یزدانپناه عسکری در ۱ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۳ دربارهٔ قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵:
از غیر در گذر، دل و جان را بدو سپار
***[گلشن راز شبستری]
دو خطوه بیش نبود راه سالک.
اگر چه دارد آن چندین مهالک.
یک ازهای هویت در گذشتن - دوم صحرای هستی در نوشتن.
***
[یزدانپناه عسکری]
نسیمی در گذر دل، بی تردید از پشت سر گذاشتن همه چیز________
5.3/39.2
پویان ساعدی در ۱ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
ممنون از خانم فاطمه زندی بابت ترجمه. پیروز باشید.
bahram jalali در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ رهی معیری » رباعیها » تمنای عاشق:
عشق و نفرت نزدیکی دارند همیشه بعد از یه مدت ظلم و جفا به کسی که دوستش داری کار راحت تری میشه برات تا بهش عشق بورزی
عباس منصوری در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۴:
آقای افتخاری این شعر زیبا رو خونده اند،با موسیقی بی نظیر خدابیامرز پرویز مشکاتیان
علی شهودی در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲ - اخگر نهفته:
بسمه تعالی در خوانش شعر توسط عندلیب در چند جای اشتباه رخ داده است :
در مصرع :
گو جام باده جوش محبت زند ، چرا ؟
چرا را قبل از فعل زند خوانده و معنی را کلا عوض کرده است
در مقطع شعر :
تهران بی صبا ثمرش چیست شهریار
تهران بایستی با کسره خوانده شود
حمیدرضا خسرویان در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰ - جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعهٔ عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او:
زرع : سینه مادر
حمیدرضا خسرویان در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰ - جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعهٔ عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او:
غریم:بدهکار
محمدجواد تقوی در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹:
خدا این عارف و شاعر بزرگ رو رحمت کنه
این بیت خودش درس خودشناسی است که میگه
هر گاه که چشم من و عرفی به هم افتاد
در هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم
امیررضا اله وردی در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶:
در بخش آخر مصراع اولِ بیتِ اول ، اشتباهاً به جایِ "غَمَت کردی" ، غم کردی وارد نشده ؟
چون، "غم کردی" وزنِ شعر رو به هم میزنه...
بابک بامداد مهر در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵:
این نکته که کارهای دیگر به جز پرداختن به می ومعشوق بیهودگی وبطالت بوده و تنها کار واقعی همین پرداختن به فراغت می ومعشوق است شاه بیت این غزل است.
من یاد این مطلب راسل افتادم که واقعیت واصالت انسان وحقیقت در اوقات فراغت آشکارمی شود.چون وقتی کار می کنی بیشترقوه ی تفکر درخدمت کاراست و ازحقیقت زندگی وشاید بیهودگی آن (وبه زعم برخی معنای زندگی) غافل هستی؛پس ازامروز بچسب به کار.کار چیست ؟لذت اززندگی.
به هرزه بی می ومعشوق عمر می گذرد
بطالتم بس! از امروز "کار" خواهم کرد
سیامک یوسفی در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۷:
برای درک معنی بیت دوم من آنرا چنین میپندارم:
به جان جمله جانبازان "ز جانم"
به جان رستگارانش "برستم"
یعنی از جان برستم.
طاهری در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۶:
بزرگان شعر و ادب پارسی، کاش خوانشی برای این غزل زیبا درج می کردید
طاهری در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۴ در پاسخ به متاسینا دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۶:
فکر کنم جبهه به معنی پیشانی میباشد
عرفان اخوان در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۶:
هرچه هست عشقه
پیامبر به معنای واقعی عاشق بنده های خدا بود
نادر.. در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۰:
از عیان سر مکشان..
نادر.. در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۹:
نیست گنه باده را...
