کژدم
🦂
کژدم در ۲۲ روز قبل، چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ طغرل احراری » دیوان اشعار » مستزادها » شمارهٔ ۱:
عبدالله سلطان بخشهایی از این مستزاد را در ترانهٔ «از عکس رخت» خوانده است. پیوند یوتیوب
کژدم در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۲۴ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ منظومهٔ «حسن منظر» » شمارهٔ ۱:
درود
زمی همان زمین است. نمونهای از نظامی:
اساسی که در آسمان و زمیست
به اندازهٔ فکرت آدمیست
در بیتی هم که شما به آن اشاره کردید سطح زمی، همان سطح زمین است.
کژدم در ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۴۹:
جانیبیک مرادف در ترانهٔ دروغگو این دوبیتی را خوانده است. پیوند اسپاتیفای
شوربختانه نتوانستم پیشنهاد بدهم. با سپاس از دوستان، خواهشمندم اگر توانستید پیشنهاد کنید.
کژدم در ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۱ - خیال عشق:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «غزلی است که در نه یا ده سال قبل ساختهام و آن روزی بود که وارد شدم به منزل دوست خودم دکتر حسنخان گرگانی که مرد ادیب فاضلی است (ولی خوشبختانه شعر نمیتواند بگوید). گفت: «یک هفته است خود را دچار زحمت نموده و هرچه سعی کردم یک غزل بسازم ممکن نشد.» گفتم: «بعد از این همه چیزی گفتهای یا نه؟» گفت: «فقط یک بیت:
صبوری دل و جان خواست یار من گفتم
امان ز دست من این کار برنمیآید»
من نیز فوری نشسته این غزل را ساختم ولی مطلع را جناب دکتر ساختهاند.»
کژدم در ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۵ - دست به دامان!:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «در زمستان هزار و سیصد و بیست و نه که مرحوم محمدرفیعخان در بهار آن انتحار کرد و میتوان گفت بهار زندگی من بعد از او به خزان رفت شبی مشغول خواندن غزلیات شیخ بودیم از من درخواست کرد این غزل «آفرین خدای بر جانش» استاد را استقبال کنم و بر حسب میل او غزل زیر را ساختم.»
تاریخ قمریست برابر با ۱۲۸۹ خورشیدی.
کژدم در ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۱ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۲ - غم تن:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «این غزل هم ناتمام و چند بیتش فراموش شده است. یاد دارم که وقت گفتن این غزل با مرحوم محمدرفیعخان در موضوع عوض کردن پیراهن چرک و پاره که در تن من بود گفتوگو به میان آمد.»
کژدم در ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴ - بلای هجر:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «در هزار و سیصد و بیست و یک در تهران دروازه قزوین خانهٔ حاجی عبدالمحمود بانکی که آدمی سخیالطبع و آنجا را با تمام مبل واگذار به من کرده بود، به جهت زنی که به علتی حسنآقا نامیده شده بود پس از باز شدن پای چند رفیق نامحرم و بریده شدن پای یار از آن خانه این غزل ساخته شد.»
تاریخ قمریست برابر با ۱۲۸۲ خورشیدی.
کژدم در ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۶ - قصیدهٔ علیجان:
عارف پیرامون این قصیده نوشته است:
«(۱۳۴۰) به دوست خودم علی بیرنگ
البته از عهد طفولیت تاکنون هزار مرتبه دیده و اگر انشاءالله خدا عمر بدهد زنده بمانید تا هزار سال دیگر هم در ایران خواهید دید در کوچه و بازار ایران دراویش به اشکال و الوان مختلف با صداهای مهیب و دست کوفتن و به دهن کف به لب آوردن و حبس کردن نفس یا ول کردن یک دفعهٔ آواز، مدح حضرت مولا را خوانده علیجان علیجان به عشق مولا مشغولِ گشت و گدایی میگردند.
مولوی میگوید:
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
پس چه بهتر که عشق به مولا آن هم بیرنگ باشد. حالا که چنین است مجذوب تو من، محبوب تو من، علیجان! البته هنگام خواندن این عریضه و این قصیدهای که در مدح حضرت مولا علی بیرنگ گفته شده است، همچو تصور کنید عارف، این درویش بیابانی علیعلیجویان محبوبِمنگویان مدح مولا را وسیلهٔ گذران خود قرار داده در کوچه و بازار همدان (گردشکنان) مشغول گشت و گدایی است و یک مشت هم بچهٔ …ـونلخت از قبیل «ایران جوان» که در آن کتاب معهود دیدهام و از نظر هیچوقت محو نمیشود دنبال …ـون او افتاده (که عارف میرود از پیش و جمعی در پی عارف)؛ میتوانید یک همچو منظرهٔ ذوقی خیالی تشکیل داده از روی حضور قلب و خیال جمع این قصیدهٔ مرا بخوانید تا بدانید چقدر خیال من با شما است.
قربانت: (ابوالقاسم عارف)»
تاریخ قمریست برابر با ۱۳۰۰ خورشیدی.
کژدم در ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۱ - باد فرحبخش بهاری:
عارف پیرامون این تصنیف نوشته است: «بیات زند که بدبختانه بیات ترک معروف است در صورتی که روح ترک از چنین آواز و این آهنگ خبر ندارد و قول میدهم آن را در هیچ یک از ممالک و حتی بادیهنشینهای ترک نخواهید شنید. دور نیست که بعضی از ایرانیان بیگانهپرست در موقع استیلای ترکها برای اینکه شاید این آهنگ به گوش یکی از سلاطین مغول خوش آمده است از راه تملق آن را به اسم ترک خواندهاند. از این میشود پی برد به دستگاههایی که مانند ماوراءالنهر، روحالارواح، مهدی ضرابی، نوروز عرب به اسامی عربی موسومند، حتی اگر حجاز را که شبیهترین آوازها به لحن عرب است یک ایرانی و یک عرب بخواند خواهیم دید که هرگز به هم شبیه نیستند. مملکتی که تاریخ عمومی ملی خود را به طوری که لازم است وقایه نکرده البته تاریخ موسیقی نخواهد داشت! در اینکه شعر و موسیقی از دیرباز در ایران دارای شکوه و عظمت بوده است شبههای نیست؛ و زمان سلطنت خسروپرویز و افسانههای باربد شاهد این دعوی است. و احتمال اینکه اغلب نغمههای معروف را عرب از ایران گرفته است بیشتر از عکس آن است. در واقع ذوق به من اجازه نمیدهد که زیادتر از دو آوازه به عربها اسناد دهم که یکی از آن دو «ارجوزه» است که در جنگ میخواندند و دیگری «هدی» که با آن نغمه شتر میراندند. آوازهای ایرانی از صدها سال به این طرف در فشار متعصبین نادان فراموش شده و در واقع ارباب صنعت موسیقی در ایران با آن همه تحقیرها که دیده و به اسم «مطرب» در یک مفهوم استحقار نامیده شدهاند، و برای سلامت نگه داشتن کاسهٔ تار کاسهٔ سرشان در دست یک مشت اشرار یا …های بیعار شکسته است، جسارتی به کار بردهاند که تاکنون این نغمهها را در سینه نگه داشته و اقلاً قسمتی را نگذاشتهاند از میان برود. موسیقی هزار یک احترامی را که در اروپا دارد در ایران نداشته و موسیقیشناس در جزو رقاص، عمله اموات، روضهخوان و بالاخره مطرب، مانند بعضی از شعرای قدیم نوکران حضرت اشرفها و اسباب کیف و تردماغی آقایان بودند. در دورهٔ مشروطه نیز به عزت موسیقی چندان نیفزود. جوانی را که شخصاً میشناسم و سابقهاش معلوم است و شاید فردا نازالملک یا چشمکالسلطنه یا قرالدوله لقب گیرد (برای اینکه از اسم او مردم پی به سابقهٔ او نبرند چنانکه اغلب لقبداران حالشان این است). بلی، این جوان که شغلش ضرب گرفتن بود داخل ژاندارمری شد و بعد رفته در قم رییس نظمیهٔ آنجا شد. یک تارزنی را که گذرانش همان تارش بود برای خوشایند عدهٔ …های از شمر بدتر محکوم به حبس نموده و تارش را که رباب جان او بود شکست!
موسیقی قدیم و حتی بعضی از آلات موسیقی ایران در سایهٔ این بیاحترامی از میان رفته است و تنها اثری از آنها در داستانها و اشعار و غیره مانده است. خواجه میفرماید:
رباب و چنگ به بانگ بلند میگوید
که گوش هوش به فتوای اهل راز کنید
من میگویم:
کمانچه مانده و سنتور و تار تا زود است
به حکم شرع پر هر سه زود باز کنید
بعد از مرحوم محمدصادقخان که خلاق سنتور بود، سنتور از بین رفته و تنها کسی که آن را هنوز نگه داشته است، سماع حضور است، که مربی و معلم بینظیریست.
پس از حبیب سماع حضور بر سنتور
ای اهل ذوق به فتوای من نماز کنید
کمانچه هم که دارد جای خود را به «ویالن» میدهد و شاید عاقبتش بعد از حسینخان و باقرخان همان باشد که عاقبت دیگر افتخارات و آثار ملی ما، و زبان حالش این است:
منم که سرّ دل از سینه گوشزد کردم
به جز شکایت از دست بد چه بد کردم
دمی ز پا ننشستم نگفتنی گفتم
فغان ز چرخ به حدی که میرسد کردم
ز کیقباد و جم و داریوش و کیخسرو
یگان یگان به نظرها رسانده رد کردم
ثنا و مدح سلاطین تاجبخش عجم
به بزم دوست به کوری خصم بد کردم
برای خاطر اثبات حرف خود این یک
غزل ز گفتهٔ عارف به کف سند کردم
ولی افسوس کسی گوش به گفتهٔ او نکرد و آخر گفت:
آنچه از پیر مرا خاطر و از استاد است
گفتم، افسوس که در گوش تو همچون باد است
تار هم بعد از مرحوم میرزا حسینقلی چراغش تقریباً خاموش شد و با اینکه حالا معمولترین آلت موسیقی ایرانیست باز بزرگترین استاد آن که قرنها لازم است که دست طبیعت پنجهای بدان قدرت به وجود آرد از میان رفت؛ پنجهای که هر وقت به حرکت میآمد قرار از کف و آرام از دل شنوندگان میربود و مانند صورت بر دیوار، به قول عرب «کان علی رؤسهم الطیر» بیاختیار مجذوب سکوت میگردید.
کاسهٔ تار بعد از او زیبد
که در آن عنکبوت بندد تار
قدردانی در میان ماها نیست. پنج سال قبل در موقع اقامت در استانبول احتراماتی را که عثمانیها به جمیل تنبورچی که وفات کرده بود، نمودند مرا متحیر ساخت. چه مقالهها که ننوشتند! چه تقدیرها که نکردند! در ایران کسی نفهمید که میرزا حسینقلی که بود و کی مرد و او را در کدامین دخمه دفن کردند! (تو گویی فرامرز هرگز نبود!)
این است وضع کشور حقناشناس ما.
روزگار تار پس از مرگ وی چنان تیره و تار شد که امروز، که در ایران بازار پارتیبازی گرم است، به واسطهٔ نداشتن پارتی «زبانبریده به کنجی نشسته صم بکم».
بدبختانه این روزها به واسطهٔ باز شدن پای بعضی جوانان مقلد به اروپا موسیقی ایران دارد از مد میافتد. آقایان میگویند موسیقی ایران حزنانگیز است، و حال آن که در اروپا نیز اپراهای بزرگ اغلب غمانگیز هستند. اگر دقت شود آواز ایرانی طبیعیترین آوازهاست. هر وقت از خوانندهای خواستیم تعریف کنیم میگوییم مثل بلبل چهچه میزند. در تمام دنیا خواندن این حیوان کوچک اسباب تعجب مردان بزرگ بوده است، و آواز ایرانی شبیهترین آوازهاست به صدای این حیوان. کار ایرانی همواره تقلید است؛ مثلاً قفقاز که نغمهها و عادات و مذهب آنها ایرانی و نژاد قسم بزرگ سکنهٔ آن آریاییست، یک اپرای ترکی به اسم «آرشین مال آلان» درآورد و در ایران نیز رواج پیدا کرد در صورتی که آوازهای آن تماماً ایرانیست و لازم بود به جای تماشای پیس دیگران خودمان اپراها ترتیب میدادیم.
باری این تصنیف را بعد از تصنیف شوستر ساخته پنج شش ماه فاصله مابین این تصنیف و تصنیف شوستر. آن در اوایل زمستانی که پس از اولتیماتوم روسها و موفقیت به انجام خیالات خودشان که یکی از آنها خارج شدن شوستر از ایران بود، و این در اوایل ماه دوم بهار همان سال یک حالت یأس و ناامیدی گفته شده است؛ تصنیف در بیات زند که بدبختانه معروف به بیات ترک است.»
کژدم در ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۶ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۹ - به مناسبت اخراج مورگان شوستر آمریکایی از ایران:
عارف پیرامون این تصنیف نوشته است: «در موقع اولتیماتوم روس (۱۳۲۹) و بدبختی ایران و رفتن شوستر از این مملکت و فریاد «یا مرگ یا استقلال» شاگردان مدارس و جمع شدن مردم جلوی بهارستان بالاخره در همچو روز هیجان و بدبختی ما نیز از اقامت تهران صرفنظر کردیم (دلم ز شهر چو دیوانه رو به صحرا کرد) و با رفیق خودم محمدرفیعخان به بهجتآباد حرکت کردیم و این تصنیف را در آنجا ساخته به نام شوستر آمریکایی شبهایی و روزهایی با ساز شکراللهخان خوانده و در خواندن آن چه مصیبتی داشتیم، فراموششدنی نیست.»
تاریخ قمریست برابر با ۱۲۹۰ خورشیدی.
کژدم در ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۳ - آرزو:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «در استانبول روزی که آقای میرزا سلیمانخان از قول مشاورالممالک که با چند نفر دیگر برای نمایندگی در انجمن ملل به اروپا میرفتند، گفتند که حسینخان لَلـهٔ بدبخت را به دار زدند. این غزل را برای خاطر این یک شعر که همان وقت به خاطرم آمده بود:
بیدار هرکه گشت در ایران رود به دار
بیدار و زندگانی بیدارم آرزوست
به یادگار آن مرحوم که جوان پاکعقیدهای میپنداشتم نوشتم. (۱۳۳۷)»
تاریخ قمریست برابر با ۱۲۹۷ خورشیدی.
کژدم در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۸ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۳ - گریه را به مستی ...:
عارف پیرامون این تصنیف نوشته است: «تاریخ این تصنیف خوب در نظرم نیست؛ همین قدر میدانم وقتی این تصنیف ساخته شد که ناصرالملک نایبالسلطنه در اروپا بود. طولی نکشید مراجعت کرد و بعضی از ایرانیهای پاکنژاد صورت تصنیف را با پارهای راپرتهای جعلی توسط پست شهری به سلطنتآباد فرستاده مجدالسلطنه پسر مقتدرالملک که رییس تشریفات و سابقه دوستی با من داشت، مرا ملامت کرده شرح فرستادن راپرتهایی را که از من داده شده بود و ایشان جلوگیری کرده بودند داده همین قدر دوستانه به من گفت: «ملتفت خودت باش.» من هیچ واهمه از شنیدن این صحبت نکرده بنا بر عقیدهای که آن اوقات به حضرت والا سلیمان میرزا داشته آنچه را که شنیده بودم، به ایشان گفتم. حضرت والا مرا به وحشت انداخت. فرمود: «خیلی بد شد!» خوب در خاطر دارم که گفتم: «به جهت من بد شد یا برای جمعیت و فرقه؟» گفتند: «برای تو بد شد. خوب است هرچه زودتر از تهران حرکت کرده به یک طرفی بروید.» دیگر چطور بروم هیچکس نمیدانست. این بود هرچه لباس داشتم دادم به یک نفر دموکرات بفروشد. تصور میرفت که اقلاً صد تومان پول آنها خواهد شد و برای مخارج مسافرت کافیست. رفیق دموکرات سی تومان داد. رفیق دیگری را برای تتمهٔ وجه فرستادم. جواب گفته بود: «سی و هشت فروختم. هشت تومان آن را حقالعمل برداشتم.» ساعتی داشتم که از پانصد تومان کمتر ارزش نداشت. مصطفیخان پسر قوامالدوله با هزار خواهش که قبول نمیکردم به عنوان یادگاری به من داده بود. آن را هم به یک قیمت نازلی فروخته این شعر خواجه به نظرم آمد: «چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه» به کافهٔ لالهزار رفته سرمست از آنجا بیرون آمدم. (به پاس محبت فراموشنشدنی که یک وقتی از غلامعلیخان (فداکار) درشکهچی نسبت به خود دیده بودم، در اینجا یادآوری مینمایم تا بدانند محبت از هر جایی و از هر کسی که بشود قابل تقدیس و سپاسگزاریست.)
وقتی که ناصرالملک امر به «یپرم» برای دستگیری من میدهد، چند روز در جایی پنهان بودم. غلامعلی به هزار زحمت سراغ مرا از دوستان گرفته خود را به من رسانده با یک حال پریشان و لهجهای ساده و مملو از صمیمیت و محبت به من گفت: «آقاجان در این خرابشده برای چه ماندهای؟ یک جفت اسب و درشکهای دارم. سوار شو از تهران خارج شده در یکی از شهرهای ایران بدون آنکه کسی شناسایی پیدا کند زیست کرده درشکه را من کرایه میدهم؛ با پول آن چند صباحی زندگی میکنیم تا ببینیم چه خواهد شد.»
با غلامعلی قرار گذاشتیم که فردا صبح درشکهٔ خود را حاضر کرده مرا به هر جایی که میخواهم برساند.
در صورتی که از زمانی که پا به دایرهٔ آزادیخواهی گذاشته ترک بعضی راهها کرده، یا اینکه واگذار به رفقای مقدس خود کرده بودم؛ به جهت اینکه من زیاد دیده آنهایی که به عنوان مشروطهطلبی عنوانی پیدا کرده بودند لازم بود آنها هم ببینند. باز راه خانهٔ خانم سرتیپ معروفه را پیش گرفته با محترم نامی که اندامی زیبا داشت و یک دو مجلس که او را دیده بودم محرمانه دلم پیش او بود و او نمیدانست، رفته او را برداشتم و به دستیاری او، یک سر رفتم منزل دوست عزیزم استاد علیمحمد معمارباشی که تاکنون نظیر او را در عالم دوستی ندیدهام. شب را مانده صبح زود رفیق محترم من تا حضرت عبدالعظیم بلکه تا سر زنجیر با من همراهی کرد و زنجیر محبتش را به گردنم محکم نموده مراجعت کرد.»
کژدم در ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۹ در پاسخ به محمدرضا جدیدیان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:
زیباست 🙂
کژدم در ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۲ در پاسخ به شاهو مجیدی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:
کُشتن درست است. این بیت از نظامی را ببینید:
به بالین شه آمد تیغ در مشت
جگرگاهش درید و شمع را کشت
اگر تلفظی که شما فرمودید درست بود نمیتوانست با «مشت» قافیه شود. میتوانید به لغتنامه هم سری بزنید؛ یکی از معنیهای کُشتن خاموش کردن است ولی کِشتن چنین معنایی ندارد.
کژدم در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۱ در پاسخ به ali asgari.97 دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۸:
مجه فعل نهی از مصدر جستن/جهیدن است.
کژدم در ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱ - جواب عارف به دوستش آقای م. ر. هزار:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «این غزل را دو ساعت از نصف شب گذشته ۲۸ بهمن ۱۳۱۰ در قلعهٔ کاظمخان سلطان همدان به یاد نادیده دوست عزیزم «م. ر. هزار» که واسطهٔ دوستی و رابطهٔ مهر قلبی بنده و ایشان تنها حس وطندوستیست، ساخته در جواب یک غزلی که با روح تاثر از دیدن گراور عکسی که از من در مجلهٔ نوزاد پاک «دختران ایران» که در شیراز طبع میشود، ساخته بودند، تقدیم میدارم.»
نامهٔ آقای محمدرضا هزار نیز بدین شرح است:
«تصدقت گردم در هفتهٔ گذشته عکس سرکار را که در مجلهٔ «دختران ایران» چاپ شیراز گراور کرده بودند، دیده زیاد متاثر و متاسف گشتم که پیش از وقت شکسته و پیر شدهاید و پس از اندکی تفکر و تأمل غزلی را که در زیر این سطور می نگرید گفته خواهشمندم نواقص آن را رفع نموده پس بفرستید؛ در ضمن یکی از عکسهای اخیر خویش را هم برای این ناچیز ارسال دارید که به رسم یادگار نگاه دارم.
عارف ای بلبل بستان چمن پیر شدی
قوت جان جوانان وطن پیر شدی
باغ و بستان ادب بود و تو یک بلبل زار
از چه ای مرغ خوشالحان وطن پیر شدی
شاید ای واتگر باهنر میهندوست
خود ز اوضاع پریشان وطن پیر شدی
تا شدی غوطهور اندر دل دریای خیال
بهر این ملت بیجان وطن پیر شدی
قیمت و قدر تو نشناختهایم از این رو
زود اندر سر عمران وطن پیر شدی
ملت مردهپرست اجر تو را خوب نداد
جان به قربان تو ای جان وطن پیر شدی
مادر پیر وطن گشته جوان زاشعارت
تو خود از جور رقیبان وطن پیر شدی»
کژدم در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۵ - عارف و کلنل نصرالله خان:
عارف پیرامون این غزل نوشته است:
«بگو به خضر جز از مرگ دوستان دیدن
دیگر چه لذت از این عمر جاودان دیدی
این غزل را در اوایل ماه جمادیالاول در دهکرد بعد از شنیدن خبر کشته شدن کلنل نصراللهخان که از دوستان سیسالهٔ من بود، ساخته و به یادگار آن بدبخت که باید او را هم از ضایعات ایران شمرد با مختصر شرح حالات او و در کتابی که اگر روزگار امان دهد خواهم نوشت. ۱۳۴۵»
تاریخ قمریست برابر با آبان ۱۳۰۵ خورشیدی.
هنگامی که سرهنگ نصرالله کلهر صفایار زندانی میگردد پس از چندی در زمانی که عارف در دهکرد (شهرکرد) بوده است، خبر قتل وی را به او میدهند هرچند خبر صحت نداشته است. کلنل نصراللهخان از شهریور ۱۳۰۵ تا ۲۰ مرداد ۱۳۱۲ زندانی بوده است.
کژدم در ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۴ - رونوشت از خط زیبای عارف:
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «در بیست و ششم خرداد ۱۳۰۷ بر حسب درخواست و خواهش روسای مدرسهٔ آمریکایی در تهران قرار شده بود آقای تقیزاده در جشن فارغالتحصیلهای مدرسهٔ آمریکایی همدان حضور داشته باشد. چون باز هم یکی از دیپلمهها منصورخان پسر دکتر بدیعالحکما بود خطابهای که اساساً برای تبریک درود و عرض تشکر در حضور ایشان در این جشن بود نوشته ولی به واسطهٔ تعریف بیپایان از عملیات درخشان زمامداران وقت به قدری فضای خطابه را تنگ و تاریک کرده بود که دریچهای که اسم تقیزاده هم بتواند از آنجا سر به در کرده ورود خود را در همدان به حاضرین و مدعوین در فضای مدرسه اعلان کند باقی نگذاشته چون قبلاً بنا به میل آقای دکتر بایستی از نظر من بگذرد و خود من هم جزء مدعوین بودم، حس آزادیخواهی من و سابقهٔ آزادیخواهی تقیزاده مرا واداشت چند سطری آنچه به نظرم میرسد راجع به ایشان اضافه کرده به علاوه غزلی هم بسازم که بعد از خطابه، یا پیش از آن بخوانند ولی خوانده نشد. از دکتر پرسیدم. گفت: «فردا شب که عدهای به شام دعوت دارند خواهند خواند.» معلوم شد روح محافظهکاری یا ملاحظه از آخوندها برای یکی دو شعر آن، دکتر و روسای مدرسه را دچار زحمت خیال کرده است.
شب دوم که مهمانی خیلی مفصل و آبرومندی که در همدان هیچ سابقه نداشته است قریب ۳۰۰ نفر ایرانی و اروپایی به افتخار ورود تقیزاده در سر میز حضور داشتند. معلوم شد میخواهد غزل را به استثنای دو سه شعر آن که روح غزل و اساساً برای همان دو سه شعر ساخته شده است بخواند. من با کمال دلتنگی موافقت کرده به اصرار دکتر خودم قرار شد بخوانم. بعد از صرف شام و نطق مفصل رئیس مدرسه و مختصر نطق تقیزاده با سینهٔ تنگ نفسگرفته خوانده خیلی هم دست زدند.»
کژدم در ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۳ - رونوشت از خط زیبای عارف که در آن تاریخ نوشته:
عارف پیرامون این مثنوی نوشته است: «در سوال ۱۳۴۶ از بروجرد به همدان برای معالجه، که شرح آن را در صورت زندگی و موفقیت در ضمن تاریخ زندگانی و مسافرتهای اجباری و اختیاری در ایران خواهم نوشت آمده، بعد از دو ماه توقف از طرف روسای مدرسهٔ الیاس و حضرت دکتر بدیعالحکما برای جشن فارغالتحصیلهای مدرسهٔ مذکور دعوت شده، چون ناصرخان پسر دکتر هم یکی از شاگردان دیپلمه بودند، به مناسبت خطابهای که در موضوع تحصیل اجباری نوشته و در موقع بایستی خوانده شود به درخواست دوست خود این چند شعر را ساخته ایشان هم خوانده من هم به یادگار آن روز مینویسم.»
تاریخ قمریست برابر با فروردین ۱۳۰۷ خورشیدی.
کژدم در ۹ روز قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۲ - تیمورتاش نامه: