محمد حسین ضیاء خدادادیان در ۱ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۴:
دوستمون جناب مشایخی آب پاکی رو روی دست همه ریخت و خیلی محکم گفت غزل از حضرت مولانا نیست . اما این سوال پیش میاد که اگر کسی انقدر در شعر سرایی توانایی داشته که چنین غزل زیبایی رو بسرایه چرا بنام خودش ثبت نکنه ؟!
رضا از کرمان در ۱ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۲:
جودی ابوت عزیز سلام
معنی این بیت با توجه به سرگذشت و وقایع دوره مولانا پر واضحه ولیکن به جهت پاسخگویی حضرتعالی مجددا یادآوری میکنم که همانطور که مستحضرید حضرت مولانا قبل ازآشنایی با جناب شمس به عنوان فقیه بزرگ قونیه شناخته میشده وپس از این آشنایی وشوریدگی حاصل از این دیدار و حکایات نقل شده از تغییر رویه در زندگی ایشان ،عشق پاک الهی جایگزین همه چیز ایشان گردیده که در تک تک آثار ایشان مشهود است این عشق باعث شده که خلقیات وعادات ایشان نیز به نوبه خود دچار دگرگونی گردد به عنوان شاهد این رباعی :
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنه بزم وباده خویم کردی
سجاده نشین باوقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
حال باید توجه کرد که سماع ومحافل ساز وطرب باافعال یک آدم متشرع در انظارعام کاملا منافات دارد و در این بیت داره به همین مطلب اشاره میکنه وشاید در پاسخ ناصحی که ایشان را از سماع منع میکرده ،میگه درسته که رقصیدن یک فقیه وعالم دینی در جمع صوفیان باغث تقلیل جایگاهش میشه ولی من نیازی به این جایگاه ندارم چرا چون عشق جایگزین آن شده ودر دو جهان باعث سرافرازی من خواهد بود ضمن اینکه قطعا این رفتار ایشان از سوی کوته بینان آن دوره و شاید هر دوره ای ،مورد نکوهش بوده ومیباشد ولی مهم اینه که خودش به این عشق زنده شده وجهانی رو هم زنده کرده روحش شاد .
طبع جهان کهنه دان عاشق آن کهنه دوز
تازه وترست او عاشق او تازه تر
شاد باشی
mmsh در ۱ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱:
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
حافظ
جودی ابوت در ۱ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۲:
بیت 11 رو کسی میتونه ترجمه کنه؟
محمدحسین کولجی در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷:
باع🗿
جاوید مدرس اول رافض در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۹:
چو دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...دوستان معانی اصیل و قدیم را در فرمی تازه و به ایجاز با شما خواهم گفت که هم گوش سر میخواهد و هم گوش جان
اینجانب، عشق را به سِرُمی خوراکی تشبیه میکنم که مستقیم وارد رگها و کانالهای جان آدمی میشود . و ممد حیات و مفرح ذات میگردد البته حیات معنوی انسانی نه حیات حیوانی.و این غذای روحانی باعث شکوفائی و جوانه زدن تنه خشکیده پیکره تاکستان جسم و روح آدمی میگردد وگیره های پیچک شاخهای نو رسته را جهت عروج به آسمان بدست میگیرد وبالا میکشد تا (ضیاءشمس دوست رحمان) را بجان و دل بگیرد و با جذب آن نور فعل انفعالات و فتو سنتزی ربانی در رگهای این شاخها نو رسته تاک، برای بالندگی وتناوری ایجاد نماید.
تا شراب معنوی و روحانی در رگهای این تاک بجریان افتاده و ذخیره شود تا در نهایت ساقی ازلی آنرا در دیگر جام های جان سالکان طریقت سقائی کند.سقاهم ربهم شرابا طهورا.
تاکستان وجود و هستی بسان اقیانوسی است پهناور و بیکران محتوی آن شرابی از جنس شعور است،ناشی از عشق ازلی،که در بر گیرنده کل موجودات درونش میباشد .و راهبری میکند. ولیکن چون هر موجودی استعدادی متفاوت با دیگری دارد.سهم هر موجود.مخصوصا انسان از این شعور و آگاهی برحسب استعداد اوست.تخمه نخستین این استعداد مادر زادی است .ولیکن شکوفائیش لازمه تلاش و رنج و زحمت است تقبل این رنج و زحمت لازمه اش رسیدن به راهبری عشق است، که طبیب با اتصال آن سرم عشق، روح و جسم را پذیرای تقبل زحمات و رنج رسیدن به این شکوفائی را برای کسب این استعداد مهیا و میسر میسازد. و بر حسب تلاش شخص وشدت عشق او در تناوری اصله این تاک از آن تخمه نخستین موثر خواهد بود وبعبارتی
جان چه باشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
خبر و آگاهی از ترکیبات موثر در محتوای سرم عشق میباشد.
انسانهای موجود در این اقیانوس وجود،، در مواجهه با این سودای کسب عشق و از طریق آن کسب این شعور ازلی.برحسب استعدادشان
را میتوان به وجه تمثیل به اشیائی تشبیه کرد.
عدهای سنگ را مانند هرچند به قعر آب میروند اما تنها سطح آنها را آب این اقیانوس در بر میگیرد و میپوشاند ولیکن مغزشان را نه چون اقتضای سنگ بودن مانع است تا ازین سرم تغذیه نمایند. گروه دوم به سان تکهای تخته فقط شناور روی آب میمانند و تنها وجهی از آنها مماس بر این آب میباشد ممکن است رشحاتی را نیز جذب نمایند.وهمین، ذاتشان در جذب چندان مستعد نیست. همچنین گروهی از انسانها به سان بادکنکی باز شناور در روی این آب هستند وبر آب مماس میباشند ولیکن هیچ بهرهای از آن نمیگیرند میانشان هم که پر از باد و خالیست اما گروهی همانند اسفنج میباشند آب را در اعماق وجودشان جذب در میان آب میروند آب این اقیانوس هم بر آنها محیط است هم محاط . و قطره وجودشان قرین آن شده وخود اقیانوس میشوند این گروه عاشقان واقعی وبرگزیدگانند.
ولیکن نباید از سابقه لطف ازل ناامید شد سابقه لطف ازل فرجام ماست که در ازل جرعهای از جام او را ما نوشیدهایم، بنابراین از ازل تا به ابد فرصتی است برای رسیدن به دوست به شرطی که مست از باده ازلی بوده
جاوید مدرس اول رافض در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۹ در پاسخ به کیانوش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۹:
چو دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...دوستان معانی اصیل و قدیم را در فرمی تازه و به ایجاز با شما خواهم گفت که هم گوش سر میخواهد و هم گوش جان
اینجانب، عشق را به سِرُمی خوراکی تشبیه میکنم که مستقیم وارد رگها و کانالهای جان آدمی میشود . و ممد حیات و مفرح ذات میگردد البته حیات معنوی انسانی نه حیات حیوانی.و این غذای روحانی باعث شکوفائی و جوانه زدن تنه خشکیده پیکره تاکستان جسم و روح آدمی میگردد وگیره های پیچک شاخهای نو رسته را جهت عروج به آسمان بدست میگیرد وبالا میکشد تا (ضیاءشمس دوست رحمان) را بجان و دل بگیرد و با جذب آن نور فعل انفعالات و فتو سنتزی ربانی در رگهای این شاخها نو رسته تاک، برای بالندگی وتناوری ایجاد نماید.
تا شراب معنوی و روحانی در رگهای این تاک بجریان افتاده و ذخیره شود تا در نهایت ساقی ازلی آنرا در دیگر جام های جان سالکان طریقت سقائی کند.سقاهم ربهم شرابا طهورا.
تاکستان وجود و هستی بسان اقیانوسی است پهناور و بیکران محتوی آن شرابی از جنس شعور است،ناشی از عشق ازلی،که در بر گیرنده کل موجودات درونش میباشد .و راهبری میکند. ولیکن چون هر موجودی استعدادی متفاوت با دیگری دارد.سهم هر موجود.مخصوصا انسان از این شعور و آگاهی برحسب استعداد اوست.تخمه نخستین این استعداد مادر زادی است .ولیکن شکوفائیش لازمه تلاش و رنج و زحمت است تقبل این رنج و زحمت لازمه اش رسیدن به راهبری عشق است، که طبیب با اتصال آن سرم عشق، روح و جسم را پذیرای تقبل زحمات و رنج رسیدن به این شکوفائی را برای کسب این استعداد مهیا و میسر میسازد. و بر حسب تلاش شخص وشدت عشق او در تناوری اصله این تاک از آن تخمه نخستین موثر خواهد بود وبعبارتی
جان چه باشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
خبر و آگاهی از ترکیبات موثر در محتوای سرم عشق میباشد.
انسانهای موجود در این اقیانوس وجود،، در مواجهه با این سودای کسب عشق و از طریق آن کسب این شعور ازلی.برحسب استعدادشان
را میتوان به وجه تمثیل به اشیائی تشبیه کرد.
عدهای سنگ را مانند هرچند به قعر آب میروند اما تنها سطح آنها را آب این اقیانوس در بر میگیرد و میپوشاند ولیکن مغزشان را نه چون اقتضای سنگ بودن مانع است تا ازین سرم تغذیه نمایند. گروه دوم به سان تکهای تخته فقط شناور روی آب میمانند و تنها وجهی از آنها مماس بر این آب میباشد ممکن است رشحاتی را نیز جذب نمایند.وهمین، ذاتشان در جذب چندان مستعد نیست. همچنین گروهی از انسانها به سان بادکنکی باز شناور در روی این آب هستند وبر آب مماس میباشند ولیکن هیچ بهرهای از آن نمیگیرند میانشان هم که پر از باد و خالیست اما گروهی همانند اسفنج میباشند آب را در اعماق وجودشان جذب در میان آب میروند آب این اقیانوس هم بر آنها محیط است هم محاط . و قطره وجودشان قرین آن شده وخود اقیانوس میشوند این گروه عاشقان واقعی وبرگزیدگانند.
ولیکن نباید از سابقه لطف ازل ناامید شد سابقه لطف ازل فرجام ماست که در ازل جرعهای از جام او را ما نوشیدهایم، بنابراین از ازل تا به ابد فرصتی است برای رسیدن به دوست به شرطی که مست از باده ازلی بوده
عباس استیری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان:
ای که خلقان را تو خر میخواندهای
این زمان چون خر برین یخ ماندهای
به نظر میاد شاعر در اینجا داره با تکرار حرف "خ" به فرد مدعی می خنده. یه چیزی شبیه به "خخخخ" رایج در مکالمات امروزی در فضای مجازی.
Khishtan Kh در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۴:
ایا تند باد رستاخیز بهمن
ببر پیغام خویشتن، سوی سمعن
بپرس از حال امروزش خبر نیست
که غیر از باور دوشش بسر نیست
تو بر آنی که چادر بی نفوز است
همی گویی نهاندار رموز است
بگو آخر ترا قربان گردم
کجا شرت مانع افشای گوز است؟
گر از مایی و مردت راس کار است
ترا با چین و چون زن چه کار است
زنی کو رای مردی را دچار است
یکی گوید،بصد بی بند و بار است
نه حدسش زن ز عریانی مویش
نبشناسش ز حفظ آبرویش
بحرف آرش که سِرِ خلقوخویش
شود افشا چو آید گفتوگویش
یکی گویم کزان صد نکته چینی
و بر حضمش به ساعتها نشینی
ز ساقی، خوب بشناس خلقوخو را
چو سربسته دهند دستت سبو را
مخور سمعن، فریب رنگ و رو را
شرابت می فروشند آب لَبو را
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۰ در پاسخ به حامد عسگری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:
من فکر میکنم بیاتترک همین جا متولد شده است.
اصلا این بیاتترک فراتر از همۀ بیاتترکها است
دکتر حسن منعم در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۵ در پاسخ به یکی (ودیگر هیچ) دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
درود و سلام فراوان
اینکه حافظ از اهالی طریقت بوده یا حقیقت چیزی از بزرگی حافظ و جایگاه و ارزشهایش کم نمیکند و چیزی نیز بر او نمی افزاید
اما بر اساس گفته ناب او در همین چند غزل گذشته یعنی غزل شماره 9
در بیت شماره 3
میفرمایند : در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
میتوان اینگونه استنباط کرد که از اهالی طریقت هستند نه حقیقت
در غزل شماره 71 بیت دوم نیز به گونه ای صراط مستقیم را طریقت میداند نه حقیقت
که میفرمایند :
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست بر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
اینکه حافظ چه استنباطی از بیان مطالب دارند نیز بهتر است از گمان پرهیز کنیم او صراحتا این ابیات را بیان کرده است
سپاس از همراهیتان
شهرام . در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۲ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
آرزوی بهترین ها رو براتون دارم ، بازهم سپاسگذارم نمی دونم به چه زبونی بیان کنم
شهرام . در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۴۶ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
با سلام
خیلی از همگی سپاسگذارم بویژه از شما خانم فاطمه زندی ، خدا خیرتون بده
مسافر در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹:
سلام
این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 996 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است
می توانید ویدیو و صوت شرح غزل را در آدرسهای زیر پیدا کنید:
برگ بی برگی در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷:
ای همه شکلِ تو مطبوع و همه جایِ تو خوش
دلم از عشوه شیرینِ شکر خایِ تو خوش
شکل در اینجا به معنیِ صورت یا وجهِ جمالیِ معشوقِ ازلیست که از منظرِ چشمِ عارف و سالک در جایِ جایِ این جهانِ صورتی قابل شهود است، به عبارتی او در هر جا و در هر حالتی که از گُل و گیاه تا دریا و آسمان و کهکشان و آنچه در آنهاست متجلی شده باشد مطبوع یا دلپذیرِ سالکِ عاشق بوده و خوش جایی قرار گرفته است. در مصرع دوم حافظ این تجلیِ خداوند در جهانِ شکل و صورت را عشوه ای بس شیرین و لذتبخش(خوش) میبیند بر دل و جانِ خود، درواقع با مشاهده ی این عشوه که بقصدِ جلوه گری و خویش نمایی در این جهان از جانبِ معشوق صورت می پذیرد چنین مینماید که او در دهان شکر می خاید یا مزمزه می کند تا آب از دهانِ عاشقان راه افتاده و میلِ شکرخاییِ آنان نیز تحریک شود. به بیانی دیگر تجلیات در جهانِ زیبایِ صورتها عشوه گریِ معشوقِ ازلیست تا انسان را بسویِ معنا، اصل و ذاتِ خود رهنمون باشد.
همچو گلبرگِ طری هست وجودِ تو لطیف
همچو سروِ چمنِ خُلد سراپایِ تو خوش
اما آیا می توان آثارِ حیات از هر نوعِ آن مانند کوه و دریا و انواعِ جانداران که بعضاََ سخت و زمخت و ناهموار هستند را تجلیاتِ لطیفی همچون معشوقِ حافظ در این جهان دانست؟ پس حافظ ادامه می دهد وجود در این جهان گرچه که ناهموار باشد و خشن اما تجلیاتِ وجودِ لطیفی چون تو هستند که در ذهن می توان به گُلبرگی لطیف با طری و شبنمی که بر آن نشسته است تشبیهت نمود. و همچنین در خوش و خُرَمی می توان تو را همچون سروِ چمنِ خلد یا بهشتِ برین در چمنِ(جهانِ) معنا تصور کرد که سراپا خُرَّمی و سرسبزی ست، سروِ همیشه سبزِ چمنِ خُلد می تواند همان درختِ طوبای معروفِ بهشتی باشد که نمادی از خُرَّمی و شادکامی و برکت و فراوانی است.
شیوه و نازِ تو شیرین، خط و خالِ تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا، قد و بالای تو خوش
شیوه به معنیِ تدبیر و سبک آمده است، پس حافظ ادامه می دهد معشوقی لطیف که شیوه و تدبیرش در امرِ جلوه گری در جهانِ صورت و همچنین نازی که دارد تا رخسارِ اصلِ خویش را به هر کسی ننماید هر دو برایِ عاشقانش شیرین وجذاب هستند، رخساره و خط و خالی نمکین که در زیبایی و ملاحت مثل و مانند ندارد و در مصراع دوم چشم و ابرو که استعاره از نگاه و بینشِ خداوندی ست و زیبا دیدن است و زیباییِ محض، و همچنین قد و بلند بالایی که حکایت از تعالیِ او دارد، همگیِ این محاسن از نگاهِ انسانِ عاشقی چون حافظ خوش است و دلپذیر.
هم گلستانِ خیالم ز تو پُر نقش و نگار
هم مشامِ دلم از زلفِ سمن سایِ تو خوش
حافظ می فرماید تشبیهات و توصیفاتِ ذکر شده از معشوق را در گلستانِ خیالِ خود پرورش داده است، گلستانِ خیالی که از وجودِ معشوقِ ازلی پر از نقش ونگارهایِ رنگارنگ است و اگر او در دل و مرکزِ توجهِ حافظ نبود که گلستانی هم وجود نداشت آنچنان که در بیگانگانِ با عشق درد و رنج و افسردگی ست که حاکم بر خیالِ انسان است، در مصراع دوم سمن کنایه از زیبایی و حُسن است که چون سرِ زلفِ معشوقِ ازلی بر آن رخسارِ زیبا می ساید عطر و شمیمِ آن سایشِ زیبایی بر زیبایی به مشامِ جانِ حافظ نشسته و او را خوش و خرم میکند. به بیانی دیگر زلفِ معشوق استعاره ای زیبا از شکل و زیبایی هایِ جهانِ فُرم ( وجهِ جمالیِ خداوند) است که بر رخسار و یا وجه جلالیِ حضرتش می ساید و از این قرین شدن و ساییدن است که عطرِ مُشک و عنبری از آن ساتع می شود که مشامِ دلِ عاشقی چون حافظ را می نوازد و خوش می دارد.
در رهِ عشق که از سیلِ بلا نیست گذار
کرده ام خاطرِ خود را به تمنایِ تو خوش
اما نکته اینجاست که آیا صرفاََ با گلستانِ خیالش و توصیفاتی که ذکر شد می توان به وصالِ معشوق رسید؟ و حافظ میفرماید که چنین نیست، بلکه لازمۀ وصل عبور و حرکت در راهِ عشق است، راهی که عاشق ناگزیر است طی کند ضمنِ آنکه باید نسبت به خطرات و سیلِ بلا هایی که در این راهِ سخت و دشوار وجود دارد آگاه شده و بسلامت گذر کند و در مصراع دوم میفرماید چنین امری ممکن نیست مگر اینکه عاشقی چون حافظ خاطرِ خود را به آتشِ تمنا یا طلب و خواستنی که در وجودش زبانه می کشد خوش بدارد، یعنی بدونِ تردید جذبه ای از سویِ حضرتِ معشوق وجود دارد که در عاشق چنین تمنایی ایجاد شده است، و بقولی "گرش با من نیست مِیلی چرا ظرفِ مرا بشکست لیلی" و حافظ نیز به همین کشش و جذبه دل خوش می دارد تا از لطف و عنایتش برخوردار شده و از سیلِ بلای خانمانسوزِ طریقت در امان باشد.
شُکرِ چشمِ تو چه گویم که بدان بیماری
می کند دردِ مرا از رخِ زیبایِ تو خوش
چشمِ بیمار را حکما و عرفای دیگری نیز در اشعارِ خود بکار برده اند و عموماََ خاصِ طبیبی زیبا روی است که بر سرِ بالینِ بیمارِ خویش حاضر می شود تا به درمانش بپردازد اما چشمِ او که تشخیص می دهد بیمارش بیمارِ عشق است خود بیمار می شود، پس با حالتی که در چشمِ آن طبیبِ زیبا روی پدید می آید بیمار درخواهد یافت معشوق همانا اوست که به قصدِ درمان بر بالینش حاضر شده است، و حافظ که بیمارِ عشق است می فرماید چگونه می تواند شکرِ چشمِ بیمارِ طبیبِ خود را بگوید زیرا که دردِ عشقِ او با دیدنِ رخسارِ طبیبِ زیبارویِ خود که همان معشوقِ ازلی و مطلوبِ اوست آرام و خوش گردیده است. حالتِ بیمارِ چشمِ طبیب و معشوقِ زیبا روی بیانگرِ این مطلب است که ای عاشقِ دردمند، من نیز در طلب و وصلِ تو بیمار و بی تاب شده ام.
در بیابانِ طلب گرچه ز هر سو خطریست
می رود حافظِ بی دل به تولایِ تو خوش
با دیدنِ چشمِ بیمارِ طبیب و معشوقِ زیبا روی دردِ حافظ خوش می گردد اما کارِ عاشقیِ او تازه شروع می شود چرا که حافظِ دل از دست داده با دیدنِ چشمِ بیمارِ طبیبش عاشق تر شده و در طلبِش باید از بیابانِ عشق و طلب گرچه پر خطر است گذار کند، در بیتی دیگر میفرماید؛ "شیر در بادیه عشقِ تو روباه شود / آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست" در مصراع دوم حافظ در این سلوک و پیمایشِ طریقِ عاشقی به تَوَلّایِ معشوق دلخوش است تا همچنان شیر باشد، تَوَلّی در مقابلِ تَبَرّی و به معنیِ دوستی و میل به پیوستن آمده است، پس حافظ و هر عاشقِ دل از دست داده ای با اتکای به دوستی و حُبِ آن چشمِ بیمار است که می تواند در این راهی که از هر طرف خطری در کمین است طیِ طریق نماید تا بسلامت به مقصد که وصال و رسیدن به وحدت با اوست نایل شود. یعنی کوشش همراه با چشمداشتِ دوستی و عنایتِ چشمِ بیمارش.
مراد گلشنی در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۴۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
چه قدر سخته صوت خوانش خودمون رو اضافه کردن. ترتیبی فراهم کنید تا ساده تر شود.
امیرعلی داودپور در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۳ - حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد:
نخست عرض سلام بر روان پاک مولانا جلال الدین محمد بلخی
شایسته است وجه ثانی تفسیر این گوهر مولانا هم از باب تفلسف شمرده شود، عیسی میفرماید از "از درِ تنگ وارد شوید، زیرا دری که بزرگ و راهی که وسیع است به هلاکت منتهی میشود و کسانیکه این راه را میپیمایند" متی 14-13-7 و این سخنیست که بر ملت مومن (اسلام) نیز شمردن آن اوجب واجبات است، سقراط میفرماید سخن پاک در دل ناپاک ننشیند.
1-شایسته است دریابیم که ورود و خروج کسی از اسلام یا به ادیان دیگر یا فلسفه دیگر نه خوش است نه ناخوش، بلکه هر کسی در خانه ای بنشیند از زاویه ای جهان را میبیند.شیرینی آن مرد کافر در شعر مولانا ماند که از مومنان بود و نه در شکم آن موذن. و کفر و ایمان او سودی برای خلق نداشت.
2- جهان سرای نجات نیست، امروز مسلمان در مشقت است پارسال غیر مسلمان و نه سال قبل 2015 هم مسلمان و غیر مسلمان، پس ناسزاییست اگر خلق را به این شیوه قضاوت کنیم به شیوه ای که روزی در بهشت میبرد و روزی در دوزخ لیک جهان چنان است که بس خداوندگار دروغین پرهیز ناپذیر دارد (پول ، شهوت، شهرت ، قدرت و ...) اگر نماز را بتوان قضا کرد این خدایان را کمتر بتوان پس از ابواب معرفت است غلبه بر این خدایان، نه غلبه بر بتهای بی جان.
3- اینکه آیا غلبه بر این خدایان واجب است یا لازم است یا اصولا در جهان مبارزه ای در کار است یا خیر هنر زندگیست، عجبا که اگر تمام دانش جهان از آن یکی باشد و یکی دانش از آن او نباشد باز میماند، مثلا اگر دندان دردی باشد و دوا و دندانپزشک یا پول درمانی نباشد. پس جهان در نهایت جایگاه تسلیم است، از این رو دین غالب اسلام است که اگر به شمشیر تسلیم نشوی، هزار اوجب و واجبات تو را تسلیم خواهند کرد.
4- در این شعر از جماع خران سخن رانده است جناب مولانا ، القصه اینکه بزرگی آلت نشان مردانگی نیست، آلت چه ابزار باشد و چه ارزاق.
و چون در باب تفلسف سخن برانیم هر مصرع و هر کلمه ایشان قابل بحث است که به کتابت میسر نباشد و مولانا و شمسی دیگر لازم است که یکی بشنود و یکی بگوید و بلعکس.
پوریا امینی زاده در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
واقعا در ادبیات ایران و جهان از این شعر زیباتر هم وجود داره؟
سعیدرضا اکبری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۰ در پاسخ به فهیمه فیروزبخت دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه:
سلام دوست ارجمند
در بیت ۴۳ : جانم فدی جمال بادش....
کلمه «فدی» با فتح ف و کسر ی خوانده میشه.
سیدمحمدحسین میرفخرائی در ۱ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست: