ - مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او:

ولی تب کرده را حلوا چشیدن ...

نظامی در اکثر اشعارش که در زمان‌های قدیم نقل و روایت شب‌ها و شب‌نشینی‌ها بوده است سعی می‌کند که از اطلاعاتی که در طب، نجوم و ... دارد را در حدی که به شعر لطمه نزند را در شعرش بیاورد که شعرش هم جنبه آموزنده داشته باشد و هم یک‌نواخت و خسته کننده نباشد. اما بکار بردن همین اطلاعات همیشه همراه با تشبیه و استعاره و زبان شعر است و مسحور کننده و بخشی از شعر و داستان.

 

سیدجمال قریشی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۹:

آن که می‌گوید مولانا در این بیت خودش را ترک معرفی کرده باید بر پایه این مصرع «منم یعقوب و او یوسف که چشمم روشن از بویش» نیز بگوید مولانا خودش را یعقوب نبی دانسته است. بسیاری از خراسانیان (و احتمالا خاندان مولانا هم)  از ناامن شدن خراسان به‌دست غُزها، جغتایی‌ها، قبچاقی‌ها،  خیتانی‌ها، تاتارها، مغول‌ها و... آوارهٔ مناطقی همچون آناتولی شدند.

نیشتر در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

سلام در مصرع اول «بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی»  هوا گرفتن به معنی اوج گرفتن بنظر صحیح تر می آید یعنی که از پرواز های پر اوج  خسته شده ام و برایم خسته کننده شده و بال پری برایم نمانده

فرهود در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۸ - بازگشتن خسرو از قصر شیرین:

هزار آهوبره لب‌ها پر از شیر ...

وقتی که بره حیوانات از شیر، سیر می‌شوند شاد شده و به گوشه‌ای رفته و می‌نشینند و می‌خوابند. نظامی ستارگان آسمان را به آهوبچگانی که در دشت آسمان آرمیده‌اند و می‌درخشند تشبیه کرده است.

دیدن چنین صحنه‌ای یعنی دشتی پر از آهو و غزال برای انسان‌های امروزی مقدور نیست ولی در گذشته مقدور بوده است.

 

همیرضا در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷:

به نقل از کانال تلگرامی «گاهنامهٔ ادبی» از آن «محسن شریفی صحی»:

 

*این غزل از سلمان ساوجی نیست!

در دیوان سلمان ساوجی غزلی بدین شرح به ثبت رسیده است:
 ای نور دیده بازگو جرمی که از ما دیده­ای
  تا بی­گناه از ما چرا چون بخت برگردیده‌ای
  
 
 ای کاش دشمن بودمی ای دوست چون بر رغم من
  با دشمنان پیوسته‌ای وز دوستان ببریده‌ای
  
 
 بر من نبخشاید دلت یارب چه سنگین­دل بتی
  مانا که یارب یاربم در نیمه­شب نشنیده­ای
  

 از عجز و ضعف و مسکنت وز حسن و لطف و نازکی
  ما خاک خاک آستان تو نور نور دیده‌ای 
  

 از اشک سلمان کرده‌ای آبی روان وان­گه ازان
  دامن ز ناز و سرکشی چون نارون پیچیده‌ای

این غزل که تخلّص سلمان دارد، در چاپ‌های دیوان سلمان چون تصحیح ابوالقاسم حالت (ص488) و عباسعلی وفایی (ص 399) موجود است و در دستنویس‌های قدیم دیوان وی، چون نسخۀ مورخ 794ق کتابخانۀ مجلس، نسخۀ مورخ 804ق کتابخانۀ مرعشی و نسخۀ مورخ 826ق کتابخانۀ رضوی به ثبت رسیده است.

اما این غزل نمی‌تواند از سلمان ساوجی باشد؛ زیرا در دیوان سید ذوالفقار شروانی درج شده است.

سید ذوالفقار شروانی که به قول دولتشاه سمرقندی در روزگار سلطان محمد خوارزمشاه می‌زیسته است -و البته کاشی در خلاصةالاشعار این سخن را نفی کرده- بخت‌یار بوده و دیوان کاملی از اشعارش به تاریخ 745ق به جای مانده است. در خلاصةالاشعار کاشی نیز برخی اشعار وی به ثبت رسیده است.
سلمان ساوجی بعد از سرودن قصیدۀ مصنوع خویش در حق خواجه غیاث‌الدین محمد وزیر، چنانکه انتظار داشت صله دریافت نکرد و داستان مقایسۀ این قصیده با قصیدۀ مصنوع ذوالفقار و صلۀ دریافتی دو شاعر از ممدوحان خویش از جانب سلمان ساوجی نیز در کتاب دولتشاه ذکر شده است. درواقع در جریان این حکایت است که نام این دو شاعرِ صنعت‌پرداز در کنار یکدیگر ذکر شده است (ص 131 تذکرۀ دولتشاه).

غزل پنج بیتی مذکور به نام سلمان، با هفت بیت در دیوان ذوالفقار چنین به ثبت رسیده است:

 ای نور دیده بازگو جرمی که از ما دیده­ای
  تا بی­گناه از ما چرا چون بخت برگردیده‌ای
  
 
 ای کاش دشمن بودمی بی دوست چون بر رغم من
  با دشمنان پیوسته‌ای وز دوستان ببریده‌ای
  
 
 بر من نبخشاید دلت یارب چه سنگین­دل بتی
  مانا که هرگز یاربم در نیم­شب نشنیده­ای
  

دل بردی و آن نیستم کز دل پشیمانی خورم
دل چیست جان بادت فدا زیرا که جان ارزیده‌ای

 از عجز و ضعف و مسکنت وز حسن و لطف و چابکی
  ما خاک خاک آستان تو نور نور دیده‌ای 
  

 از اشک چشمم کرده‌ای آب روان وان­گه ازان
  دامن ز ناز و سرکشی چون نارون پیچیده‌ای

چون حسب‌حال توست هان ای ذوالفقار ایراد کن
ای نور دیده بازگو جرمی که از ما دیده­ای
(ص 443، چاپ عکسی نسخۀ بریتانیا)

بیت پنجم سلمان که تخلص دارد، همان بیت ششم ذوالفقار است و «سلمان» جایگزین «چشمم» شده است. بیت هفتم ذوالفقار نیز حاوی تخلص اوست.
 به نظر می‌رسد کاتبی در دست‌نویسی که حاوی اشعار این دو شاعر بوده سهواً در غزل مذکور تصرف کرده و غزل ذوالفقار را تقدیم سلمان کرده باشد. 

در جُنگ‌ها و سفینه‌های شعری بسیار معمول است که کاتب برخی از ابیات یک شعر را به شکل گزینشی کتابت کرده باشد؛ لذا این احتمال نیز وجود دارد که کاتبی در متنی که حاوی اشعار سلمان بوده، غزل ذوالفقار را بدون بیت تخلص وی دیده و خود نام سلمان را بدان افزوده باشد.

 می‌دانیم که سلمان پیرو شعر ذوالفقار بوده است. مطلع قصیدۀ مصنوع ذوالفقار چنین است:
چمن شد از گل صـد برگ تازه دلبروار
بهـار یـافـت بهـــاری ز بـاد در گلزار

و سلمان در قصیدۀ مصنوع خویش در همان وزن و قافیه سروده:
صفای صفوت رویت بریخت آب بهـار
هوای جنّت کویت ببیخت مشک تتار

نیز ذوالفقار در یکی از قصاید خویش چنین گفته:
از سپهر ملک طالع شد همایون‌اختری
وز محیط شرع پیدا گشت والاگوهری

و سلمان در همین زمین سروده:
طالع عالم مبارک شد به میمون اختری
منتظم شد کار ملک و دین به والا گوهری

در نمونۀ دیگری ذوالفقار در بارخواستن به مجلس ممدوح گفته:

صدرا کمینه‌بنده به درگاهت آمده‌ست
بر کهربا ز جزع روان داشته بُسد
گر باشدش اجازه درآید چو فال نیک
ور نیست بازگردد مانند چشم بد

و سلمان در بارخواستن به مجلس شاه، شعر ذوالفقار را پیش چشم داشته و گفته:
شها قمری طوق‌دار تو آمد
 که دست شما بوسد و بازگردد 
 اگر هست ره تا چو دولت درآید
 وگر نیست تا چون بلا بازگردد

لذا با عنایت به اینکه هر دو شاعر در محیط جغرافیایی آذربایجان بالیده‌اند و دسترسی و تأثیرپذیری سلمان از شعر ذوالفقار معلوم است، این احتمال نیز وجود دارد که سلمان به دلیل علاقه به شعر ذوالفقار، غزل مذکور را در میان اشعار خویش یادداشت کرده بوده و بعدها کاتبان نیز در نسبت شعر به سلمان به خطا رفته باشند. در هر صورت، این غزل از سلمان ساوجی نیست.

*
پیوند به وبگاه بیرونی

 

 

احمد فرزین در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:

سلام و درود

این دیباچه زیبا با آواز زیبای استاد ایرج خواجه امیری آمیخته شد و به تابلویی زیبا از هنر ایرانی تبدیل شد

دیباچه گلستان سعدی با آواز استاد ایرج خواجه امیری

ابراهیم فیروزجایی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۱۳ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۹۹:

عالی بود

کژدم در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۵۷ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۶۸ - غزل پوشالی:

عارف پیرامون این غزل نوشته است: «حضرت آقای ضیاءالواعظین در «ایران آزاد» یا خاطرم نیست کدام روزنامه تحت عنوان «شاه پوشالی، مجلس پوشالی» «کابینهٔ پوشالی، ملت پوشالی» مقاله نوشت. مدعی‌العموم از طرف شاه دعوت به محاکمه‌اش کرد. آقای مستوفی‌الممالک چون اوایل کابینه‌اش بود با موسوی‌زاده هر دو را به اصفهان فرستاد. اکنون او در شیراز و موسوی‌زاده در یزد است. در همان موقع این چند شعر ساخته شد. (۱۳۴۱)»

تاریخ قمری‌ست برابر با ۱۳۰۱ خورشیدی.

احمد احمدیان در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۴:

خوانش صحیح بیت اول کدام است:

ما ز بالاییم و بالا میرویم؟

یا

ما ز بالاییم و با، لا میرویم؟

احد در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

سلام

در مورد بیت هفتم جایی دیگر گفته:

از دست دوست هرچه ستانی شکر بود

وز دست غیر دوست طبرزد (تبرزد)تبر بود

طبرزد کلوخه قند و نبات باشد که با تبر (قندشکن)بشکنند

شمس تبریزی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۸ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸:

فوق العاده زیباست..

سپاسمندِ کوشش‌های درگاه گنجور

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:

صوفی گُلی بچین و مُرَقَّع به خار بخش

این زهدِ خشک به میِ خوشگوار بخش

از فحوایِ کلام چنین بر می آید که حافظ قصدِ بیانِ چگونگی و چراییِ بازگشتِ خود از راهِ صوفی گری به طریقتِ عاشقی و رندی را دارد و همچنین به دیگر صوفیان نیز با ذکرِ دلیل و برهان پیشنهادِ چنین چرخشی را می دهد. صوفی علاوه بر معنیِ متداول نمادِ زاهد و عابدی می باشد که باورهایِ رنگارنگ و غالبن خرافی را به یکدیگر وصله کرده است و از آن مُرَقَّع و جامه ای برای خود دوخته که ناموزون و بی قواره است اما صوفی یا زاهد آنرا عزیز می دارد، دلبسته ی آن شده و آن را اصلِ دین می پندارد، پس حافظ توصیه می کند وقتِ آن رسیده که دیگر صوفیان نیز گُلی از باغِ این چمن چیده و بهره ای از زندگیِ خود در این جهان ببرند و برایِ این منظور لازم است که این مُرَقَّعِ خودساخته و مضحک را به خارِ آن گُل ببخشند، در فرهنگِ عارفانه هر جا صحبت از خار باشد غالبن منظور تحملِ درد است ، پس‌حافظ خطاب به صوفی و زاهد می‌فرماید برایِ چیدنِ گُل و بهرمندی از زندگیِ خود در این جهان و پرهیز از بطالتِ عُمر چنین دلقِ رنگارنگی را که بسیار عزیز می داری با خار یا دردهایِ ناشی از این دل کندن که دردی ست ارزشمند معاوضه کن، اما معنیِ دیگری را نیز می توان برایِ آن متصور شد که مثالِ آن بخشیدنِ عطایِ چیزی به لقایِ آن است، یعنی حافظ می‌فرماید عطایِ این دلقِ و باورهایِ رنگارنگی که گمان می کنی بسیار ارزشمند بوده و بر حفظِ آنها اصرار و پافشاری می کنی را به لقایش که خار است و سراسر درد ببخش و آن را رها کن( اصولن هر باوری دردِ خود را به همراه دارد)، در مصراع دوم حافظ دلقِ مُرَقَّعِ توصیفی را برابر با همان زُهدِ زاهدی می داند که از هر لطافت و آبی بی بهره و خشک است، پس‌ از زاهد یا صوفی می خواهد این زُهدِ خشک را به شرابِ نابی ببخشد و معاوضه کند که خوشگوار است و تلخیِ چنین زهدی را ندارد، و این دعوتی ست از زاهد و صوفی برای ورود به مکتبِ عاشقی و رندیِ حافظ که اصل و حقیقتِ دین می‌باشد.

طامات و شطح در رَهِ آهنگِ چنگ نِه

تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش

طامات و شطح از سویِ برخی صوفیان بیان می شد که ادعایی بود مُحیر العقول و نمونه بارزِ آن بیتی از صوفیِ بنام شاه نعمت الله ولی ست که می‌گوید " ما خاکِ راه را به نظر کیمیا کنیم  صد دردِ دل به گوشه ی چشمی دوا کنیم" شارحِ بزرگوار آقای رضا ضیاء در شرحِ صوتیِ این غزل ندایِ اناالحقِ حسینِ منصورِ حلاج را نیز در زمره شطح و طامات بیان کرده اند که بنظر می رسد خلاف فرموده اند چرا که" رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند" پس می توان گفت حلاج به مرتبه ای از شناخت رسیده بود که خود را نیز خدا می دید و این وحدتِ وجود است نه ادعایِ کاری غیرِ معقول، بگذریم،  آهنگِ چنگ قانونِ کن فکان و قضایِ خداوندی ست که حافظ آنرا در مقابلِ شطح و طامات قرار داده است و از صوفی و زاهد می خواهد تا چنین ادعاهایِ گزافی را در راهِ آهنگِ چنگ بگذارد و رها کند، چرا که هرچه در این جهان اتفاق بیفتد اعم از امورِ معقول و یا غیرِ معقول همگی بواسطه ی خواستِ خداوند است که آنچه را بگوید موجود باش بوسیله قضا و قَدَر و اتفاقاتی که رقم خواهد خورد موجود خواهد شد و ربطی به تواناییِ صوفی و یا دعایِ زاهد ندارد، در مصراع دوم تسبیح همان ذکر و ابزارِ کارِ صوفی ست و طیلسان را می توان همان دستار در نظر گرفت که به صوفی و زاهد اعتبارِ کاذب می بخشد، که نه از ذکر و تسبیحِ او کاری ساخته است و نه از دستار و آبروهایِ ساختگی، پس حافظ می خواهد که صوفی و زاهد اگر می خواهد گُلی از این چمن بچیند پس تسبیح و طیلسانِ آبرو را با بی‌آبروییِ شراب و میگساری جایگزین کند.

زُهدِ گران که شاهد و ساقی نمی خرند

در حلقه ی چمن به نسیمِ بهار بخش

زهدِ گران کنایه از پرهیزگاری هایِ سنگین و عباداتِ ثقلین است که نه شاهد یا خداوند آنرا به پشیزی هم نمی خرد و نه حتی ساقی یا بزرگانی چون فردوسی و مولانا و حافظ که با زندگی یا خداوند یکی شده و به وحدت رسیده اند، پس لازم است که زاهد دست از این زهدِ گران بشوید و آنرا در این حلقه ی چمن یا دورِ گردون و بعبارتی در همین جهان به نسیمِ بهاری ببخشد و یا معاوضه کند، نسیمِ بهار که در گذشته معتقد بودند گُلها را باز و شکوفا می کند استعاره از همان نسیمِ جانبخش و دَمِ ایزدی ست، چنانچه حافظ در بیتی دیگر دارد که" گفتم خوشا هوایی کز بادِ صبح خیزد   گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید " پس اگر زاهد به چنین بخششی تن در دهد بدونِ تردید به آن نسیم زنده خواهد شد یا بنا به قولِ قرآن خداوند زنده ی خود را از مردگیِ او بیرون می کشد.

راهم شرابِ لعل زد ای میرِ عاشقان

خونِ مرا به چاهِ زنخدانِ یار بخش

راه زدن یعنی آگاه کردنِ انسان از راهِ اشتباهی که طی می کند و در اینجا همان راهِ صوفی‌گریِ حافظ است که می تواند در دورانِ جوانیِ او بوده باشد و می فرماید نسیمِ بهاری و دمِ ایزدی بر او دمید و شرابِ لعلگون راهِ خطایی را که او می پیمود زد( بر او بست) و او را از این راه بازگردانید، یعنی که دیگر صوفیان و زاهدان نیز می توانند با زنده شدن به نسیمِ بهارش همچون گُل شکوفا شوند و به اصلِ خود که شرابِ لعل است بازگردند، میرِ عاشقان استعاره از حضرت معشوق است که با ریختنِ خونِ عاشقان یا کشتنِ خویشتنِ دروغینِ آنان عشق و زندگی را از مردگیِ آنان بیرون می آورد،‌ پس حافظ از میرِ عاشقان می خواهد تا خونِ حافظِ عاشق را به چاهِ زنخدانِ یار ببخشد، یعنی که او پیش از این برایِ دستیابی به آبِ زندگانی در چاهِ زنخدانِ یار و یا جذابیت هایِ جهانِ فُرم که وجهِ جمالیِ خداوند است رفته است اما در چاهِ ذهن و به خطا این آبِ جاودانگی را در چیزهایِ این جهانی که باورها را نیز شامل می شود جستجو نموده که بجز خون یا درد بهره و نصیبی دیگر از آن نبرده است، پس‌ ای میرِ عاشقان از خونِ حافظ درگذر و آنرا به خون یا دردهایِ ناشی از طلبِ آب از باورهایِ توهمی و دلقِ مُرَقَّع و رنگارنگِ دورانِ زُهد و صوفی گریِ او ببخش.

یا رب به وقتِ گُل گنهِ بنده عفو کن

وین ماجرا به سروِ لبِ جویبار بخش

وقتِ گُل یعنی فصلِ بهار و در اینجا کنایه از دورانِ جوانیِ انسان است، پس حافظ خطا و گناهِ ذکر شده در بیتِ قبل را بدلیلِ جوانی و خامیِ خود دانسته و از خداوند می خواهد تا عفو و بخشش را شاملِ حالِ بنده ای چون او کند، یعنی دیگر صوفیان و زاهدان نیز اگر در چنین راهی رفته و در دامِ شطح و طامات و زهدِ گرانِ صوفی و زاهد افتاده اند به دلیلِ پاکی، صداقت، لطافتِ جان و خوش دلیِ خاصِ دورانِ جوانی بوده است، پس می توانند آنرا به میِ خوشگوار ببخشند تا آهنگِ چنگ و قضایِ خداوندی شاملِ حالشان شده و راهِ باطلِ آنان نیز با شرابِ لعل زده شود. در این حال سروِ وجودیِ آنان نیز مانندِ سروِ حافظ برلبِ جویباری خواهد بود که هر لحظه آبِ زندگی بخش بر آن جریان دارد، حافظ از خداوند می خواهد تا این خطا و گناهِ دورانِ گُلِ او و دیگر راه زدگانِ میرِ عاشقان را به بزرگان و عارفان که همه ابعادِ وجودیِ آنان با خداوند یکی شده و خود تبدیل به میرِ عاشقان شده اند و همچون سروی بلند قامت کمال یافته و ریشه در آبِ حیات دارد ببخشد.

ای آن که رَه به مشربِ مقصود بُرده ای

زین بحر قطره ای به منِ خاکسار بخش

حافظ نیز در زمره میرِ عاشقان قرار دارد اما فروتنانه خود را خاکساری می داند که از آب و جویبار بی نصیب است، درواقع قصدِ آن دارد تا بگوید منظور از بیتِ قبل شخصِ حافظ نبوده است و بلکه بزرگانی هستند که چون سرو ریشه در آبِ جویبار دارند و در نهایتِ کمال و رشد به سرچشمه ی این جویبار که دریای بینهایت یا خداوند است رسیده و به اصلِ خود پیوسته اند ( یعنی رسیدن به مقامِ شهود)، پس از آنان می خواهد تا قطره ای از این دریا را بوسیله راهنمایی ها و آموزه هایِ خود به خاکِ خشکِ حافظ ببخشند تا سروِ وجودیِ او نیز در این جویبار روییده و ریشه دواند.

شکرانه را که چشم تو رویِ بتان ندید

ما را به عفو و لطفِ خداوندگار بخش

بُتان استعاره از همه‌ی زیبایی هایِ جهانِ فرم و صورت است که در فرهنگِ عارفانه به زلف و یا رخسار و همچنین سیبِ زنخدانِ یار مانند شده است، مخاطب همانندِ بیتِ قبل عارفان و بزرگانی هستند که راه به مشربِ مقصود برده و به اصلِ خود پیوسته یا با خداوند به وحدت رسیده اند و شرطِ این راه یافتن ندیدنِ رویِ بُتان از هر گونه ی آن در جهانِ ماده است، در حقیقت عارف به هرچه نظر کند خداوند را در آن دیده و تشخیص می دهد، چنانچه بابا طاهر سروده است؛

به صحرا بنگرُم صحرا تِه وینُم    به دریا بنگرُم دریا تِه وینُم

به هر جا بنگرُم کوه و در و دشت    نشانِ رویِ زیبای تِه وینُم

پس‌ حافظ به شکرانه ی چنین نگرشی به هستی که جهان را از مردمکِ چشمِ خداوند می نگرد از دیگر راه یافتگان به سرچشمه معرفت که مُزین به صفاتِ الهی و از جمله صفاتِ عفو و رحمتش شده اند می خواهد تا راهی را که او در گذشته و در دورانِ گُل و جوانی به خطا پیموده است به عفو و رحمتِ خداوندی ببخشند.

ساقی چو شاه نوش کند باده ی صبوح

گو جامِ زر به حافظِ شب زنده دار بخش

احتمالِ اینکه حافظ غزل را در مجلسِ شاه و یا امیری جوان سروده و خوانده باشد وجود دارد پس به ساقی گوشزد می کند که اگر شاهِ جوان در صبحگاهِ زندگیِ خود آن شرابِ معرفت و عشق را بنوشد دیگر از جامِ زرین و شراب انگوری بی نیاز خواهد بود و همان بهتر که این جامِ زر را به حافظ ببخشد تا صرفِ امورِ زندگیِ خود کرده و بدونِ دغدغه با شب زنده داری به سرودن و خلقِ چنین غزلهایِ زیبا و عارفانه ای همت گمارد. اما شب زنده داری دارای ایهام است و همچنین می تواند اشاره به شب و تاریکیِ ذهن باشد که در اینصورت حافظ با رندی و فروتنی خود را مثال زده و می‌فرماید تنها کسانی که در شبِ و تاریکیِ ذهن بسر می برند در اسارتِ این جهانِ مادی بوده و نیازمندِ جامِ زر هستند، پادشاه و انسانی که به شرابِ عشق زنده باشد از اینچنین تجمل و جامِ زرِ گرانبهایی بی نیاز است.

 

 

 

 

محسن سهامی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز 

بیت فوق اشاره ای لطیف بر مقام انسان کامل یا مقام عقل  دارد که همانا واسطه ی فیض مقام نفوس است 

چرا که عقل از ذات فیض می گیرد و به نفس فیض می رساند 

و صد البته فیض عرفان حق تعالی به عشق تعبیر شده است

لذا نفس با عشق عقل و یا همان انسان کامل و به عبارت زیباتر در کلام حافظ با عشق به ساقی (مقام سقایت فیض حق تعالی) رشد می نماید و عشق عامل حرکت از نفس به عقل و سیر الی الله است 

و چه زیبا فرموده 

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی

فرشتگان مجرد از حرکت و تغییر هستند و واسطه فیض حق تعالی به نفوس نمی باشند 

و این ساقی ( در عرفان اسلامی حقیقت محمدیه یا حقیقت علویه ) است که واسطه ی فیض از حق تعالی و عامل سیر سالک می باشد 

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز 

لذا از مرتبه ی عقل که همان انسان کامل است استدعای این را دارد که جامی از حق گرفته و به نفوس ( آدمیان ) بدهد 

اینکه فرموده به خاک آدم ریز 

نشان از اندیشه ی جبری حضرت حافظ دارد که معتقد است الشقی شقی فی بطن امه

چه زیبا ست این توصیف حافظ ، که صراحتا حدیثی از امام حسین علیه السلام نیز می باشد آنحا که فرمودند 

به خدا قسم هیچ کسی از اعمالش سودی نمی برد مگر با معرفت ما اهل بیت 

قاعده ی کلی این است که نفس از ذات فیض و حرکت نمی گیرد چه اینکه او (ذات)مطلق است و این مقید و مقید را چه توان که مطلق را یاد کند و از او فیض و شعشعه بگیرد 

لذا ساقیان در طول تاریخ و ادوار ،گلابی از فیض حق به خاک آدمیان می پاشند 

آن هم آدم که تعریف خود را داشته و از حوصله ی این مقال خارج است 

و به واقع 

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد

هزار جامه ی تقوی و خرقه ی پرهیز 

کوروش در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

 

هر دل که به عاشقی زبون نیست

دست خوش روزگار دون نیست

یعنی چه ؟

Mahmood Shams در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱:

سلام و احترام

نامه هجر : هجر  به معنی جدایی و فراق که به نامه تشبیه شده

نامه ای که پایان یافته و به آخر رسیده  ،

 

معنی بیت اول :

شب رسیدن و وصال به یار آمده  و روزگار هجران و جدایی  به پایان رسیده ،

امشب همان شبی است که تا طلوع سحر خیر و سلامت در آن است

( مصرع دوم آیه‌ ای از سوره مبارکه قدر )

کوروش در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۱ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۴ - بیان آنک در هر نفسی فتنهٔ مسجد ضرار هست:

بزرگوارید ، سپاسگزارم 

کژدم در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۶۵ - گریه:

عارف پیرامون این غزل نوشته است: «هشتم ماه محرم ۱۳۴۱ این غزل را در شهر سنندج به یادگار شهادت خداوندگار عظمت و ابهت، مجسمهٔ شرافت و میهن‌پرستی، دلیر بی‌نظیر دورهٔ انقلاب مقتول محیط مسموم و مردکش و قوام‌السلطنه‌پرور سربریدهٔ عهد جهالت و نادانی به قیمت سه قران و ده شاهی به دست شمر ایرانی یک نفر قوچانی به امر تلگرافی حضرت اشرف قوام‌السلطنه و به دستور سردار بجنوردی نیکنام الی‌الابد سردار باافتخار ایران کلنل محمدتقی‌خان که نام مقدسش به رنگ خون برجسته‌ترین کلمه‌ای‌ست برای لوحهٔ سینه‌های پاک و چاک‌چاک هر ایرانی وطن‌پرست به تهران فرستادم که روز دور سنوی اول یعنی غرهٔ صفر در روزنامه‌ها درج گردید.»

تاریخ قمری‌ست برابر با هشتم شهریور ۱۳۰۱ خورشیدی.

کژدم در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۲۰ - مرگ دوست:

عارف پیرامون این غزل نوشته است: «این غزل به نام دوست خوبم مرتضی‌خان بهشتی قزوینی که آدم درستکاری بود و آخر خود را کشت گفته شده است.»

کژدم در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۷ - مراد دل:

عارف پیرامون این غزل نوشته است: «راجع به اختر سرداری است که از خانم‌های بسیار زیبای ایران و طرف معاشقهٔ دوست من مرحوم محمدرفیع‌خان بود. (قسمتی از این غزل فراموشم شده)»

سبحان گودرزی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:

دریایی از معنی و مفهوم پشت این اشعار است. خدا رحمت کند مولانای حکیم را

۱
۵۶۱
۵۶۲
۵۶۳
۵۶۴
۵۶۵
۵۴۵۸