فرشاد در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۵۶ دربارهٔ قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:
نخست روز قیامت به عاشقان نظری کن
که پشت پای به دوزخ زنند از سر مستی
دیگه از این فوق العاده تر نمیشه بیان و وصفی گفت از شوق آدم عاشق
سید حسین اخوان بهابادی در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۲۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:
ﻳَﺴْﺌَﻠُﻮﻧَﻚَ ﻋَﻦِ ﺍﻟْﺨَﻤْﺮِ ﻭَﺍﻟْﻤَﻴْﺴِﺮِ ﻗُﻞْ ﻓِﻴﻬِﻤَﺂ ﺇِﺛْﻢٌ ﻛَﺒِﻴﺮٌ ﻭَﻣَﻨَﺎﻓِﻊُ ﻟِﻠﻨَّﺎﺱِ ﻭَﺇِﺛْﻤُﻬُﻤَﺎ ﺃَﻛْﺒَﺮُ ﻣِﻦ ﻧَّﻔْﻌِﻬِﻤَﺎ ﻭَﻳَﺴْﺌَﻠُﻮﻧَﻚَ ﻣَﺎﺫﺍ ﻳُﻨﻔِﻘُﻮﻥَ ﻗُﻞِ ﺍﻟْﻌَﻔْﻮَ ﻛَﺬَﻟِﻚَ ﻳُﺒَﻴِّﻦُ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻟَﻜُﻢُ ﺍﻟْﺂﻳَﺎﺕِ ﻟَﻌَﻠَّﻜُﻢْ ﺗَﺘَﻔَﻜَّﺮُﻭﻥَ(بقره آیه ۲۱۹)
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﻗﻤﺎﺭ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻨﺪ، ﺑﮕﻮ: ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻭ ﮔﻨﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻨﺎﻓﻌﻲ (ﻣﺎﺩّﻱ) ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩم ﺩﺍﺭﻧﺪ. (ﻭﻟﻲ) ﮔﻨﺎﻩ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺍﺯ ﺳﻮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ. (ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ) ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻨﺪ؟ ﺑﮕﻮ: ﺍﻓﺰﻭﻥ (ﺑﺮ ﻧﻴﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ)، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ اینچنین آیاتش را برای شما بیان می کند تا بیندیشید.
شراب همچنان که قرآن می فرماید دارای منافع و ضررهایی است و چون ضررهایش بیشتر از فواید آن است استفاده از آن ممنوع شده است و این یک دلیل عقل پسند است و عاقل دنبال سود است در صورتی که منافع کم و مضررات زیاد یعنی زیان ، حال اگر کسی ادعا کند منظور از خیام در این شعر تعریف از شراب خوری به معنای اصطلاحی آن است یک انسان عاقل می گوید، هرچند همه ی عالم از خوبی آن بگویند و تعریف کنند این مجوزی برای استفاده از چیزی که معایب آن بیشتر است نمی شود چه برسد که این شخص بگوید اما اگر این شاعر را عاقل بدانیم که عاقل نیازی به تخریب یا تعطیلی موقت عقل ندارد، این شعر یا مال این عزیز نیست و به شعر او اضافه شده است یا از همه مهمتر این که شعر وی معنای خاصی دارد چراکه شاعر هنرمند برای شعر گویی از انواع آرایه های ادبی استفاده می کند تا بر زیبایی شعر خود اضافه کند. مستی هم تنها با شراب انگوری و امثال آن ایجاد نمی شود گاهی مستی و عاشقی چنان است که تیر ز پای آن مرد با خدا در حالت سجده بیرون کشیده میشود و درد را احساس نمی کند. آیا این هم یک مدهوشی و عاشقی نیست؟!
علی جان نثاری در ۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را
چون ولایت الهی روی دوستی ها و محبتهای و انس ما ریزش میکند سفارش به انس و دوستی شده و نهی از دشمنی و تباغض شده و چون حافظ شیراز بوده و اطرافیانش ترک بوده میگوید اگر ان ترک شیرازی دل ما را بدست اورد
در عوض هر چه چشم ببییند و در نظر او مهم است از جهت دنیایی یعنی سمرقند و بخارا در ان روز را در این موضوع خراب میکند که و لو قنطاری باشد
بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نخواهی یافت : // ساقی کسی یست که هم و غم را میبرد و باعث وزش نفحات الهی میشود علی الخصوص اینجا ، می اضافه به باقی شده یعنی می که اثرش باقی است و ان مخصوص ارتباط با اولیاء الهی یست که در جنات تجری نیست ولی در بهشت (فادخلی فی
عبادی) هست
کنار آب رُکنآباد و گُلگَشت مُصَلّا را : // هر جا که ان وصل و اثر می باقی بیاید کنار آب رکن اباد است انجا گلگشت مصلا ست فرمود دنیا مهبط وحی و مسجد اولیاء و متجر انهاست
در شیراز قدیم و فعلی اینجا موجود است ولی دقت داشته باشید که انس مهم است انی آنست نارا و
آب و چشمه باعث انس است نماز و نصلی انس می اورد باعث تجلی های معنوی میشود چه آب ظاهر و چه آب باطنی که تمثیلی از علم و معنویت است
فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرینکارِ شهرآشوب
لولی را گفته اند یعنی لولی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد. (از غیاث ). لوری . فیج . غره چی . زط. چیگانه .زنگاری . کولی . غربالبند. غرچه . قرشمال . سوزمانی . توشمال . زنگانه . کاولی . کابلی . کاول . کاوول . بکاوول . بکاول . زرگر کرمانی . گیلانی . حرامی . لوند. غربتی . یوت .الواط. سرودگوی کوچه ها و گدای در خانه ها و در هندوستان زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان )
شوخ به معنای گستاخ ،این فردی لولی با شیرین کارهای خود شهر را به آشوب میکشد
این فرد تمثیلی از عشق های م۹ازی میتواند باشد که باباطاهر هم میخواستخنحری نیشش زفولاد بسازد و بر دیده اش زند تا دل ازاد گردد یعنی هدف ازادی دل از این شهراشوب های شیرین کار است که پرده و حجاب شده اند
چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوان یغما را
این عشقهای مجازی (ما لا طاقه لنا) است چنانچه در روایت امده صبر را از دل میبرد دل را مثل عارت ترکان غارت میکنند
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار، مُستَغنی است
جمال محبوب چه احتیاج به عشق ناقص و ناتمام ما ،گفت یحبهم تمام است یحبونه کدام است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟
اب باید عز خودش آب داشته باشد انکه دارد به او داده خواهد شد و انکه ندارد انچه دارد هم از او گرفته میشود یخرجهم من النور الی الظلمات ،انکه از پر قنداق خوش اخلاق است سخی یست به تگلف چه حاجت انکه دارد نیازی به تگلف نیست و) ما انا من المتکفین)
من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
بالاخره بازار ابتلاء گرم است یوسف زیباست زیبایی که همه را دچار فتنه میکند و این تمثیلی یست از همه ابتلائات ،و الا تا اینگونه نباشد امتحان معنایی ندارد
که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را
زیبایی و کمال محبوب است که معشوق را بطرف خود میکشد والا کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
ان الله شاء ان یراک قتیلا
هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت
باخبران غمت بی خبر از عالمند
ای که به عشقت اسیر خیل بنی آدمند
سوختگان غمند با غم دل خرمند ...
حسین حسین ، جان آقام ، جان آقام ، جان آقام ...
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده گوشه ای از کربلا جا و مکانم بده
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم
چرا که حسنات من الله است و سیئات من نفسک است پس هر تلخی ریشه اش او نیست
لک العتبی حتی ترضی
جوابِ تلخ میزیبد، لبِ لعلِ شکرخا را
برای تربیت برخورد جلال یا همان جواب تلخ می زیبد نسال الله العفو و العافیه و المعافاه
نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
امیرلمومنین ع میفرمایند رای الشیخ احب الی من جلد الغلام ،سخن و نظر شیخ و سالمند برای من دوست داشتنی تر از تر و فرز نوجوان است
مشورت پشت انسان را میگیرد و بلند میکند
حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
از مولی بگو قل بفضل الله و رحمته فبذلک فلیفرحوا با گریهبر سیدالشهدا راه برو با گفتن فضائل مولی
با یاد خدا برو نه با فلسفه و کلام که معمای عالم باز نمیشود قد احیا عقله و امات نفسه حتی دق جلیله و لطف غلیظه فابان له الطریق
غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را
غزل گفتی ولی گویی در تراشیدی ..
انقدر زیبا و به جا که فلک عقد ثریا را برایت نثار کند یا بر نظم تو عقد ثریا را چیده یعنی اسمانیان از زمینیان چیز یاد میگیرند این سیر اثبات است انا الیه راجعون همیشه استنساخ نیست و الله العالم الهادی
برگ بی برگی در ۱ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷: