گنجور

 
کلیم

زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود

کعبه دل را به از وی حلقه ای بر در نبود

فیض بخشی سربلندی آورد بنگر که شمع

تا دم آخر سرش بی زیور افسر نبود

با همه حیرانی و سرگشتگی از جذب شوق

رفته ام راهی که خضرش نیز بی رهبر نبود

بعد مردن خاکم از آغوش خود بیرون فکند

مهربانی هیچگه در طبع این مادر نبود

در دیار عشقبازی روی سامان کس ندید

سکه در این ملک هرگز روشناس زر نبود

جلوه گاهی حسن خواهد ، اینهمه پرهیز چیست

رخ مپوش از دیده ما باده بی ساغر نبود

نیک و بد یکسان بود در پیش طبع ما کلیم

هیچ عکس آئینه را از دیگری بهتر نبود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode